در مورد تجربه تدریس برای المپیاد دانشجویی

من همیشه نسبت به المپیاد دانشجویی ترس داشتم. از سال سوم دانشجویی، اسمم را در غربالگری دانشگاه می‌نوشتم ولی نمی‌رفتم. یک سال هم نوشتم و غربالگری هم رفتم و قبول شدم و برای امتحان اصلی نرفتم.

آخرین سال بود. آخرین فرصت. این بار اسمم را نوشتم. امتحان را هم شرکت کردم. به چه مکافاتی هم شرکت کردم. روزهای جالبی نبودند در زمان امتحان. به خاطر برخی از اتفاق‌ها، حالی را می‌گذراندم که برایم سابقه نداشت. خوب به یاد دارم که برای یکی از دوستانم بعداً نوشتم، هر جای خانه را که نگاه می‌کردی، تعدادی دستمال مچاله‌شده بود که بعد از پاک کردن اشک‌ها، حوصله نداشتم آن‌ها را در سطل زباله بگذارم.

در این فضا، امتحان دادم و به پروژهٔ گروهی فکر می‌کردم.

مرحله‌ی گروهی نیز هم‌زمان با ماه اول دستیاری‌ام شد.

نتیجه‌ی المپیاد من درخشان نبود. به نظر خودم یک برنز انفرادی و یک نقره در گروهی، ارزش خاصی نداشت و ندارد. حداقل برای من نداشت.

چند ماه گذشت. پیامی از چند دانشجو گرفتم که برایشان کلاس المپیاد بگذارم. حدسم این است که در این‌جا، بیشتر از مدال‌های المپیاد من، رتبه‌ی امتحان دستیاری‌ام و از آن مهم‌تر، این‌که با این رتبه به سراغ طب داخلی رفته‌ام، تأثیر داشت.

پیشنهاد کلاس وسوسه‌برانگیز بود. تجربه‌ی جالبی می‌شد. دانشگاه آن‌ها قرار بود پرداخت بکند. من هم در آن زمان نیاز مالی داشتم. از طرفی، دلم می‌خواست در این حوزه فعالیت هم بکنم.

اما هر چقدر با خودم فکر می‌کردم، نمی‌دانستم باید کلاس را چطور گذارند.

آخر مثلاً با پنج جلسه کلاس که نمی‌شود استدلال گفت. من که نمی‌توانم با پنج جلسه کل پزشکی را یاد بدهم.

تنها کاری که می‌توانم با این پنج جلسه بکنم شاید این باشد که تعدادی سؤال حل بکنم و مقداری از روند فکری خودم را برایشان بگویم.

همین کار را کردم. آن‌ها در امتحان نتیجه‌ای کسب نکردند. و این تنها یک حس بد را برای من به همراه داشت و این حس با من ماند.

یک سال دیگر گذشت.

دانشگاه‌های دیگر هم درخواست دادند. نمی‌دانستم چه کار بکنم. برای دانشگاه شیراز چاره‌ای نداشتم. هزینه‌ای هم دریافت نمی‌خواستم بکنم. اما به آن استادم نمی‌توانستم و نمی‌خواستم نه بگویم. خودش نمی‌داند ولی اگر آن دو هفته مرخصی را به من نمی‌داد، من نه امتحان دستیاری می‌دادم و نه المپیاد.

برای دانشگاه تهران نیز هنگام تماس چهارم بود که قبول کردم. باز هم در ذهنم این بود که نمی‌خواهم هزینه‌ای بگیرم.

من حتی کلاس آن بچه‌های پارسال را هم بعد دو جلسه کنسل کردم و هر چقدر اصرار کردم که لطفاً به دانشگاهتان بگویید هزینه‌ای واریز نکند، قبول نکردند.

برای بچه‌های دانشگاه تهران هم به جز چند ساعت حل سؤال کار دیگری انجام ندادم. دلم می‌خواست که بیشتر باشد، اما به چند دلیل که گفتنشان از حوصله‌ی این نوشته خارج است، نشد.

