روی طاقچهی یکی از پنجرههای طبقهی ششم نشسته بودیم. هر کداممان به یک کنج آن تکیه داده بودیم. پنجره را محکم کردم. این قسمت از ICU تاریک بود. کمی نور از بیرون میآمد و مقداری نیز از سمت مقابل. هر دو آبی به تن داشتیم. او آبی بیمارستانی و من …
ادامهی مطلبدکتر مثل اینشتین | یک تکه از گرگان
همین که سوار شدم، به سمت من چرخید و نگاهم کرد و لبخند روی لبش آمد. صورتی گرد. چشمان شرقی کشیده – به خاطر تاریکی نمیدیدم که روشن هستند یا تیره. به نظر میرسید که کمتر از ۲۰ سال داشته باشد. شاید همان هجده. در جواب لبخندش منم لبخند زدم …
ادامهی مطلبروزهای پزشکی و معلمی | گزارشی کوتاه
ساعتی از نهمین روز سال جدید گذشته است. تقریباً از امروز تعطیلاتم شروع شد. ماراتن تقریباً ۳۳ ساعت تدریس در ۳ روز، پس از اولین کشیک ارشد اورژانس، تموم شد. و سه روز بعدش، فشردهترین تجربهی تدریسم بود. تجربهی جدیدی بود و عجیب. الان مجموعهای از حسها را دارم که …
ادامهی مطلببه بهانهی روز پزشک
از مدرسه برگشتهام. آمدم خانه و لپتاپ را برداشتم به کافه آمدم. آمده بودم که کمی بنویسم. نه به مناسبت روز پزشک. کمی از همهجا بنویسم – همان نوشتههای افکار بیمارستانی. فضای کافه خیلی شلوغ است. یک لحظه به نظرم موسیقیای که پخش میشد، آشنا آمد. من تقریباً پلیلیست این …
ادامهی مطلبدر مورد نتیجه نامطلوب در آزمونهایی با آمادگی طولانی مدت
گفت: میخواهم دوباره کنکور بدهم. صحبت کردهام با دانشگاه که اگر رتبهام بهگونهای باشد که در همین دانشگاه قبول بشوم، از مقطع فعلی ادامه بدهم. دانشجوی پردیس خودگردان بودن اذیتم میکند. نمیخواهم اینطور باشد. او تصمیمش را گرفته بود. از من مشورت نمیخواست؛ بلکه صرفاً مرا به عنوان دوست نزدیکش …
ادامهی مطلبافکار آخر شبی بیمارستانی، هنگام گوش دادن به مالر – اردیبهشت ۱۴۰۲ – آپدیت اول
شروع این نوشته، در تاریخ نوزده/دو/دو بود. تاریخ نوشته، با هر آپدیت تغییر خواهد کرد. تامِس (Lewis Thomas) کتابی دارد به اسم Late Night Thoughts on Listening to Mahler’s Ninth Symphony. افکار آخر شبی هنگام گوش دادن به سمفونی شماره نه مالر. میدانید که تامس پزشک بود. همان پزشکی که …
ادامهی مطلبدر مورد حسرتها
امروز امتحان آسکی دستیارها بود. ۱۵۰ رزیدنت سال یک و دو از هر سه لاین بیمارستانی علوم پزشکی تهران. علاوه بر بیماریهای داخلی، رزیدنتهای سال یک بیماریهای قلب و عفونی و رادیوآنکولوژی نیز حضور داشتند. از قبل امتحان تصمیم داشتم که بعد از پایانش، بالاخره برای گرفتن کارت دانشجوییام اقدام …
ادامهی مطلببرای تو که بیدریغ مهربان هستی
من مرگ را دیدهام. مرگ نوزاد را. مرگ پیر را. مرگ جوان را. مرگ کسی که انتظار مردنش را داشتهای. مرگ کسی که انتظار مردنش را نداشتهای. مرگ کسی که آرزوی مردنش را داشتهای که از این دردش راحت بشود. مرگ بدون درد را دیدهام. مرگ دردناک را دیدهام. مرگ …
ادامهی مطلبلورکا – ترانهی کوچک نخستین آرزو
این روزهایم با او میگذرد. در هر فرصتی به او میگریزم و او را یاد میکنم. لورکا را. سیدی شعرهای او در پخشکنندهی کوچک من است و هر از گاهی به سراغش میروم و دکمهی پخش را فشار میدهم و به او، با ترجمه و صدای شاملو گوش میدهم. به …
ادامهی مطلبزنجیرهایی ضخیمترشونده
پیادهرویمان تمام شده بود و قهوهمان را خورده بودیم. لحظهای قبل از خداحافظی، رو به او کردم: من یک تقسیمبندی ساده در ذهنم برای وقتی که افراد در مورد رواندرمانی صحبت میکنند، دارم – البته معمولا به اشتباه آن را روانپزشکی یا روانشناسی مینامند. تقسیمبندی، با این سوال است: آیا …
ادامهی مطلب