این روزهای من بسیار فشرده شده. تعداد کارها آنقدری هست که هر چقدر که میدوم، باز هم انگار چند کار مهم باقی میماند. به همین خاطر هم در مدرسه پزشکی، هم در اینجا و هم در کانال تلگرام مدرسه، کمتر فرصت میکنم که بنویسم. اینقدر تراکم زیاد است که امشب …
ادامهی مطلبسندرم آشیانه خالی
بیمار دیدن او را خیلی دوست دارم. دلم میخواهد آنقدر پیش او باشم و به او گوش بدهم که تمام ظرافتکاریهایی را که هنگام صحبت با بیمار انجام میدهد، بیاموزم. هر بار که توضیح میدهد، حرفی میزند که در خودم میروم و به فکرم میاندازد. مدتها بود که با بیمار …
ادامهی مطلببرای کشیکهای شلوغ و خستهکننده
چند وقت پیش بود که با یکی از دوستان اینترنم صحبت میکردم. تعدادی سؤال مطرح کرد و من میخواستم نظر خودم را برای او بگویم. به دو دلیل در نظر داشتم برای او بنویسم. هم اینکه هنگام نوشتن حرفهایم منظمتر و ساختاریافتهتر میشود و شاید برای او کمککننده بشود. دوم …
ادامهی مطلببیماری، خودکشی، خواستگاری، مهاجرت، فقدان
اردیبهشت ۱۴۰۳ تمام شد و نوشتهای در وبلاگ ننوشتم. اما برای خودم، بارها و بارها نوشتم. نوشتم و پاک کردم. هفت هفتهی گذشته را بعید است هیچوقت فراموش کنم. منظورم فشردگیاش نیست؛ به فشردگی کارها و برنامهها عادت دارم. فشردگی تنها برایم اذیتکننده نیست. اما این بار یک تجربهی جدید …
ادامهی مطلبدر انتظار سرطان بعدی | زندگی روی دور تند
روی طاقچهی یکی از پنجرههای طبقهی ششم نشسته بودیم. هر کداممان به یک کنج آن تکیه داده بودیم. پنجره را محکم کردم. این قسمت از ICU تاریک بود. کمی نور از بیرون میآمد و مقداری نیز از سمت مقابل. هر دو آبی به تن داشتیم. او آبی بیمارستانی و من …
ادامهی مطلبدکتر مثل اینشتین | یک تکه از گرگان
همین که سوار شدم، به سمت من چرخید و نگاهم کرد و لبخند روی لبش آمد. صورتی گرد. چشمان شرقی کشیده – به خاطر تاریکی نمیدیدم که روشن هستند یا تیره. به نظر میرسید که کمتر از ۲۰ سال داشته باشد. شاید همان هجده. در جواب لبخندش منم لبخند زدم …
ادامهی مطلبروزهای پزشکی و معلمی | گزارشی کوتاه
ساعتی از نهمین روز سال جدید گذشته است. تقریباً از امروز تعطیلاتم شروع شد. ماراتن تقریباً ۳۳ ساعت تدریس در ۳ روز، پس از اولین کشیک ارشد اورژانس، تموم شد. و سه روز بعدش، فشردهترین تجربهی تدریسم بود. تجربهی جدیدی بود و عجیب. الان مجموعهای از حسها را دارم که …
ادامهی مطلبدر مورد حس جامعه به بیمارستانهای آموزشی دولتی
چند ماه پیش بود که یک آشنای دور را هماهنگ کردم که به درمانگاه بیاید تا او را با یکی از شریفترین و دلسوزترین اساتیدم ببینم. پشت تلفن گفته بود که تودهای در فضای شکمش دارد. استادم با آن همه بیمار که خودش داشت، قبول کرد که یک بیمار دیگر …
ادامهی مطلببهترین لحظه در بخش مراقبتهای ویژه (ICU)
یک ماه در بخش مراقبتهای ویژهی تنفسی بودم و روز بعد از تمام شدنش، یکی از همین بیماریهای عفونی تنفسی، گریبان خودم را گرفت. آنقدر شدید نبود. اما درگیری به میزانی شد که دو روزی به بیمارستان نرفتم. در زمانهای بیداریِ بینِ خوابِ منقطعِ شب، به لحظات یک ماه اخیر …
ادامهی مطلبکی جراحی میکنی؟ | به بهانه روز جراح
از مدرسه فرزانگان بیرون آمدم. میخواستم پیاده برگردم که تلفنم زنگ خورد. یادم نبود قرار است بستهای را بیاورند. بسته تا یک ربع دیگر میرسید. به سراغ اسنپبایک رفتم. در این ترافیک ماشین مرا به موقع نمیرساند. با کمی تأخیر رسید. سلام آقا امیر. هوای ما را داشته باش. نقدی …
ادامهی مطلب