تجربه ذهنی | گفتن یک مرگ قریب‌الوقوع

آخر مگر مرض داری؟ از در شیشه‌ای آی‌سی‌یو بیا. از آن یکی در شیشه‌ای برو بیرون و وارد پله‌های مارپیچی بشو و به پاویون برگرد. مگر نمی‌بینی‌شان؟ آن‌طور که آن‌جا نشسته‌اند. آخر چی می‌خواهی بگویی به آن‌ها؟ … – شما مادر مهسا هستی؟ دو چشم رو به بالا شد. بگو …

ادامه‌ی مطلب

چشم‌های پویا

چشم‌های پویا،‌ سرد بودند. پر از غمی یخ‌زده. انگار زندگی را از آن‌ها گرفته بودی. پویا، در بین بیماران بیدار، ساکت‌ترین مریضم بود. هیچ حرفی نمی‌زد. اعتراضی نمی‌کرد. شکایتی نداشت. تشکری نمی‌کرد. جوابی نمی‌داد. به زور، یک یا دو کلمه شاید از دهانش بیرون می‌آمد. هم‌سن خودم بود. روی تخت …

ادامه‌ی مطلب

برای گفتن خبر سرطان، فرد هرگز آماده نیست.

متن برگه‌ی مشاوره را نوشتم. جوابش را هم خودم نوشتم. کوتاه: با سلام و احترام. طبق نظر استاد … به سرویس هماتولوژی منتقل شود. با تشکر. از آن سوی بیمارستان به سمت آی‌سی‌یو ساختمان اصلی راه افتادم. به ساعت نگاه کردم. به هیچ کدام از کلاس‌های امروز نرسیده بودم. الان …

ادامه‌ی مطلب

دستور مصرف – ویسواوا شیمبورسکا

من قرصِ مسکّنم در خانه عمل می‌کنم در اداره تأثیرم پیداست سرِ جلسه‌یِ امتحان می‌نشینم در محاکمه حاضر می‌شوم با دقت تکه‌هایِ لیوانِ شکسته را به هم می‌چسبانم – فقط مرا بخور زیر زبان حلّم کن فقط قورتم بدم و رویش آب بخور. می‌دانم با بدبختی، باید چکار کرد چگونه …

ادامه‌ی مطلب

جان‌پیچ‌ها

خیلی نحیف بود. آن‌قدر که دستم در فضای بین دنده‌هایش به راحتی فرو می‌رفت. نمی‌دانستم احیا را انجام بدهم یا نه. می‌دانستم با کوچک‌ترین فشاری استخوان‌هایش می‌شکند. سرطان در همه‌جا پخش بود. عفونت هم همین‌طور. کلیه نیز از کار افتاده بود. نمی‌توانست زنده بماند. شاید حتی نمی‌خواست که زنده بماند. …

ادامه‌ی مطلب

تجربه دستیاری طب داخلی – ارزیابی یک تصمیم در هنگام سومین سال رزیدنت بودن

وقتی در دوران فیزیوپاتولوژی بودم و برای تمرین شرح حال و معاینه به بیمارستان می‌رفتیم، مسئول ما یک دستیار سال سه بود. احتمالاً حدوداً هم‌سن الان خودم. حدود ۲۸ سالگی. چقدر آن زمان به نظرم سن زیادی داشت. الان خودم در آن نقطه‌ام. الان خود رزیدنت سال سه [طب] داخلی‌ام. …

ادامه‌ی مطلب

در مورد تجربه تدریس برای المپیاد دانشجویی

من همیشه نسبت به المپیاد دانشجویی ترس داشتم. از سال سوم دانشجویی، اسمم را در غربالگری دانشگاه می‌نوشتم ولی نمی‌رفتم. یک سال هم نوشتم و غربالگری هم رفتم و قبول شدم و برای امتحان اصلی نرفتم. آخرین سال بود. آخرین فرصت. این بار اسمم را نوشتم. امتحان را هم شرکت …

ادامه‌ی مطلب

انداختوبلاستوما – درس‌های کوچک طبابت

بیماری عجیبی است. همه با آن سر و کار دارند – از بس که شایع است. از استیودنت و اکسترن و اینترن بگیر تا فوق تخصص. همه‌ی رشته‌های تخصصی و فوق تخصصی را درگیر می‌کند. به هیچ رشته‌ای رحم ندارد. علت‌هایش را می‌توان در دو دسته‌ی بزرگ گنجاند: دسته‌ی اول …

ادامه‌ی مطلب

منطقی؟ بله. کمک‌کننده؟ خیر – درس‌های کوچک طبابت

هر روز، کارهای زیادی در بخش‌ها انجام می‌شود. کارهایی که اگر از فردی بپرسی «چرا این کار را انجام می‌دهی؟» شاید نداند. این کارها لزوماً درست هم نیستند. صرفاً سینه به سینه منتقل شده و انجام می‌شوند و کسی چرایی‌شان را زیر سؤال نبرده است. تعدادی از این کارها و …

ادامه‌ی مطلب

بدقلق‌ها – درس‌های کوچک طبابت

من اورژانس مهدی کلینیک را از ساختمان اورژانس قبلی بیشتر دوست دارم. فضای بازتری دارد. حس خفگی کمتر. مریض‌هایش هم بیشتر است. خیلی بیشتر. تخت‌های ۰/۲۵ رایج است (وقتی تخت‌ها پر می‌شوند، اول تخت نیم اضافه می‌شود؛ مثلاً تخت ۱۶/۵. اگر این‌ها هم پر بشوند، تخت‌های ۰/۲۵ اضافه می‌شود؛ مثلاً …

ادامه‌ی مطلب