ده سال شد. ده سال است که مشغول تحصیل پزشکیام. و اگر اتفاقی نیفتد و زودتر نمیرم، شاید ۵۰ سال دیگر هم مشغول تحصیل در پزشکی باشم. این ده سال بودن در پزشکی، این اعداد، بهانههایی میشوند برای اینکه فکر کنیم اجازهی پیشنهاد دادن به دیگران را داریم. من هم …
ادامهی مطلبشروع تحصیل پزشکی در سن بالا
در این هفت سالی که در فضای وبلاگنویسی حضور دارم، یکی از سؤالهایی که بارها در ایمیل و کامنتهای وبلاگ و اینستاگرام دریافت کردهام، در مورد شروع پزشکی در سن بالاتر از معمول سن کنکور هست: میشود در بیست و پنج سالگی پزشکی را شروع کرد؟ فلان سن برای پزشک …
ادامهی مطلبتجربه ذهنی | گفتن یک مرگ قریبالوقوع
آخر مگر مرض داری؟ از در شیشهای آیسییو بیا. از آن یکی در شیشهای برو بیرون و وارد پلههای مارپیچی بشو و به پاویون برگرد. مگر نمیبینیشان؟ آنطور که آنجا نشستهاند. آخر چی میخواهی بگویی به آنها؟ … – شما مادر مهسا هستی؟ دو چشم رو به بالا شد. بگو …
ادامهی مطلبچشمهای پویا
چشمهای پویا، سرد بودند. پر از غمی یخزده. انگار زندگی را از آنها گرفته بودی. پویا، در بین بیماران بیدار، ساکتترین مریضم بود. هیچ حرفی نمیزد. اعتراضی نمیکرد. شکایتی نداشت. تشکری نمیکرد. جوابی نمیداد. به زور، یک یا دو کلمه شاید از دهانش بیرون میآمد. همسن خودم بود. روی تخت …
ادامهی مطلببرای گفتن خبر سرطان، فرد هرگز آماده نیست.
متن برگهی مشاوره را نوشتم. جوابش را هم خودم نوشتم. کوتاه: با سلام و احترام. طبق نظر استاد … به سرویس هماتولوژی منتقل شود. با تشکر. از آن سوی بیمارستان به سمت آیسییو ساختمان اصلی راه افتادم. به ساعت نگاه کردم. به هیچ کدام از کلاسهای امروز نرسیده بودم. الان …
ادامهی مطلبدستور مصرف – ویسواوا شیمبورسکا
من قرصِ مسکّنم در خانه عمل میکنم در اداره تأثیرم پیداست سرِ جلسهیِ امتحان مینشینم در محاکمه حاضر میشوم با دقت تکههایِ لیوانِ شکسته را به هم میچسبانم – فقط مرا بخور زیر زبان حلّم کن فقط قورتم بدم و رویش آب بخور. میدانم با بدبختی، باید چکار کرد چگونه …
ادامهی مطلبجانپیچها
خیلی نحیف بود. آنقدر که دستم در فضای بین دندههایش به راحتی فرو میرفت. نمیدانستم احیا را انجام بدهم یا نه. میدانستم با کوچکترین فشاری استخوانهایش میشکند. سرطان در همهجا پخش بود. عفونت هم همینطور. کلیه نیز از کار افتاده بود. نمیتوانست زنده بماند. شاید حتی نمیخواست که زنده بماند. …
ادامهی مطلبتجربه دستیاری طب داخلی – ارزیابی یک تصمیم در هنگام سومین سال رزیدنت بودن
وقتی در دوران فیزیوپاتولوژی بودم و برای تمرین شرح حال و معاینه به بیمارستان میرفتیم، مسئول ما یک دستیار سال سه بود. احتمالاً حدوداً همسن الان خودم. حدود ۲۸ سالگی. چقدر آن زمان به نظرم سن زیادی داشت. الان خودم در آن نقطهام. الان خود رزیدنت سال سه [طب] داخلیام. …
ادامهی مطلبدر مورد تجربه تدریس برای المپیاد دانشجویی
من همیشه نسبت به المپیاد دانشجویی ترس داشتم. از سال سوم دانشجویی، اسمم را در غربالگری دانشگاه مینوشتم ولی نمیرفتم. یک سال هم نوشتم و غربالگری هم رفتم و قبول شدم و برای امتحان اصلی نرفتم. آخرین سال بود. آخرین فرصت. این بار اسمم را نوشتم. امتحان را هم شرکت …
ادامهی مطلبانداختوبلاستوما – درسهای کوچک طبابت
بیماری عجیبی است. همه با آن سر و کار دارند – از بس که شایع است. از استیودنت و اکسترن و اینترن بگیر تا فوق تخصص. همهی رشتههای تخصصی و فوق تخصصی را درگیر میکند. به هیچ رشتهای رحم ندارد. علتهایش را میتوان در دو دستهی بزرگ گنجاند: دستهی اول …
ادامهی مطلب