از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

خانه غریب خیابان قریب

یک ۷ مهر ۱۴۰۰ به خانه خیابان قریب آمدم. قرار بود صاحب آن خانه‌ی کوچک گرد دوست‌داشتنی با پنجره‌ی دایره‌ای شکلش با طاقچه با پنج پله‌اش که به اتاق خواب می‌رفت، فرصتی بدهد که در تهران خانه پیدا بکنم و بعدش سر فرصت اسباب‌کشی کنم. اما عملاً مرا در عملی انجام‌شده قرار داد و وقتی […]

آموزش پزشکی

سی و یک سال فکر کردن | درس‌های کوچک طبابت

آخر جلسه شد. این هفته، بیماری که معرفی شد، بسیار سخت و پیچیده و طاقت‌فرسا بود. حتی استاد، با آن تجربه‌ی بسیار زیادش، تا حالا چنین حالتی را ندیده بود. گفت که جلسه را با یک خاطره تمام بکنم. سال ۱۳۷۲، وقتی رزیدنت [طب] داخلی بودم، یک بیمار در بخش داشتم که دائماً هر روز

از کتاب‌هایی که می‌خوانم

تجربه ذهنی | پزشک یک فرد مجرم بودن

می‌دانم هنوز نوشته قبلی نصفه مانده است و آن را باید تکمیل بکنم. اما دقیقاً یک ماه از آخرین نوشته‌ام می‌گذرد و تکمیل آن نوشته طول می‌کشد. برای همین یک نوشته را که نوشتنش زمان کوتاهی می‌خواهد و چند هفته‌ای است که در ذهنم قرار دارد، می‌نویسم. دوباره به نوشته‌ی قبلی برخواهم گشت. چند وقت

دانشجوی طبابت

در مورد احساس ناکافی بودن به عنوان دانشجوی پزشکی

این روزهای من بسیار فشرده شده. تعداد کارها آن‌قدری هست که هر چقدر که می‌دوم، باز هم انگار چند کار مهم باقی می‌ماند. به همین خاطر هم در مدرسه پزشکی، هم در این‌جا و هم در کانال تلگرام مدرسه، کمتر فرصت می‌کنم که بنویسم. این‌قدر تراکم زیاد است که امشب دلم می‌خواست یک تئاتر را

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

سندرم آشیانه خالی

بیمار دیدن او را خیلی دوست دارم. دلم می‌خواهد آن‌قدر پیش او باشم و به او گوش بدهم که تمام ظرافت‌کاری‌هایی را که هنگام صحبت با بیمار انجام می‌دهد، بیاموزم. هر بار که توضیح می‌دهد، حرفی می‌زند که در خودم می‌روم و به فکرم می‌اندازد. مدت‌ها بود که با بیمار دیدن کسی این‌قدر به شوق

دانشجوی طبابت

برای کشیک‌های شلوغ و خسته‌کننده

چند وقت پیش بود که با یکی از دوستان اینترنم صحبت می‌کردم. تعدادی سؤال مطرح کرد و من می‌خواستم نظر خودم را برای او بگویم. به دو دلیل در نظر داشتم برای او بنویسم. هم این‌که هنگام نوشتن حرف‌هایم منظم‌تر و ساختاریافته‌تر می‌شود و شاید برای او کمک‌کننده بشود. دوم این‌که این سؤال‌ها برای افراد

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

بیماری، خودکشی، خواستگاری، مهاجرت، فقدان

اردیبهشت ۱۴۰۳ تمام شد و نوشته‌ای در وبلاگ ننوشتم. اما برای خودم، بارها و بارها نوشتم. نوشتم و پاک کردم. هفت هفته‌ی گذشته را بعید است هیچ‌وقت فراموش کنم. منظورم فشردگی‌اش نیست؛ به فشردگی کارها و برنامه‌ها عادت دارم. فشردگی تنها برایم اذیت‌کننده نیست. اما این بار یک تجربه‌ی جدید بود. فشردگی کارهایی که هر

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

در انتظار سرطان بعدی | زندگی روی دور تند

روی طاقچه‌ی یکی از پنجره‌های طبقه‌ی ششم نشسته بودیم. هر کدام‌مان به یک کنج آن تکیه داده بودیم. پنجره را محکم کردم. این قسمت از ICU تاریک بود. کمی نور از بیرون می‌آمد و مقداری نیز از سمت مقابل. هر دو آبی به تن داشتیم. او آبی بیمارستانی و من آبی غیر بیمارستانی. نمی‌توانستم چشمانش

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

دکتر مثل اینشتین | یک تکه از گرگان

همین که سوار شدم، به سمت من چرخید و نگاهم کرد و لبخند روی لبش آمد. صورتی گرد. چشمان شرقی کشیده – به خاطر تاریکی نمی‌دیدم که روشن هستند یا تیره. به نظر می‌رسید که کمتر از ۲۰ سال داشته باشد. شاید همان هجده. در جواب لبخندش منم لبخند زدم و نگاهش کردم. چه کاره

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

روزهای پزشکی و معلمی | گزارشی کوتاه

ساعتی از نهمین روز سال جدید گذشته است. تقریباً از امروز تعطیلاتم شروع شد. ماراتن تقریباً ۳۳ ساعت تدریس در ۳ روز، پس از اولین کشیک ارشد اورژانس، تموم شد. و سه روز بعدش، فشرده‌ترین تجربه‌ی تدریسم بود. تجربه‌ی جدیدی بود و عجیب. الان مجموعه‌ای از حس‌ها را دارم که تفکیک‌شان برایم راحت نیست: رضایت،

اسکرول به بالا