گفت: امروز چه چیزی یاد گرفتی؟ امروز چه سؤالهایی برایت پیش آمد؟ گفتم: ماجرای آنتیبیوتیک یک یادآوری برایم بود که راحت نپذیرم؛ هر که گفته باشد. گفت: میدانی تفاوت ما در چیست؟ تفاوت پزشکها، تفاوت پزشک با بقیهی کادر درمان، تفاوت افراد. تفاوت در این است که چقدر آنچه را …
ادامهی مطلبخانه غریب خیابان قریب
یک ۷ مهر ۱۴۰۰ به خانه خیابان قریب آمدم. قرار بود صاحب آن خانهی کوچک گرد دوستداشتنی با پنجرهی دایرهای شکلش با طاقچه با پنج پلهاش که به اتاق خواب میرفت، فرصتی بدهد که در تهران خانه پیدا بکنم و بعدش سر فرصت اسبابکشی کنم. اما عملاً مرا در عملی …
ادامهی مطلبسی و یک سال فکر کردن | درسهای کوچک طبابت
آخر جلسه شد. این هفته، بیماری که معرفی شد، بسیار سخت و پیچیده و طاقتفرسا بود. حتی استاد، با آن تجربهی بسیار زیادش، تا حالا چنین حالتی را ندیده بود. گفت که جلسه را با یک خاطره تمام بکنم. سال ۱۳۷۲، وقتی رزیدنت [طب] داخلی بودم، یک بیمار در بخش …
ادامهی مطلبتجربه ذهنی | پزشک یک فرد مجرم بودن
میدانم هنوز نوشته قبلی نصفه مانده است و آن را باید تکمیل بکنم. اما دقیقاً یک ماه از آخرین نوشتهام میگذرد و تکمیل آن نوشته طول میکشد. برای همین یک نوشته را که نوشتنش زمان کوتاهی میخواهد و چند هفتهای است که در ذهنم قرار دارد، مینویسم. دوباره به نوشتهی …
ادامهی مطلبدر مورد احساس ناکافی بودن به عنوان دانشجوی پزشکی
این روزهای من بسیار فشرده شده. تعداد کارها آنقدری هست که هر چقدر که میدوم، باز هم انگار چند کار مهم باقی میماند. به همین خاطر هم در مدرسه پزشکی، هم در اینجا و هم در کانال تلگرام مدرسه، کمتر فرصت میکنم که بنویسم. اینقدر تراکم زیاد است که امشب …
ادامهی مطلبسندرم آشیانه خالی
بیمار دیدن او را خیلی دوست دارم. دلم میخواهد آنقدر پیش او باشم و به او گوش بدهم که تمام ظرافتکاریهایی را که هنگام صحبت با بیمار انجام میدهد، بیاموزم. هر بار که توضیح میدهد، حرفی میزند که در خودم میروم و به فکرم میاندازد. مدتها بود که با بیمار …
ادامهی مطلببرای کشیکهای شلوغ و خستهکننده
چند وقت پیش بود که با یکی از دوستان اینترنم صحبت میکردم. تعدادی سؤال مطرح کرد و من میخواستم نظر خودم را برای او بگویم. به دو دلیل در نظر داشتم برای او بنویسم. هم اینکه هنگام نوشتن حرفهایم منظمتر و ساختاریافتهتر میشود و شاید برای او کمککننده بشود. دوم …
ادامهی مطلببیماری، خودکشی، خواستگاری، مهاجرت، فقدان
اردیبهشت ۱۴۰۳ تمام شد و نوشتهای در وبلاگ ننوشتم. اما برای خودم، بارها و بارها نوشتم. نوشتم و پاک کردم. هفت هفتهی گذشته را بعید است هیچوقت فراموش کنم. منظورم فشردگیاش نیست؛ به فشردگی کارها و برنامهها عادت دارم. فشردگی تنها برایم اذیتکننده نیست. اما این بار یک تجربهی جدید …
ادامهی مطلبدر انتظار سرطان بعدی | زندگی روی دور تند
روی طاقچهی یکی از پنجرههای طبقهی ششم نشسته بودیم. هر کداممان به یک کنج آن تکیه داده بودیم. پنجره را محکم کردم. این قسمت از ICU تاریک بود. کمی نور از بیرون میآمد و مقداری نیز از سمت مقابل. هر دو آبی به تن داشتیم. او آبی بیمارستانی و من …
ادامهی مطلبدکتر مثل اینشتین | یک تکه از گرگان
همین که سوار شدم، به سمت من چرخید و نگاهم کرد و لبخند روی لبش آمد. صورتی گرد. چشمان شرقی کشیده – به خاطر تاریکی نمیدیدم که روشن هستند یا تیره. به نظر میرسید که کمتر از ۲۰ سال داشته باشد. شاید همان هجده. در جواب لبخندش منم لبخند زدم …
ادامهی مطلب