در مورد حس جامعه به بیمارستان‌های آموزشی دولتی

چند ماه پیش بود که یک آشنای دور را هماهنگ کردم که به درمانگاه بیاید تا او را با یکی از شریف‌ترین و دلسوزترین اساتیدم ببینم. پشت تلفن گفته بود که توده‌ای در فضای شکمش دارد. استادم با آن همه بیمار که خودش داشت، قبول کرد که یک بیمار دیگر …

ادامه‌ی مطلب

بهترین لحظه در بخش مراقبت‌های ویژه (ICU)

یک ماه در بخش مراقبت‌های ویژه‌ی تنفسی بودم و روز بعد از تمام شدنش، یکی از همین بیماری‌های عفونی تنفسی، گریبان خودم را گرفت. آن‌قدر شدید نبود. اما درگیری به میزانی شد که دو روزی به بیمارستان نرفتم. در زمان‌های بیداریِ بینِ خوابِ منقطعِ شب، به لحظات یک ماه اخیر …

ادامه‌ی مطلب

کی جراحی می‌کنی؟ | به بهانه روز جراح

از مدرسه فرزانگان بیرون آمدم. می‌خواستم پیاده برگردم که تلفنم زنگ خورد. یادم نبود قرار است بسته‌ای را بیاورند. بسته تا یک ربع دیگر می‌رسید. به سراغ اسنپ‌بایک رفتم. در این ترافیک ماشین مرا به موقع نمی‌رساند. با کمی تأخیر رسید. سلام آقا امیر. هوای ما را داشته باش. نقدی …

ادامه‌ی مطلب

بیست پیشنهاد پس از ده سال تحصیل پزشکی | قسمت اول

ده سال شد. ده سال است که مشغول تحصیل پزشکی‌ام. و اگر اتفاقی نیفتد و زودتر نمیرم، شاید ۵۰ سال دیگر هم مشغول تحصیل در پزشکی باشم. این ده سال بودن در پزشکی، این اعداد، بهانه‌هایی می‌شوند برای این‌که فکر کنیم اجازه‌ی پیشنهاد دادن به دیگران را داریم. من هم …

ادامه‌ی مطلب

شروع تحصیل پزشکی در سن بالا

در این هفت سالی که در فضای وبلاگ‌نویسی حضور دارم، یکی از سؤال‌هایی که بارها در ایمیل و کامنت‌های وبلاگ و اینستاگرام دریافت کرده‌ام، در مورد شروع پزشکی در سن بالاتر از معمول سن کنکور هست: می‌شود در بیست و پنج سالگی پزشکی را شروع کرد؟ فلان سن برای پزشک …

ادامه‌ی مطلب

تجربه ذهنی | گفتن یک مرگ قریب‌الوقوع

آخر مگر مرض داری؟ از در شیشه‌ای آی‌سی‌یو بیا. از آن یکی در شیشه‌ای برو بیرون و وارد پله‌های مارپیچی بشو و به پاویون برگرد. مگر نمی‌بینی‌شان؟ آن‌طور که آن‌جا نشسته‌اند. آخر چی می‌خواهی بگویی به آن‌ها؟ … – شما مادر مهسا هستی؟ دو چشم رو به بالا شد. بگو …

ادامه‌ی مطلب

چشم‌های پویا

چشم‌های پویا،‌ سرد بودند. پر از غمی یخ‌زده. انگار زندگی را از آن‌ها گرفته بودی. پویا، در بین بیماران بیدار، ساکت‌ترین مریضم بود. هیچ حرفی نمی‌زد. اعتراضی نمی‌کرد. شکایتی نداشت. تشکری نمی‌کرد. جوابی نمی‌داد. به زور، یک یا دو کلمه شاید از دهانش بیرون می‌آمد. هم‌سن خودم بود. روی تخت …

ادامه‌ی مطلب

برای گفتن خبر سرطان، فرد هرگز آماده نیست.

متن برگه‌ی مشاوره را نوشتم. جوابش را هم خودم نوشتم. کوتاه: با سلام و احترام. طبق نظر استاد … به سرویس هماتولوژی منتقل شود. با تشکر. از آن سوی بیمارستان به سمت آی‌سی‌یو ساختمان اصلی راه افتادم. به ساعت نگاه کردم. به هیچ کدام از کلاس‌های امروز نرسیده بودم. الان …

ادامه‌ی مطلب

دستور مصرف – ویسواوا شیمبورسکا

من قرصِ مسکّنم در خانه عمل می‌کنم در اداره تأثیرم پیداست سرِ جلسه‌یِ امتحان می‌نشینم در محاکمه حاضر می‌شوم با دقت تکه‌هایِ لیوانِ شکسته را به هم می‌چسبانم – فقط مرا بخور زیر زبان حلّم کن فقط قورتم بدم و رویش آب بخور. می‌دانم با بدبختی، باید چکار کرد چگونه …

ادامه‌ی مطلب

جان‌پیچ‌ها

خیلی نحیف بود. آن‌قدر که دستم در فضای بین دنده‌هایش به راحتی فرو می‌رفت. نمی‌دانستم احیا را انجام بدهم یا نه. می‌دانستم با کوچک‌ترین فشاری استخوان‌هایش می‌شکند. سرطان در همه‌جا پخش بود. عفونت هم همین‌طور. کلیه نیز از کار افتاده بود. نمی‌توانست زنده بماند. شاید حتی نمی‌خواست که زنده بماند. …

ادامه‌ی مطلب