چند شب پیش، کلاس آنلاین کوچکی با موضوع انواع سردرد داشتم. قرار بود کلاس در دو شب برگزار شود. هم شب نخست و هم شب دوم، تعدادی از بچهها بعد از کلاس ماندند و کمی بیشتر حرف زدیم. بعد از کلاس دوم بود که همان لحظهی اول، کسی پرسید: «که …
ادامهی مطلباز لحظات دویدن
در دوران مدرسه، هیچگاه در ورزش خوب نبودم. از همانهایی بودم که از زنگ ورزش فراری بود و برای تیمها انتخاب نمیشد و اگر هم انتخاب میشد، این انتخاب از سر دوستیها بود، نه توانمندیها. نگاههای ترحمانگیز معلم ورزش را هم یادم است. تقریبا هر بار که به گرگان برگشتم، …
ادامهی مطلبسرود مستانهی اندوه زمین
جنابِ رییس، استادانِ گرانقدر، دانشجویانِ محترم؛ از تمامیِ شما برای افتخارِ سخنرانی در این مراسم سپاسگزارم. جملاتِ اولین رییسِ این دانشگاه علوم پزشکی، دنیل گیلمن، را به خاطر میآورم که گفته بود: «یک دانشگاه، مسیرِ اصلیِ خود را گم خواهد کرد اگر کسانی را پرورش دهد که صرفاً دانشی را …
ادامهی مطلبخود-تابآوری
نامهها. نام پوشهای بر دسکتاپام است. پوشهای حاوی نامههایی به دیگران و نامههایی از دیگران. تعدادی نیز، نامههای خودم به خودم است. نامههایی به امیرمحمد کوچکتر، امیرمحمد الان و امیرمحمد آینده. این نوشته نیز میتوانست نامهای باشد. نامهای به خود کنونیام. اما تصمیم گرفتم که آن را اینجا بگذارم تا …
ادامهی مطلبواکنش زملوایس
فقط ۴۷ سال داشت که مرد. طرد شده. تنها. در تیمارستان. از عفونت زخم. از همانچه که سالها برای مبارزه با آن تلاش میکرد. اما، زخمی بزرگتر، بر روی قلبش بود. عمیقتر. دردناکتر. همان زخمی که او را به تیمارستان کشاند. ایگناتس زملوایس (Ignaz Semmelweis) را میگویم. صد و هفتاد …
ادامهی مطلباقیانوسوار
۱ نزدیک ۲ بامداد، هوایی سرد، کوچهای خلوت. برای خداحافظی، با من تا پایین آمده بود. میخواستیم دم در ورودی خداحافظی کنیم؛ اما گویا هنوز حرف داشتیم. پس به فضایِ اندکی گرمترِ ماشین پناه بردیم. گفت: پس از این اتفاقات اخیر، دیگر نمیدانم چگونه میتوانم همانند قبل، با تعدادی از …
ادامهی مطلبگریزگاه
۱ مادرم میگوید خردسال که بودی، اگر با کتابی به خانه برنمیگشتم، گریه میکردی. ۲ سال نخست ابتدایی، یک دایرهالمعارف هدیه گرفتم. از مادر و پدرم. دایرهالمعارفخوانی میکردم. از اول تا آخر. ۳ با پدرم به کتابفروشی رفتم. کتابفروشی کوچک نزدیک خانه. خیلی کوچک. مربع شکل با سه دیوار که …
ادامهی مطلببه گسترهی این جهان
یکی از دوستانم از شیراز، برای سفر کوتاهی به گرگان آمد. فرصتی به وجود آمد که در دیگر محیطی، با هم به گفتوگو بپردازیم و من مانند همیشه از این همصحبتی با او لذت ببرم. پس از دقایقی پیادهروی، نزدیک به ظهر بود که به این نقطه رسیدیم. توگویی که …
ادامهی مطلبآیینهی تمنا (Erised) – برای روزهای پایانی سال
چند قدمی بردار. روبهروی این آیینه بایست و به درونش نگاه کن. این همانند دیگر آیینهها نیست. بلندای آن به بلندی سقف است و قاب طلایی پر نقش و نگاری، به دور آن وجود دارد. شکوهی که در آن وجود دارد، تو را به سکوت وا میدارد. نگاهت به نوشتهای …
ادامهی مطلببحران هویت و معنا
۱. بحران پیش رو تو گویی هر کدام از ما، در لحظهی به دنیا آمدن، قطعه زمینی داریم. قطعه زمینی خالی. کم کم نقشهای میکشیم و در این قطعه زمین، خانهای میسازیم. مصالح مختلف میآوریم و با آنها زمینمان را آباد میکنیم. برخی ترجیح میدهیم خانهای چوبی داشته باشیم و …
ادامهی مطلب