در این هفت سالی که در فضای وبلاگنویسی حضور دارم، یکی از سؤالهایی که بارها در ایمیل و کامنتهای وبلاگ و اینستاگرام دریافت کردهام، در مورد شروع پزشکی در سن بالاتر از معمول سن کنکور هست: میشود در بیست و پنج سالگی پزشکی را شروع کرد؟ فلان سن برای پزشک شدن دیر نیست؟ خواندن پزشکی در سی سالگی چطور؟ پزشک شدن در چهل سالگی چی؟
و به طور کلی این سؤال که در سن بالا دانشجوی پزشکی شدن چطور است؟
اکنون که چند سالی زمان میگذرد به نظرم بهتر به این سؤال میتوانم پاسخ بدهم.
حدس من این است کسی که این نوشته را میخواند انتظار پاسخ انجام بده یا انجام نده از من ندارد. همچنین انتظار چگونگی خواندن برای کنکور پزشکی در سن بالا را نیز از من ندارد.
او از من انتظار دارد که برای تصمیم گرفتن در مورد شروع پزشکی در X سالگی به او کمک کنم.
اکنون که این متن را مینویسم، در نیمههای سومین سال دستیاری هستم. از اینترن شصت و خردهای ساله داشتهام تا رزیدنت شصت و خردهای ساله. به نظرم برای این افراد، چند مشکل وجود دارد که دانشجوهای پزشکی جوانتر با این جنس مشکلات کمتر درگیر هستند.
مشکل پزشکی خواندن در سن بالا
من سه مانع اصلی میبینم که در ادامه آنها را مینویسم. سپس، در فرصتی دیگر، نوشته را کاملتر میکنم.
عامل اول، توان فیزیکی بدن است. عامل دوم، حمایت اجتماعی و عامل سوم، مشکل در تخصیص منابع.
توان فیزیکی
در شرایط فعلی، قسمت قابل توجهی از کار بالینی، قوای جسمی است. بعید میدانم به زودی نیز تغییر بکند.
دقیقاً منظورم چیست؟
زود بیدار شدن، دیر خوابیدن، نخوابیدن، بسیار راه رفتن، بدو بدو کردن، سر پا ایستادن، سر وقت غذا نخوردن، در بیمارستان ماندن، تعداد زیادی بیمار دیدن و ادامه دادن با وجود خستگی.
تصویر کارگاه پوآرو یا دکتر هاوس را در ذهن نداشته باشید که مینشیند و تکیه میدهد و فکر میکند. در هنگام انجام کارهای بالا باید فکر کنید. بعد از خستگی کشیک، در هنگام گزارش صبحگاهی فردا (مورنینگ ریپورت) باید فکر کنید. هنگام دیدن بیمار در آخر شب باید فکر کنید. هنگام گرسنگی و خستگی و تشنگی باید فکر کنید.
احتمالاً خواندنش در اینجا برای کسی که دلش میخواهد پزشکی بخواند، مانع نخواهد بود. شاید در ذهنش جملاتی همانند «نابرده رنج، گنج میسر نمیشود» بیاید – هر چند در مورد گنج بودنش نیز تردید وجود دارد و برای همگان گنج نیست.
اما این یک شب نیست. یک هفته نیست. یک ماه نیست.
این موضوع حداقل برای یک و نیم سال اینترنی (کارورزی) و سالهای دستیاری صادق است. درست است که در دستیاری، رشته به رشته فرق میکند و در اینترنی، دانشگاه به دانشگاه. اما به شکل کلی باز هم توان فیزیکی بالایی میخواهد.
تعدادی نیز به پزشکی وارد شده و کشیکهای خود را با مبالغ قابل توجهی واگذار میکنند. اصطلاحاً گفته میشود کشیک میفروشند. در اینجا خرید و فروش برعکس است. کسی که کشیک را میخرد پول دریافت میکند و کسی که کشیکش را میفروشد (واگذار میکند)، پول میدهد.
این کار بیشک غیرقانونی است.