اما همه‌ی این تجربه‌ها را برای خودم در چند جمله می‌خواهم بنویسم که یادم نرود.

المپیاد استدلال بالینی با استدلال بالینی فرق دارد. اساس استدلال بالینی را با چند ساعت کلاس می‌شود درس داد. نه این‌که در آن متبحر شد. اما می‌شود اصول آن را گفت.

آیا این اصول در المپیاد استدلال بالینی کاربرد دارد؟ خیر. شاید ده دقیقه گفتن از یکی دو اصل، برای المپیاد کافی باشد.

برای المپیاد استدلال بالینی باید دروس پزشکی را خوب و به شکل جامع بلد بود و در کنارش آن اصول را دانست.

آن اصول را می‌شود تدریس کرد اما به نظرم منطقی نیست بخواهم برای تدریس آن‌ها، کار را به شکل فعلی ادامه بدهم.

می‌شود همان‌ها را در مدرسه‌ پزشکی یا در قالب چند نوشته/نکته کوتاه منتشر کرد.

ادامه‌اش را بعداً می‌نویسم. ساعت از ۲ بامداد گذشته است. صبح نیز یکی از شلوغ‌ترین روزهای مهرماه من خواهد بود.

***

چند وقت پیش پیام دادند که لطفاً شماره حساب برای هزینه‌ها بفرستید. قبول نکردم. قبول هم نخواهم کرد.

در تدریس مهم‌ترین معیار برای من حس خودم است. پول هیچ‌وقت نبوده است. به هر کسی که می‌گویم فلان مبحث را با ساعتی کمتر از ده هزار تومان گفته‌ام، می‌گوید که پشیمان می‌شوی یا این‌که می‌گوید احمقی – به شکل‌های مؤدبانه یا بی‌ادبانه‌تر.

اگر پول را یک انگیزاننده بیرونی در نظر بگیریم، در تدریس برای من انگیزاننده‌ی قوی‌ای نیست. حس خودم که انگیزاننده‌ای درونی است، مهم‌ترین نیروی پیش‌ران من است.

چرا حس خودم مهم‌تر است؟ چون خودخوری می‌کنم و اگر جایی طبق معیارهای ذهنی خودم نباشد، بسیار برایم اذیت‌کننده خواهد بود. بالعکس نیز صادق است. اگر رضایت داشته باشم، این رضایت همراه من می‌شود.

تدریس اگر به سطح انتظار خودم نرسد، هر چقدر هم که درآمد داشته باشد، برایم رضایت به همراه نخواهد داشت.

در تدریس المپیاد استدلال بالینی، این رضایت برای من، کم‌تر نیز خواهد شد. برای تعداد قابل توجهی، هدف یاد گرفتن نیست. هدف طلا شدن است. هدف نفر یک شدن است. من اما، آدم چنین بازی‌ای نیستم. این بازی را دوست ندارم. دیگر هم نمی‌خواهم ادامه بدهم.

مخصوصاً که آخرین تجربه از این جنس، خوشایند نیز نبود و در روزهایی که گاهی خودم را به زور به جلو می‌کشم، صرفاً باعث شد که انگیزه‌ی درونی‌ام کمتر بشود.

۹ نظر

  1. سلام دکتر جان ، امیدوارم خوب باشید . خیلی لذت بخشه پیامی که دوسال پیش تو این وبلاگ گذاشتم و قولی که به خودم دادم عملی شد . حالا من اینجام ورودی پزشکی بهمن . من علاقه زیادی به پزشکی دارم ، مشتاقم و تلاش میکنم از یه جایی شروع کنم تا بتونم خودمو آماده کنم از چند نفر پرسیدم راستش جواب درستی ندادن و بیشتر مسخره کردن که حالا چه عجله ای داری ولی نمیدونم چطوری اگه کامنت رو دیدید لطفا راهنمایی کنید که از کجا باید شروع کنم ، پست های زیادی اینجاست ولی راستش یکم گیج شدم و نمیدونم از کجا شروع کنم

    • سلام فاطمه خانم بهتون تبریک میگم جسارتا برای قبول شدن درکنکور تجربی اونم رشته پزشکی ازتون چنتا راهنمایی و مشاوره میخواستم چون منم خیلی به پزشکی علاقه مندم اگر امکانش هست که ایمیل یا راه ارتباطی معرفی ممنون میشم.

