ماجراهای بیمارستانی

خاطرات بیمارستان: منفی ده، منفی نه و منفی هشت: لمس کبد، داروی سر خود و رماتیسم

کهیر رماتیسم مفصلی ربط خاصی به هم ندارند ولی هر دو نوع بیمار را در سه جلسه‌ی قبلی که بیمارستان رفتم، دیدم. البته، دو جلسه‌ی آن با هم ادغام شده بود و در مجموع دو بار به بیمارستان رفتم. دو جلسه با رزیدنت، خانم دکتر الهام علی‌پور، و یک جلسه با اتندینگ بود. اتندینگ ما، […]

روز‌نوشته‌ها, لحظه نگار

لحظه نگار: آیریس

تا حالا تجربه داشتید که به شما بگویند که: برای کادوی تولدت باید پول بدی؟ آیریس، کادوی تولد پارسال من بود که از خودم هم برای خرید آن دانگ گرفتند! و ۵۰ درصد از سهام آن را داشتم. ۵۰ درصد سهام، برای مسعود بود! آیریس، سومین تجربه‌‌ام در این زمینه، در دوران دانشجویی بود. اولین

ماجراهای بیمارستانی

منفی دوازده و منفی یازده: گلابتون، خانم معلم و بیمارستان نمازی

گُلابَتون؟ چه اسم زیبایی. پیرزنِ هشتاد ساله‌ی خوش‌رویِ زیبایِ خنده‌روی خوش‌برخوردِ بیمارِ داستانِ امشبِ من. پیرزنی با موهای سفید. تمام سوال‌ها را با لبخند جواب میداد. نامش گلابتون بود. معنی آن را در واژه‌یاب سرچ کردم. (گُ بَ) (اِ.) گل های برجسته که با رشته های طلا یا نقره روی پارچه می دوزند. گلابتون سرطان مثانه

از کتاب‌هایی که می‌خوانم

در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند

هر کسی تصوری از بهشت دارد، هر دینی تصویری از بهشت ارائه می‌دهد، و باید به تمام آن‌ها احترام گذاشت.تصویری که این‌جا ارائه کرده‌ام، فقط یک حدس است.در واقع به نوعی یک آرزوست.آرزوی آن‌که عمویم، و آدم‌هایی مثل او، کسانی که در این دنیا احساس بی‌اهمیتی می‌کنند، سرانجام پی ببرند که چقدر مهم و عزیز

ماجراهای بیمارستانی

منفی سیزده: از بحرین (خاطرات بیمارستان)

جمعه، ۱۹ خرداد ۹۶، دومین جلسه‌ی بیمارستان بود. کمی از ساعت ۵ بعد از ظهر گذشته بود که از خانه بیرون آمدم تا به موقع به بیمارستان برسم. تاکسی گرفته و داشتم جزییات گرفتن هیستوری را مرور می‌کردم. راننده با مسافر دیگر مشغول بد و بیراه گفتن به نمایندگی ماشینش بود. این که نتوانستند درست

ماجراهای بیمارستانی

خاطرات بخش: منفی چهارده

شیراز. خیابان فردوسی. کوچه‌ی ۱۶. مجتمع سورنا. خرداد ۹۴. ساعت ۱۱:۳۰ شب. اتفاقی در یک مجتمع ساکن بودیم. من و مسعود طبقه‌ی چهارم و سه نفر دیگر از دوستان مان در طبقه‌ی اول. همگی ورودی بهمن ۹۲. حدود ۱۱:۳۰ بود و من و مسعود و دامون در اتاق من نشسته بودیم. من داشتم بلیت‌های هواپیما

لحظه نگار

لحظه‌نگار: خودم

اولین روز برگشت به شیراز بود. ۱۳ فروردین ۱۳۹۶. محمدعلی از چند شب قبلش گفته بود که برویم حافظیه. محمدعلی اولین دوست من تو شیراز بود. تخت پایینی من درخوابگاه. دوستی‌ای که بهمن ماه ۱۳۹۲ شروع شد و هنوز ادامه دارد. از علایق محمدعلی عکاسی است و آرامشش را در عکاسی پیدا کرده است. عکس‌های

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی, از کتاب‌هایی که می‌خوانم

معنی زندگی (۲) – ویکتور فرانکل: انسان در جستجوی معنی

پبش‌نوشت: قسمت اول نوشته‌ی معنی زندگی را می‌توانید در اینجا بخوانید. پیش‌نوشت ۲: متمم درسی در مورد تعیین ارزش‌های زندگی دارد. خواندن آن به درکِ بهترِ مفهومِ ارزش کمک می‌کند. آن را در اینجا می‌توانید بخوانید. متمم به تفاوت ارزش و معیار نیز پرداخته است. پیش‌نوشت ۳: این سلسله نوشته‌ها، طولانی خواهد بود. بر اساس یکی از

لحظه نگار

لحظه‌نگار: پس از چهارده هزار قدم

فقط افکاری که در هنگام قدم زدن به ذهن خطور می‌کنند، باارزش هستند. اولین بار به این جمله در کتاب تسلی‌بخشی‌های فلسفه از آلن دو باتن برخوردم. از نیچه است. منظورم این نیست که هر فکری که به نظرم قابل تأمل باشد، موقع راه رفتن به ذهنم رسیده باشد. اما دفعات قابل توجهی، این اتفاق برایم

از کتاب‌هایی که می‌خوانم

نقد: راهی به سوی دلایل علایق

تا حالا پیش روانکاو رفتید؟ نمی‌دانم که این تجربه را داشته‌اید یا نه. روانکاوی، فرایندی نیست که با یکی دو جلسه حل بشود و نیاز به زمانی طولانی دارد. معمولا در هر جلسه، تعدادی سوال است که تکرار می‌شود. مهم نیست که محتوای صحبت چیست. این سوالات وجود دارد. مثلا: حس ات چیه؟ چرا این

اسکرول به بالا