حمایت اجتماعی
در میان تعدادی بیست ساله، یک فرد چهل ساله را تصور کنید. احتمالاً دوست پیدا کردن برایش در این جمع سخت است.
با چه کسی میخواهد صحبت کند؟ همصحبت شدن با نسل جوانتر کار راحتی نیست. هر کسی از پس این کار بر نمیآید.
بهتر بگویم. همصحبت شدن با نسل جوانتر بهگونهای که هر دو طرف از مکالمه لذت ببرند و احساس صمیمیت ایجاد شود و دوستی شکل بگیرد، کار راحتی نیست.
وگرنه همهی ما از سر ادب به افراد بزرگتر از خودمان گوش سپردهایم. مهم است که دوستی شکل بگیرد.
من، یکی از مهمترین داراییهای خودم را در پزشکی – و البته کل زندگی – دوستیهایم و حمایت آنها میدانم. به نظرم مسیر پزشکی بدون حمایت اجتماعی از داخل، سخت خواهد شد.
کسی را میخواهی که این مسیر را درک کند و بتوانی با او صحبت بکنی. کسی که هنگام مشکلها بتواند تو را حمایت کند. اگر کاری داشتی، به جای تو به کشیک برود. اگر بیحوصله بودی، همراهیت کند.
حمایت اجتماعی از خارج از این فضا، به نظرم جای حمایت اجتماعی داخلی را به شکل کامل نمیتواند بگیرد.
اگر کسی در سن بالاتر میخواهد بیاید، این را در نظر بگیرد که یافتن این دوستیها و حمایتها کار راحتی نیست.
من از عمد کمی مثالها را اغراقشدهتر بیان میکنم که درکشان راحتتر شود. اما میدانم عمدهی افرادی که چنین سؤالی دارند، شاید این اختلاف سنی را نداشته باشند.
تخصیص منابع
دغدغههای یک فرد هجده ساله و یک فرد سی ساله متفاوت است. منابع زندگی آن فرد هجده ساله، احتمالاً بیشتر در اختیار خودش است. احتمالاً ازدواج نکرده، بچه ندارد، شغل دیگری ندارد و دغدغهی درآمد به اندازهی آن فرد سی ساله ندارد.
تمام منابعش – زمان و انرژی و توجه – را به روی پزشکی میگذارد.
برای یک فرد با سن بالاتر، احتمالاً قسمتی از این منابع به امور دیگر اختصاص مییابد.
باید به همسرش فکر کند. شاید به بچه. به کارهای دیگر. به خانه. به اجاره. به رفتن یا نرفتن به یک شهر دیگر. به دور شدن از پدر و مادری که اکنون سنشان بالاتر رفته و شاید بیشتر به او احتیاج داشته باشند، به تأمین هزینههای زندگی در این میان، به اینکه میخواهد در خوابگاه با تعدادی جوان دیگر زندگی کند و …
در نتیجه، میزان کمتری از منابع برای تخصیص به خود پزشکی باقی میماند.
فراموش نکنیم که پزشکی بسیار demanding است و طاقتفرسا. از تو منابع زیادی را طلب میکند. هر چقدر هم وقت بگذاری کافی نیست و باز هم میتوانی عمیقتر شوی.
حتی پزشک معمولی شدن نیز کار سختی است. پزشک عالی شدن، وحشتناک سخت.
اگر صرفاً بحث دریافت مدرک پزشکی باشد، فرق میکند.
اما حدس میزنم کسی که در سن بالاتر به پزشکی فکر میکند، دلش میخواهد پزشک خوبی هم باشد.
پس بهتر است که تخصیص منابعش را قبل از شروع پزشکی بررسی کند.
خواهش میکنم قبل از گرفتن این تصمیمهای مهم، با مثالهای خاص جلو نروید. هر کسی ابوالقاسم بختیار نمیشود. او استثناست.
راجب توان فیزیکی از نظر من این نکته حائز اهمیته که برای مثال یک آقای ۴۰-۴۵ ساله به طور معمول توان و تحمل فیزیکی بالاتری نسبت به یه خانوم ۲۰ ساله داره. پس بنظرم این مورد برای خانوم ها بیشتر مصداق داشته باشه.
سلام مهدی عزیز بله حرف شما درسته ، ولی من با توجه به شرایط زندگیم ، منابع ، علایق و … ، بعد از سالها ،تخیلات نادرستم از پزشکی رو کنار گذاشتم ،درست فکر کردم و مسیر دیگری رو انتخاب کردم که مطمئنم برای من مسیر بهتری هست ، من از پزشکی گذشتم به هر حال گذشتن هم جزئی از زندگی عه.
خیلی ممنونم از امیر محمد عزیز که با این نوشته باعث شد فکر کنم که شاید راه دیگه ای هم برای زندگی باشه ومشورت کنم و جستجو کنم و نهایتا مسیر جدیدی رو برای زندگیم انتخاب کنم
من الان ۲۵ سالمه و دو سه هفته ی دیگه میشه ۲۶ سالم . توی خوابگاه زندگی میکنم . امسال پزشکی قبول شدم . کاش این متنو نمیخوندم چون خیلی حس پیری بهم دست داد.
تو کلاس ما چند نفر حدود سی ساله هستن و با بقیه بچه ها هم خیلی دوستن و راحتن، از نظر درس و اینام مشکلی ندارن
یا دو نفرو میشناسم که بعد بازنشستگی ( معلم بودن) باهم پزشکی قبول شدن و فک کنم الانم فارغالتحصیل شدن
این چیزا به ادمم بستگی داره، مثلا درونگرا یا اجتماعی بودن
معمولا هم چند تا هم سن پیدا میشن که بتونین باهاشون مچ بشین
چی میگی من میشناسم توی ۴۵سالگی رفته پزشکی بخونه
سلام آقای قربانی
من ترم ۱ هستم و راستش از همین حالا که تازه اول راهم دارم خیلی جدی درس میخونم. با علاقه هم اومدم و برخلاف حرفای بقیه که میگفتن برو دندون، بخاطر نزدیک بودن روحیه و شخصیتم پزشکی رو انتخاب کردم.واقعیتش خب من نمراتم بین بچه های ورودی مون معمولا جزو ماکس ها هست، بعد این مسئله برام بوجود اومده که همیشه باید تاپ تاپ بود؟ اینم بگم من خیلی درس خوندن رو دوست دارم و واقعا حالم خوب میشه با یاد گرفتن چیزای جدید. ولی احساس میکنم یه رقابت سمی بین بچه ها برای ماکس شدن بوجود اومده. اینارو گفتم چون شما همیشه چه سال کنکورم چه الان بهترین الگوی من بودین. خواستم بدونم با توجه به اینکه خودتونم سطح علمی فوق العاده ای نسبت به همکارانتون دارید و یادگیری همیشه دغدتون بوده و هست، آیا موقعی که همسن من بودین همیشه همه چیو یاد میگرفتین و ماکس دانشگاه بودین؟ و اینکه تا چه حد این قضیه براتون مهم بوده.
ممنون میشم جواب بدین.