  2. آقای دکتر ببخش که سوالم مرتبط با این پست نیست اما حس میکنم اگه سوالم رو توی کامنت های پست آخر بگم بیشتر بهش توجه میشه
    یه نوشته دارید که از محمدرضا شعبانعلی نقل کردید:
    اگر کسی واقعا طالب علم و یادگیریه حتی باید دانشگاه رو مانع خودش بدونه

    خب من الان ترم پنجم و حس میکنم دارم دور خودم میچرخم
    نه معدل و نمره هام خوبن
    نه درست و درمون یادگرفتم
    و نه اصلا می‌خوام مرتبط با رشته الآنم، ادامه بدم
    کاملا گیج و سرگردون
    و حس میکنم یه چیزی این وسط خیلی غلطه یه چیزی مربوط به دانشگاه
    میشه بیشتر راجب این جمله بنویسید راجب راه حل ها

    میدونید وقتی علاقه مند به یه چیزی باشی اما توسط یه نهاد بیرونی تحت کنترل باشی انگاری توسط یه فردی که عاشقشی داری با طناب خفه میشی

    • سلام. منم اینطور حسایی رو دارم. اصلا نمیدونم پزشکی رو‌ دوست دارم یا نه، فقط میدونم این مسیری که برای پزشک شدن هست( همین دانشگاه و تا ۲۵ یا ۳۰ سالگی امتحان داشتن، بیمارستانی که خیلیا ازش بد میگن و بیشتر حس بی انگیزگی به ادم میده تا شوق پزشک شدن) اصلا برام لذت بخش نیست. منم دارم به یه کار دیگه فکر میکنم، دلم میخواد الان تجربش کنم و دربارش یاد بگیرم، که بعد این چند سال تصمیم بگیرم که میخوام پزشکی رو ادامه بدم یا اون شغل دیگه رو.

  3. چند وقتی هست دنبال کتاب خاطرات دکتر محمود حقیقت کخ در یکی از کامنتهایتان معرفی کرده بودید میگردم. در سایت دانشگاه علوم پزشکی شیراز. در گیسوم. در همه جا. اما نایاب شده. آیا میتوانید راهنمایی در خصوص یافتن آن به من بکنید؟

  4. من هم دوست دارم در کلاسهای المپیاد تدریس کنم چون سرو کله زدن با جوان‌های پرشور بهم اشتیاق میده. حتی اگر مدال نیاورند مهم نیست چون هم من و هم دانشجویان از مسیر یادگیری لذت برده ایم.
    فکر میکردم مردها گریه نمیکنند .پسر کوچکم بسیار ناقلاست و هر موقع به نفعش هست برای یک چیز خیلی پیش پا افتاده گریه بلندی سر میدهد. من عصبانی میشوم و می گویم بیخود شلوغش نکن. به جای گریه حرف بزن ببینم چی میگی؟قبلا که جوان تر بودم وقتی ناراحت میشدم در خفا و گاهی هم علنی می گریستم اما حالا تبدیل به مادری شده ام که حتی الامکان سعی میکنم به جای گریه، تصمیم بگیرم چون بچه هایم در خانه همیشه به من چسبیده اند . اصلا یکی از تنبه های من برای آنها این است که اگر …، خودم را زندانی میکنم.دیدن گریه من برایشان تاسف آور و خرد کننده هست. میتوانم‌ بفهمم چرا قدیمی ها به پسرها می‌گفتند مرد که گریه نمیکنه.‌چون او قرار است تکیه گاه و مابه امید یک خانواده باشد .

