بعضیها را به بیمارستان میآورند تا بمیرند. دوست ندارم این را بگویم؛ اما یک حقیقت (Fact) است. حقیقتی که با دوستنداشتنِ من قرار نیست عوض بشود. ماجرایی که خواهم گفت نیز به همین حقیقت ربط دارد. ماجرایی که بارها و بارها در ذهنم مرورش کردهام. ماهها گذشته است اما این …
ادامهی مطلبکوتاهنوشتههای اتفاقی
سهشنبه ۲۷ اسفند ۹۸ – بیمارستان نمازی – اتفاقات ۱ خلاصهاش را بگویم؟ کروناییها را جدا کرده بودند. در اتاق کناری. اما در این اتاق: متانول. اسکیزوفرنی. متانول. پلاکت پایین. متانول. سکته قلبی. متانول. لخته در ریه. متانول. سکته مغزی. متانول. ضربه به سر. متانول. مصرف شیشه و شامپو. متانول. …
ادامهی مطلبلحظههای موسیقایی
لنی میگفت: شگفتی موسیقی در آن است که میتواند احساساتی را برانگیخته کند که برایشان نامی نداریم. احساساتی که آنها را به خوبی نمیشناسیم. آری. همینگونه است. شاید این احساسات نام داشته باشند؛ اما تو و من نامشان را ندانیم. شاید ترکیبی از چند حس به شکل همزمان باشد که …
ادامهی مطلبواکنش زملوایس
فقط ۴۷ سال داشت که مرد. طرد شده. تنها. در تیمارستان. از عفونت زخم. از همانچه که سالها برای مبارزه با آن تلاش میکرد. اما، زخمی بزرگتر، بر روی قلبش بود. عمیقتر. دردناکتر. همان زخمی که او را به تیمارستان کشاند. ایگناتس زملوایس (Ignaz Semmelweis) را میگویم. صد و هفتاد …
ادامهی مطلبدوران فیزیوپاتولوژی – روزهای آشنایی با پارهای از رنجهای انسانی
هزاران بیماری را شناختهایم. از رنجهای جسمی انسان. از رنجهای روانی انسان. از رنجهای جسمی و روانی انسان. فکر میکنم با من موافقی که از هم جدا نیستند؛ اینطور نیست؟ و این تقسیمبندیِ جسمی یا روانی، «شاید» صرفا به شناخت اولیه کمک بکند و اگر آنها را جدا ببینم، خودمان …
ادامهی مطلبتیستو و ژیمناستیک و آقای سبیلو و دکتر متخصص امراض مختلف
«امیر، تیستو سبز انگشتی را خواندهای؟» نامش مرا به فکر فرو برد: تیستو سبز انگشتی. چه اسم بامزهای. آن را درست تلفظ میکنم؟ تیسْتو است؟ منظورش از سبزانگشتی چیست؟ لحظهای فراموش کردم که منتظر جوابم است. به خود آمدم. سپس به او گفتم که نه. چند سالی میگذرد از زمانی …
ادامهی مطلبلحظهنگار: نگاه
در هفتههای گذشته، به فاصلهای کوتاه، هم لپتاپ و هم هارد اکسترنالام خراب شدند؛ آن هم در این روزها که به شدت فشردهاند و حجم کاریام وحشتناک است. جدا از دردسرهایی که داشت، یکی از میوههای این خرابیها برای من، مرتب کردن اطلاعاتی بود که بیش از ۶ سال روی …
ادامهی مطلباقیانوسوار
۱ نزدیک ۲ بامداد، هوایی سرد، کوچهای خلوت. برای خداحافظی، با من تا پایین آمده بود. میخواستیم دم در ورودی خداحافظی کنیم؛ اما گویا هنوز حرف داشتیم. پس به فضایِ اندکی گرمترِ ماشین پناه بردیم. گفت: پس از این اتفاقات اخیر، دیگر نمیدانم چگونه میتوانم همانند قبل، با تعدادی از …
ادامهی مطلبگریزگاه
۱ مادرم میگوید خردسال که بودی، اگر با کتابی به خانه برنمیگشتم، گریه میکردی. ۲ سال نخست ابتدایی، یک دایرهالمعارف هدیه گرفتم. از مادر و پدرم. دایرهالمعارفخوانی میکردم. از اول تا آخر. ۳ با پدرم به کتابفروشی رفتم. کتابفروشی کوچک نزدیک خانه. خیلی کوچک. مربع شکل با سه دیوار که …
ادامهی مطلبشب شعر سایه – اسفند ۹۸
نقطههای آغازین. لحظههای ورود. ورودم به سرزمین موسیقی ایران، به خاطر لطفی بود. آنهنگام که بارها و بارها به بیات اصفهان او گوش میدادم. به حالت غریبانهای که در سراسر قطعهاش بود؛ از خود بی خود شدنها و دوباره به خود برگشتنها. ورودم به سرزمین پیانو، به خاطر شوپن بود. …
ادامهی مطلب