ببخشید طولانی شد🙏🏻🌻
سلام دوستان …
بعد از کشیدن سختی هایی در دوره جوانیم ( ۱۸- ۲۶ ) و ناتوان و دلسرد از اینکه نتونستم به دانشگاه برم و درس بخونم منو هل داد تا دوباره شروع کنم به درس خوندن . هدف اولیه ام رو گذاشتم کنکور رشته ریاضی رشته برق . حدود ۱ سالی تلاش کردم و خداروشکر تونستم برق شریف قبول شم خیلی از این موضوع خوشال بودم که تلاشهام به نتیجه نشست حتی یادمه از خوشحالی ۲ -۳ ماه تابستون اون سالو کار نکردم و گفتم بازم درس می خونم تا ریاضی رو از پایه بترکونم . رفتم دانشگاه با مشکلاتی مواجه شدم از جنس حرف هایی که امیرمحمد در این پست گفته جنس خاطراتم و تجربه ام از این دوران دانشجویم دقیقا همینی که در این پست گفته شده و بنظرم امیرمحمد خیلی با دقت نظر بالایی این نوشته رو گذاشته و البته اون جمله ای که کیمیا پست کرده در مورد مقایسه کردنم خیلی درسته و واقعا احساس افسردگی شدیدی پیدا کرده بودم در کل خواستم اینو بگم از این جملات راحت نگذرید بنظرم هر کسی نمی تونه در این راه طولانی با این مشکلات راحت دوم بیاره …
مثل خیلی از شبهای چند سال گذشته زندگیم که تو مسیر کنکور مجدد گیر کرده و گره کور خورده داشتم فکر میکردم به اینکه تصمیمم اصلا درست بوده یا نه، چه کنم…. یهو یادم افتاد بعد مدت ها به نوشته های شما سر بزنم تو همون صفحه اول گوگل چن خط اول مطلب مشخص بود راجع به پزشکی در سن بالا چنبار خوندم باورم نمیشد شما بالاخره نظر خودتونو نوشتید و شاید خیلیا مثل من نیاز به نظر امثال شما دارن برای تصمیم گیری درست هر چند که خیلی تصمیم سختیه در واقع سخت تر پذیرش مسئولیت انتخاب هامون تو زندگی هستش. شاید باورتون نشه تقریبا ۷ سال از عمرم درگیر کنکور مجدد بودم نه اینکه هر روز درس خونده باشم برای کنکور خیلی پیچیده گذشت اما خیلی سریع، یهو چشممو باز کردم دیدم یه آدم بیست و چند ساله با کلی شوق و آرزو که یه روزی این تصمیم رو گرفت شد یه آدم سی و چند ساله افسرده و پر از حس شکست و ناکافی بودن و یه مسیر نا تمام که در نهایت هنوز هم این رشته رو قبول نشده و همیشه میگم ای کاش هیچ وقت این تصمیم رو نمیگرفتم یا یکبار برای همیشه تمومش میکردم… همیشه حسرت جوونی از دست دادمو دارم و همش حس می کنم اثر منفی ناتمام رها کردن این مسیر هیچ وقت ولم نمی کنه و همیشه امیدم این بود شاید یه روزی اگه قبول میشدم همه چی عوض میشد و جبران میشد، الان که تو چهارمین دهه زندگیم هستم خیلی خوب میشناسم خودم رو علایقم رو استعدادم رو خواسته هام رو، اما هر وقت می خوام تغیبر مسیر بدم مغزم بهم برچسب فرار از سختی میزنه از اینکه نخواستی تلاش کنی نخواستی درس بخونی و دنبال راه آسون تر رفتی و علاوه بر مغزم خانوادم زبانا این برچسب رو میزنن که نخوندی نخوندی نصفه گذاشتی اگه میخوندی….چقدر یه تصمیم می تونه رو زندگی و سرنوشت یه آدم تاثیر بذاره اون هم اگه اشتباه باشه می نویسم و همینجور به حال خودم گریه می کنم حتی الان که میگم تصمیم اشتباه مغزم فوری با صدای بلند جواب میده نخوندی نمیخونی وگرنه خودت انتخاب کردی این مسیرو..، دقیقا تو اون نقطه ایم که نه می تونم برگردم نه می تونم ادامه بدم ، یه جایی بین زمین و آسمون…
