سال ۱۸۰۲ بود که بیمارستانی در پاریس به نام Hôpital des Enfants Malades گشوده شد. بیمارستانی که تمام بیماران آن کمتر از پانزده سال سن داشتند. اگر اشتباه نکنم، میتوانیم بگوییم که این بیمارستان، اولین بیمارستان تخصصی کودکان بوده است و این بیمارستان، نقطهی عطفی در علم Pediatrics بود. منبع …
ادامهی مطلبنامهای برای تو که میخواهی پزشک شوی
۱. یک گفتوگو سر راند کولورکتال (جراحی دستگاه گوارش) بودیم. به پسری ۱۴ ساله رسیدیم. استاد، بیمار را به علت سابقهی قبلیاش میشناخت. او را اسپایدرمن کوچک صدا میزد. یکی دو سال پیش، هنگام جنگولکبازی روی درخت، از درخت افتاده و با باسن روی زمین فرود آمده بود. شانس آورده …
ادامهی مطلبدوش گرفتن: قبل از خواب یا پس از بیدار شدن؟
انتخابهای ما مهماند. میتوانید امروز تصمیمهایی بگیرید که فردا به شما انرژی بیشتری میبخشند. انتخابهای صحیح با گذر زمان به نحوی قابل توجه شانس شما را برای برخورداری از یک زندگی طولانی و سالم افزایش میدهند. مشکل اینجاست که شما خطراتی که تصمیمهای کوچک روزمره ایجاد میکنند، در لحظهی حال …
ادامهی مطلبارتوپدی: روزهای بیمارستان چمران، چهارشنبههای سیاه و دیگر ماجراها
اول اسفند ۱۳۹۶ بود که بخش ارتوپدی من شروع شد. برای دانشجویان دوران عمومی در اینجا، نام ارتوپدی با بیدارشدنهای صبح زود -نسبت به باقی بخشها- گره خورده است. راندهای که ۶:۴۵ شروع میشوند. و عمدهی دانشجویان، تنها چیزی که پس از پایان یک ماه از این بخش تعریف میکنند …
ادامهی مطلبدعوت به شنیدن (۶): در ستایش بیان کلاسیک – کنسرتو ویولن بتهوون
هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز …
ادامهی مطلبلحظهنگار: دو هدیه
یکشنبهها از روزهای کلینیک من است. همان کلینیکهایی که خودم از ترم ۴ میرفتم. امروز نیز یکشنبه است. اما امروز، به دلایلی که مربوط به این نوشته نیست، به کلینیک نرفتم. مشغولِ نوشتنِ شمارهی ششم دعوت به شنیدن بودم که زنگ موبایلم حواسم را پرت کرد. زیر انبوه کتابها، کاغذها …
ادامهی مطلبزندگی اگر ندارد
مادرش او را به اورژانس آورده بود. جایِ دوجین برش، روی دستش نمایان بود. هیچ کدام از زخمها عمیق نبودند و خون زیادی را از دست نداده بود. مادرش خونسرد و آرام کنارش ایستاده بود. در نگاه اول، با وجود خندان بودن خودش و آرامی عجیب مادرش و مشغول بودن …
ادامهی مطلبشاملو، شرطی لازم ولی ناکافی
در گذرگاهِ نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردم در گذرگاهِ باران سرودی دیگرگونه آغاز کردم در گذرگاهِ سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم. نیلوفر و باران در تو بود خنجر و فریادی در من، فواره و رؤیا در تو بود تالاب و سیاهی در من. در گذرگاهت سرودی دیگرگونه آغاز کردم. شاملو …
ادامهی مطلبنگاهی به کودکآزاری (۱)
پیشنوشت ۱: شاید بهتر باشد که ابتدا این ماجرای کوتاه را که در اینجا نوشتهام، بخوانید. پیشنوشت ۲: این نوشته و تمام نوشتههای بعد از این، برای کمک به کسانی است که این واقعه را گذراندهاند و با آن درگیر هستند. از همان ماجرای بیماری که داشتم، به این …
ادامهی مطلبمسیر کاری و رشد: گمگشتگی، کژخواهی و معنایابی
پیشنوشت: فکر میکنم بهتر است که در ابتدا قسمت قبلی را بخوانید. پیشنوشت ۲: عمدهی متن زیر حرفهای من نیست؛ اما حرفهایی هست که به من کمک کرده است. قسمتهایی از ۶ کتاب را به هم وصل کرده و در آن بین چند کلمهای نوشتهام. قسمت اصلی این نوشته، از …
ادامهی مطلب