خیلی نحیف بود. آنقدر که دستم در فضای بین دندههایش به راحتی فرو میرفت. نمیدانستم احیا را انجام بدهم یا نه. میدانستم با کوچکترین فشاری استخوانهایش میشکند. سرطان در همهجا پخش بود. عفونت هم همینطور. کلیه نیز از کار افتاده بود. نمیتوانست زنده بماند. شاید حتی نمیخواست که زنده بماند. …
ادامهی مطلبتجربه دستیاری طب داخلی – ارزیابی یک تصمیم در هنگام سومین سال رزیدنت بودن
وقتی در دوران فیزیوپاتولوژی بودم و برای تمرین شرح حال و معاینه به بیمارستان میرفتیم، مسئول ما یک دستیار سال سه بود. احتمالاً حدوداً همسن الان خودم. حدود ۲۸ سالگی. چقدر آن زمان به نظرم سن زیادی داشت. الان خودم در آن نقطهام. الان خود رزیدنت سال سه [طب] داخلیام. …
ادامهی مطلبدر مورد تجربه تدریس برای المپیاد دانشجویی
من همیشه نسبت به المپیاد دانشجویی ترس داشتم. از سال سوم دانشجویی، اسمم را در غربالگری دانشگاه مینوشتم ولی نمیرفتم. یک سال هم نوشتم و غربالگری هم رفتم و قبول شدم و برای امتحان اصلی نرفتم. آخرین سال بود. آخرین فرصت. این بار اسمم را نوشتم. امتحان را هم شرکت …
ادامهی مطلبانداختوبلاستوما – درسهای کوچک طبابت
بیماری عجیبی است. همه با آن سر و کار دارند – از بس که شایع است. از استیودنت و اکسترن و اینترن بگیر تا فوق تخصص. همهی رشتههای تخصصی و فوق تخصصی را درگیر میکند. به هیچ رشتهای رحم ندارد. علتهایش را میتوان در دو دستهی بزرگ گنجاند: دستهی اول …
ادامهی مطلبمنطقی؟ بله. کمککننده؟ خیر – درسهای کوچک طبابت
هر روز، کارهای زیادی در بخشها انجام میشود. کارهایی که اگر از فردی بپرسی «چرا این کار را انجام میدهی؟» شاید نداند. این کارها لزوماً درست هم نیستند. صرفاً سینه به سینه منتقل شده و انجام میشوند و کسی چراییشان را زیر سؤال نبرده است. تعدادی از این کارها و …
ادامهی مطلببدقلقها – درسهای کوچک طبابت
من اورژانس مهدی کلینیک را از ساختمان اورژانس قبلی بیشتر دوست دارم. فضای بازتری دارد. حس خفگی کمتر. مریضهایش هم بیشتر است. خیلی بیشتر. تختهای ۰/۲۵ رایج است (وقتی تختها پر میشوند، اول تخت نیم اضافه میشود؛ مثلاً تخت ۱۶/۵. اگر اینها هم پر بشوند، تختهای ۰/۲۵ اضافه میشود؛ مثلاً …
ادامهی مطلبسؤالهایی که از آنها میگذریم – درسهای کوچک طبابت
استادی باتجربه و قدیمی دارم که بیش از سی سال است که در زمینهی بیماریهای غدد فعالیت میکند. خانمی ۳۳ ساله که به درمانگاه آمده بود، میگفت از دو سالگی مریض استاد هستم. تجربهاش خیلی زیاد است. این استاد، ویژگی خاصی دارد. تقریباً تمام روزهای مورنینگ ریپورت (گزارش صبحگاهی) حضور …
ادامهی مطلبرهایی – یک سرگذشت – قسمت سوم
میتوانید از اینجا، مقدمه، قسمت اول و قسمت دوم را بخوانید. به آزمایشگاه رفتیم. یک نمونه خون گرفت. چندان زیاد نبود. فقط یک لوله کوچک. به ما گفت که کمی صبر کنید. در راهروی آزمایشگاه نشسته بودیم. به پرستو نگاه میکردم. چقدر نگران بود. دست به صورت خودم کشیدم. چقدر آرام بودم. چرا …
ادامهی مطلببه بهانهی روز پزشک
از مدرسه برگشتهام. آمدم خانه و لپتاپ را برداشتم به کافه آمدم. آمده بودم که کمی بنویسم. نه به مناسبت روز پزشک. کمی از همهجا بنویسم – همان نوشتههای افکار بیمارستانی. فضای کافه خیلی شلوغ است. یک لحظه به نظرم موسیقیای که پخش میشد، آشنا آمد. من تقریباً پلیلیست این …
ادامهی مطلبرهایی – یک سرگذشت – قسمت دوم
میتوانید از اینجا، مقدمه و قسمت اول را بخوانید. رواندرمانگرم یک نظر در مورد آن دختر دوران دهسالگی داشت. در مواقعی که خوشحال بودم، نظرش به نظرم احمقانه بود؛ در مواقعی که غمگین بودم، نظرش به دلم مینشست. میگفت که او اولین دختری بوده که تو را ناامید کرده است. …
ادامهی مطلب