من با خوندن پیام شما کلی اشک ریختم… من بیست سالمه و کنکوری ۱۴۰۰ بودم. بخاطر یه سری دلایل منطقی و غیر منطقی من هم این چند سالو از دست دادم و حالا کنکور ۱۴۰۳، چهارمین کنکور متوالی منه. تو تموم این سالها اصلا سراغ رشته و هدف دیگه ای نرفتم چون قلبم اونجا نبود، چون همیشه میترسم ازینکه روزی تو سی سالگی به خودم تو آینه نگاه کنم و به این فکر کنم که میتونستم کجا باشم ولی حالا کجام. من با خوندن پیام شما اشک ریختم چون این حس تلخی که دارید تجربه میکنید رو ازش میترسم و عمیقا ناراحت شدم برای حال آشفته این روزهای شما. اینکه میگید عقلا و قلبا نمیخواید این مسیر رو نیمه کاره رها کنید، من درک میکنم. این علاقه ای که دارید رو من درک میکنم. این اضطراب و نگرانی شمارو هم تا حدی درک میکنم. چندین ماه تا به کنکور اردیبهشت و تیر مونده. اگر هنوز، مثل نقطه شروع، همونقد برای شروع پزشکی مصمم هستید، بخونید 🙂 به این فکر کنید روزی تو پنجاه سالگی به خودتون تو آینه نگاه کنید و با وجود همه سختیای مسیری که از سی و چند سالگی تا به اونجا طی کردید، لبخند رضایت بشینه رو لبتون. امیدوارم بهترین ها سهمتون بشه. (نیلیا)
سپاس ها 💫
من خودم با اینکه پزشکی رو دیر شروع نکردم اما همین مشکل تخصیص منابع رو دارم. دلم میخواد بیشتر از اینا درس بخونم اما همزمان برام مسائل دیگه هم مهمه و دغدغههام بیشتر از قبل شده. مثلا اینکه مستقل بشم و کار کنم، ورزش کنم خودم آشپزی کنم مهارتهای مختلف یادبگیرم و مطالعه تو حوزههای دیگه هم داشته باشم.
الان که ترم ۱۱ هستم جنس دغدغههام خیلی متفاوت از ترمهای اوله و متمرکز بودن رو پزشکی برام چالش شده.
سلام، حالا اونایی که کشیک میفروشن در آینده پزشک خوبی میشن؟
یکی از دوستام در آموزش یکی از دانشگاه های علوم پزشکی مشغول به کاره
گفت امسال ۴ نفر باهم ثبت نام کردن پدر مادر دختر و داماد
واقعا نمیدونستم چی بگم عصبانی بودم از فرهنگ از قوانین و…
جدا اینترن ۶۰ ساله؟!! کنکور داده بودند یا کشور دیگه ای درس خونده بودند؟
سلام آقای قربانی اگر میتونید درمورد اینکه چطور میشه بهتر با این موانع این دوران بهتر گذروند هم بنویسید
کاشکتیک
چه با مزه که عکس یکپزشک کانکتیکات و سیاه چرده و اخمو را هم گذاشتید تا با طاقت فرسایی این رشته همخوانی داشته باشد.
مثل همیشه دلتنگِ تو :))))
و ببخشید انقدر طولانی شد کامنتم. موفق باشید
سلام.
بنظرم چند تا مانع اصلی دیگه هم وجود داره.
انعطاف پذیری تو سنین بالا سخت تره.
و ممکنه وقتی وارد رشته میشن دائم درگیر مقایسه خودشون با جوونتر ها بشن، سرخورده و ناامید بشن و بخوان به پای اون ها برسن که خب خیلی سخته و شاید غیر ممکن باشه.
بنظرم اگر کسی فکر میکنه «رسالت»ش در پزشکیه و حتما باید پزشکی بخونه، [ چون این مورد رو زیاد دیدم]
جای اون به دنبال رشته هایی که توانایی های مشابه با پزشکی میخواد بگرده. قطعا وجود دارن و شاید بتونه از لحاظ روحی ارضاشون کنه. با صرف هزینهی کمتر.
چقدر عجیبه که بعد از مدت ها خیلی اتفاقی وارد این سایت میشم و با این متن روبرو میشم . عجیبتر اینه که دقیقا امروز پست شده . باید این اتفاق رو کار سرنوشت بدونم و بیخیال بشم؟
قطعا نه:)وجود امیر محمد برای من و امثال من و شما ها یک نعمت خیلی خوبیه