اول اسفند ۱۳۹۶ بود که بخش ارتوپدی من شروع شد.
برای دانشجویان دوران عمومی در اینجا، نام ارتوپدی با بیدارشدنهای صبح زود -نسبت به باقی بخشها- گره خورده است. راندهای که ۶:۴۵ شروع میشوند. و عمدهی دانشجویان، تنها چیزی که پس از پایان یک ماه از این بخش تعریف میکنند همین بیدار شدنهای صبح زود است. چیز دیگری در مغز آنها باقی نمیماند.
طبق معمول، روز اول به تقسیمبندی اختصاص دارد. هر کسی در سرویس کدام استاد باشد و به کدام بیمارستان برود. چمران باشی یا نمازی.
باز هم پای موضوعی دیگر در میان است. در کنار راندهای صبح زود، بخش ارتوپدی به یک چیز دیگر هم معروف است. این که اگر بیمارستان نمازی باشی، قرار است ۴ یا ۵ روز بسیار خاص را در ماه تجربه کنی:
چهارشنبههای سیاه.
در نگاه اول به نظر میرسد که این دانشجوهای تنبل و فراری از درس و بیانگیزه و بیاشتیاقِ این سالهای اخیر هستند که این ترکیب را ابداع کردهاند. اما کمی که با استادهایم صحبت کردم، گویا این واژه قدمتی طولانی دارد. قدمتی به اندازهی دوران طبابت یکی از اساتید قدیمی ارتوپدی. استاد شاهچراغی. استادان میانسال بنده نیز این چهارشنبههای سیاه را پشت سر گذراندهاند.
چهارشنبهها، روز کلینیک استاد شاهچراغی هست. ۸ صبح شروع میشود تا ۱۰ شب. و در این بین، در حدود ساعت ۵ عصر، بیست دقیقهای زمان ناهار خوردن به تو داده میشود و ۸۲۰ دقیقهی دیگر را قرار است یکسره با مریضها بگذرانی.
این برای عدهی زیادی خوشایند نیست و علت آن در این بحث نمیگنجد. حرفی که میخواستم بگویم این بود که مشتاقانه منتظرِ تجربه کردن چهارشنبهی سیاه بودم. برایام هیجان انگیز بود که آن را تجربه کنم و ببینم چطور است. میخواستم سرویس استاد شاهچراغی را تجربه کنم.
همان روز اول، با خواهش از رزیدنت خواستم که نصف ماه به نمازی بروم و نصف ماه در چمران بمانم. با کلی بحث، آخرسر قبول کرد. شاید سوال پیش آید که اگر چهارشنبههای سیاه داوطلب ندارد، پس چرا رزیدنت به سختی قبول کرد؟ کسانی که ارتوپدی را گذراندهاند، جوابش را میدانند.
خلاصه این که قبول کرد ولی خب در پایان هفتهی دوم، گفته شد که بنده باید در همین چمران بمانم و از رفتن به نمازی خبری نیست.
یک: روز نخست
راند تمام شده بود. وقت صبحانه بود.
“سلام. صبح بخیر. سلف کجا هست؟”
از یکی از بچههای حراست این را پرسیدم.
خندید و گفت:
“سوال سخت میپرسی. از اینجا آدرس دادن سخته”
و بعد ادامه داد که فلان راهرو را تا ته برو و سوار آسانسور بشو. G را بزن. اول فکر کردم که اشتباه شنیدهام. مگر الان کدام طبقهام؟ همین الانش هم من از سطح زمین وارد شده بودم. پلهای هم بالا یا پایین نرفته بودم.
همینجور که به این فکر میکردم، راه افتادم.
یکی دیگر از بچهها را دیدم در راه. وقتی ماجرا را برایاش گفتم، برایام توضیح داد که قضیه از چه قرار است. او هم چنین سوالی داشت و از یکی از کارمندان بیمارستان پرسیده بود.
بیمارستان روی شیب ساخته شده است و به همین خاطر، تو از هر طبقهای، به سطح زمین راه داری. در اورژانس که من از آن وارد شده بودم و فکر میکردم همکف است، طبقهی سوم بود.
دو: یک هفته بعد
کوروش قرار بود چاقو بخورد. نمیدانم چه کار کرده بود ولی یک نفر از دستش بدجور عصبانی بود و میخواست چاقویی را در بازویش فرو برد. کوروش را در کوچهای میبیند. کوچه کمی تاریک است. آٰرام و قدمزنان از پشت به او نزدیک میشود و چاقو را در بازویش فرو میبرد.
ولی او به کوروش چاقو نزده بود. چاقو را به پیمان زده بود. دو نفر که هیکلهایشان از پشت کاملا شبیه به هم هست و حالا پیمان با یک زخم عمیق در بازو به اورژانس چمران آمده بود. منتظر بود تا بخیه زدن بازویش را تمام کنم تا برود و پای فردی را که به او چاقو زده، قلم کند.
پیمان همسن خودم هم بود. اینقدر هیکل بزرگی داشت که ترسناک به نظر میرسید. هر بازویاش اندازهی ران من بود.
دومین بخیهای بود که روی انسان زدم. با صرف زمان بیشتری از حد معمول بخیهاش را زدم و او رفت به سراغ چاقوزننده.
سه: شوخی یا جدی
— صبح یک مریضی تو ICU دیدیم استاد. دختر ۳ ساله که Club foot، DDH، ASD و scoliosis با هم داشت. الان برای عملِ scoliosis بستری بود.
— خب معلوم بود که باید چه کار میکردی دیگه. یه دارو داریم که اگه بهش میدادی همهی deformityهاش خوب میشد.
من همچنان گیج و مبهوت، مغشول نگاه کردن به استاد. استاد نگاهی به من میکند و به خاطر گیجی من و آن استیودنت دیگر ادامه میدهد:
— چارهش KCl IV بود دیگه. یه کم KCl IV میدادی بهش همهچی خوب میشد.
به رزیدنتاش نگاه کرد و گفت:
— اینا هنوز با مقولهی KCl IV و تواناییهاش خوب آشنا نیستن.
چهار: جلب توجه با خودکشی
این قسمت یک پست جداگانه شد. در اینجا نوشتهام.
با سلام و احترام. اون مدرسه تابستانه که سالها قبل در شیراز برگزار کردید و در یکی از کامتهاتون هز صحبت کردید راجع به چه چیز بود و گروه هدفش چه کسانی بودند؟ دوست داشتم این ایده رو به بقیه دانشگاهها هم انتقال میدادید
در مورد قصور پزشکی و نحوه برخورد با آن اگر کتابی میشناسید به من معرفی نمایید. من به ایمیلم خیلی کم سر میزنم.اگر اینجا پاسخ دهید ممنون میشوم
سلام میتونم بپرسم این تصویر زمینه ی وبلاگتون که نقش داره رو از کجا میتونم پیدا کنم؟
سلام پرهام.
از این لینک دانلودش کن:
http://amirmghorbani.com/wp-content/uploads/2017/03/body-bg8.png
خیلییی ممنون:)