دستیاری

در مورد حس جامعه به بیمارستان‌های آموزشی دولتی

چند ماه پیش بود که یک آشنای دور را هماهنگ کردم که به درمانگاه بیاید تا او را با یکی از شریف‌ترین و دلسوزترین اساتیدم ببینم. پشت تلفن گفته بود که توده‌ای در فضای شکمش دارد. استادم با آن همه بیمار که خودش داشت، قبول کرد که یک بیمار دیگر …

ادامه‌ی مطلب

بهترین لحظه در بخش مراقبت‌های ویژه (ICU)

یک ماه در بخش مراقبت‌های ویژه‌ی تنفسی بودم و روز بعد از تمام شدنش، یکی از همین بیماری‌های عفونی تنفسی، گریبان خودم را گرفت. آن‌قدر شدید نبود. اما درگیری به میزانی شد که دو روزی به بیمارستان نرفتم. در زمان‌های بیداریِ بینِ خوابِ منقطعِ شب، به لحظات یک ماه اخیر …

ادامه‌ی مطلب

تجربه ذهنی | گفتن یک مرگ قریب‌الوقوع

آخر مگر مرض داری؟ از در شیشه‌ای آی‌سی‌یو بیا. از آن یکی در شیشه‌ای برو بیرون و وارد پله‌های مارپیچی بشو و به پاویون برگرد. مگر نمی‌بینی‌شان؟ آن‌طور که آن‌جا نشسته‌اند. آخر چی می‌خواهی بگویی به آن‌ها؟ … – شما مادر مهسا هستی؟ دو چشم رو به بالا شد. بگو …

ادامه‌ی مطلب

چشم‌های پویا

چشم‌های پویا،‌ سرد بودند. پر از غمی یخ‌زده. انگار زندگی را از آن‌ها گرفته بودی. پویا، در بین بیماران بیدار، ساکت‌ترین مریضم بود. هیچ حرفی نمی‌زد. اعتراضی نمی‌کرد. شکایتی نداشت. تشکری نمی‌کرد. جوابی نمی‌داد. به زور، یک یا دو کلمه شاید از دهانش بیرون می‌آمد. هم‌سن خودم بود. روی تخت …

ادامه‌ی مطلب

برای گفتن خبر سرطان، فرد هرگز آماده نیست.

متن برگه‌ی مشاوره را نوشتم. جوابش را هم خودم نوشتم. کوتاه: با سلام و احترام. طبق نظر استاد … به سرویس هماتولوژی منتقل شود. با تشکر. از آن سوی بیمارستان به سمت آی‌سی‌یو ساختمان اصلی راه افتادم. به ساعت نگاه کردم. به هیچ کدام از کلاس‌های امروز نرسیده بودم. الان …

ادامه‌ی مطلب

جان‌پیچ‌ها

خیلی نحیف بود. آن‌قدر که دستم در فضای بین دنده‌هایش به راحتی فرو می‌رفت. نمی‌دانستم احیا را انجام بدهم یا نه. می‌دانستم با کوچک‌ترین فشاری استخوان‌هایش می‌شکند. سرطان در همه‌جا پخش بود. عفونت هم همین‌طور. کلیه نیز از کار افتاده بود. نمی‌توانست زنده بماند. شاید حتی نمی‌خواست که زنده بماند. …

ادامه‌ی مطلب

تجربه دستیاری طب داخلی – ارزیابی یک تصمیم در هنگام سومین سال رزیدنت بودن

وقتی در دوران فیزیوپاتولوژی بودم و برای تمرین شرح حال و معاینه به بیمارستان می‌رفتیم، مسئول ما یک دستیار سال سه بود. احتمالاً حدوداً هم‌سن الان خودم. حدود ۲۸ سالگی. چقدر آن زمان به نظرم سن زیادی داشت. الان خودم در آن نقطه‌ام. الان خود رزیدنت سال سه [طب] داخلی‌ام. …

ادامه‌ی مطلب

منطقی؟ بله. کمک‌کننده؟ خیر – درس‌های کوچک طبابت

هر روز، کارهای زیادی در بخش‌ها انجام می‌شود. کارهایی که اگر از فردی بپرسی «چرا این کار را انجام می‌دهی؟» شاید نداند. این کارها لزوماً درست هم نیستند. صرفاً سینه به سینه منتقل شده و انجام می‌شوند و کسی چرایی‌شان را زیر سؤال نبرده است. تعدادی از این کارها و …

ادامه‌ی مطلب

بدقلق‌ها – درس‌های کوچک طبابت

من اورژانس مهدی کلینیک را از ساختمان اورژانس قبلی بیشتر دوست دارم. فضای بازتری دارد. حس خفگی کمتر. مریض‌هایش هم بیشتر است. خیلی بیشتر. تخت‌های ۰/۲۵ رایج است (وقتی تخت‌ها پر می‌شوند، اول تخت نیم اضافه می‌شود؛ مثلاً تخت ۱۶/۵. اگر این‌ها هم پر بشوند، تخت‌های ۰/۲۵ اضافه می‌شود؛ مثلاً …

ادامه‌ی مطلب

رهایی – یک سرگذشت – قسمت سوم

می‌توانید از این‌جا، مقدمه، قسمت اول و قسمت دوم را بخوانید. به آزمایشگاه رفتیم. یک نمونه خون گرفت. چندان زیاد نبود. فقط یک لوله کوچک. به ما گفت که کمی صبر کنید. در راهروی آزمایشگاه نشسته بودیم. به پرستو نگاه می‌کردم. چقدر نگران بود. دست به صورت خودم کشیدم. چقدر آرام بودم.  چرا …

ادامه‌ی مطلب