ده ماه پیش بود که این عکس را در اورژانس گرفتم. دخترک ۱۶ سالهای، روی تخت اورژانس، در حال دیالیز شدن، مشغول دعا خواندن. بیماریاش؟ ALL. یکی از انواع سرطانی شدن گلبولهای سفید. مشکل فعلیاش؟ شنیدن صداهایی که ما نمیشنویم. علتش؟ خونریزی در مغز. آسیب به کلیه هم دارد. چه …
ادامهی مطلباتوسایکوگرافی (خودرواننگاری) – کوتاهنوشتههای بخش داخلی (بهروزرسانی ۳)
«بر او که در نمیزند، در بگشای!» نام نوشته را، از شعرِ فرناندو پِسوآ انتخاب کردهام. Autopsychography. تلاشم این است به جای اینکه فقط از آنچه در بیرون روی میدهد بنویسم، از آنچه در من روی میدهد نیز بگویم. میخواهم همانطور که او در شعری دیگر میگوید: بر او که …
ادامهی مطلبفوریتهای ارتوپدی و بخش ارتوپدی اطفال – خاطرات بیمارستان [آپدیت سه و نیم]
پانزده / پنج / نود و نه – فوریت ارتوپدی چه چیزی کم بود در این نخستین کشیک ارتوپدی دوران اینترنی؟ چرا بعد از چنین روزی اینگونه حسی در من غالب بود؟ چه اتفاقاتی افتاده بود که به نظرم امروزم تمامنشده مانده؟ نمیدانم. نمیدانم. شاید در این نوشتن بفهمم: صبح، …
ادامهی مطلبفوریتهای جراحی
زمانی بود که دلم میخواست جراح اطفال بشوم. چندان از آن نمیگذرد. همین ۵ سال پیش بود. دلم میخواست جراحی عمومی و سپس جراحی اطفال را به عنوان ادامهی مسیر حرفهای خودم انتخاب کنم. اما اکنون، دیگر نه. نزدیک به دو سال است که این انتخاب را کنار گذاشتهام. علاقهام …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: که شاید دیگر پیش نیاید
بعضیها را به بیمارستان میآورند تا بمیرند. دوست ندارم این را بگویم؛ اما یک حقیقت (Fact) است. حقیقتی که با دوستنداشتنِ من قرار نیست عوض بشود. ماجرایی که خواهم گفت نیز به همین حقیقت ربط دارد. ماجرایی که بارها و بارها در ذهنم مرورش کردهام. ماهها گذشته است اما این …
ادامهی مطلبکوتاهنوشتههای اتفاقی
سهشنبه ۲۷ اسفند ۹۸ – بیمارستان نمازی – اتفاقات ۱ خلاصهاش را بگویم؟ کروناییها را جدا کرده بودند. در اتاق کناری. اما در این اتاق: متانول. اسکیزوفرنی. متانول. پلاکت پایین. متانول. سکته قلبی. متانول. لخته در ریه. متانول. سکته مغزی. متانول. ضربه به سر. متانول. مصرف شیشه و شامپو. متانول. …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: اشکِ ناتوانی
از مترو پیاده شدم. نمیدانم چه شد که سر از کتابفروشی در آوردم. کمی در بین کتابها قدم زدم. آنها را نگاه کردم و آخر سر با پنج جلد از نمایشنامهی «نصف شب است دیگر دکتر شوایتزر» به سمت صندوق راه افتادم. از راهروی باریکی که تنها ظرفیت عبور یک …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: لِنا
پیشنوشت: ننوشتن از لِنا برای من سخت است و خواندش برای شما. پس آن را نخوانید. به سراغ کار دیگری بروید. شاید نوشتهای دیگر، شاید کتابی. شاید فیلمی. شاید … پیشنوشت ۲: معنای نام «لِنا» درخشش و نور است. ۱ دی بود. هوا سرد. فضای آن اتاق سردتر. جانهای مردمان …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: نمردن
بدون روپوشی که تو را در دیدهی آنها همانند خدا میکند، با کتابی در دست ولی کتابی دیگر در سر، خسته از بیخوابی شب قبلش، بر روی صندلی فلزی سرد نشستم. سه پیرمرد در کنارم بودند. یک نفر در سمت راست و و دو نفر در چپ. سمت چپی، آستینش …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: Not Today
پیشنوشت اعترافی: راستش هدف از نوشتن این پست، گذاشتن یک شعر بود که آن را خیلی دوست دارم. نمیخواستم صرفا شعر را بگذارم و گفتم کمی در کنارش بنویسم که نهایتا این از آب در آمد. اورژانس شلوغ. اورژانس لبریز. آنقدر لبریز که حتی گاهی فاصلهی بین دو تخت، برای …
ادامهی مطلب