دکتر مثل اینشتین | یک تکه از گرگان
همین که سوار شدم، به سمت من چرخید و نگاهم کرد و لبخند روی لبش آمد. صورتی گرد. چشمان شرقی کشیده – به خاطر تاریکی نمیدیدم که روشن هستند یا تیره. به نظر میرسید که کمتر از ۲۰ سال داشته باشد. شاید همان هجده. در جواب لبخندش منم لبخند زدم و نگاهش کردم. چه کاره […]