  5. سلام.دکتر قربانی
    توی تلگرام گفته بودید خیلی بیشتر به کامنت های اینجا دقت میکنید پس تصمیم گرفتم سوالم را اینجا بپرسم
    من ترم سه اتاق عملم
    و توی دوراهی دوباره کنکور دادن برای پزشکی
    میخوام قبل اینکه با مشاور صحبت کنم نظر یک فرد توی حوزه پزشکی که بنظرم در سطح بالایی قرار داره و یک فرد توی رشته خودم را بدونم
    و از اونجایی که بنظرم شما خیلی به اون فردی که توی ذهن منه شبیهید گفتم ازتون بپرسم
    من رشتما دوست دارم چون مرتبط با بدنه
    اما اذیت میشم که از علمی که دارم میخونم قرار نیست استفاده بشه. من اناتومی ،انگل،فیزیو ،دارو و….میخونم اما شاید ده درصد این علم استفاده میشه توی محیط کار و همچنان دید خوبی نسبت به رشته ما نیست
    از طرفی عاشق طبابت و خوندن دروس بصورت کاملم ،جوری که اذیت میشم بابت اینکه بجای فیزیولوژی گایتون از روی یه کتاب تالیفی به ما درس میدن یا خیلی از درس های دیگع
    با یکی از استاد ها که صحبت کردم بهم گفت حتما دوباره کنکور بدم اما اینبار برای پزشکی ،گفت من به هیچکس نمیگم پزشکی بخون و به همه گفتم ارشد بگیرید
    اما ت استثنایی و بنظرم حتما پزشکی بخون
    نظر شما چیه
    بنظرتون کار درستیه؟شما کسیا میشناسید توی این زمینه بتونه به من کمک کنه از دوستاتون؟

  6. چقدر حال و هوای تو زمان المپیادهای خودت شبیه احوالات اکنون منه. اضطراب شدید از قرارگرفتن تو دوره ی جدید زندگی،دردهای بی شمار جسم مغز و مهم ترین امتحانات برای آینده تحصیلی.
    کاش برامون می گفتی چطور تونستی با اون شرایط کنار بیای و خودت رو آروم کنی:)

  7. امیرعلی یک ناشنوای کاشت حلزون

    سلام اقای دکتر..الان ساعت ۰۴:۲۲ بامداد یکشنبه ۹ مهرماه ۱۴۰۲ هست که فقط میخوام بهت بگم خدا قوت بخاطر تمام فداکاری های جانانه..ممنون که بابت تمام لبخند های آشکاری که همه میبینن و اشک های پنهانی که جز خدا کسی اونا رو نمیبینه،در این جاده ی زیبای مشغولِ خدمت رسانی به جانِ آدمیانِ پُر درد هستی و با وجود خستگیا،اجازه میدی دنیای ما و ایران ما از نعمت حضور شما بهره مند بشن..ما به شما افتخار میکنیم،شما جزو میلیون ها سرمایه ی گرانبهای این مملکت هستین و تلاش های شما برای بهبود علم پزشکی فارغ از هر نتیجه ای برای ما همیشه ارزشمنده..من یک ناشنوای کاشت حلزونم که دوس داشتم با تحصیل در علوم زیست فناوری یا زیست شناسی سلولی و مولکولی،در حوزه ی سلول های بنیادی و پزشکی آینده،قدمی برای درمان ناشنوایی و نابینایی به روش سلول های بنیادی بردارم و بخاطر شرایط جسمی معلوم نیست که بتونم برم یا نه ولی فکر کردن بهش به من قدرت میده و اینو خواستم بگم که نوشته های شما همیشه کمک کننده بوده و از رویاهاتون میگین،منم خواستم از رویاهام بگم..امیدوارم متن من به شما و خواننده های فرهیخته ی متن من،حس خوبی بده..با عرض ادب و احترام از طرف امیرعلی یک ناشنوای کاشت حلزون..گرچه راهی است پر از بیم ز ما تا بر دوست..رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی..حضرت حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *