ماجراهای بیمارستانی

کوتاه‌نوشته‌های اتفاقی

سه‌شنبه ۲۷ اسفند ۹۸ – بیمارستان نمازی – اتفاقات ۱ خلاصه‌اش را بگویم؟ کرونایی‌ها را جدا کرده بودند. در اتاق کناری. اما در این اتاق: متانول. اسکیزوفرنی. متانول. پلاکت پایین. متانول. سکته قلبی. متانول. لخته در ریه. متانول. سکته مغزی. متانول. ضربه به سر. متانول. مصرف شیشه و شامپو. متانول. انگشت قطع شده. متانول. سرطان […]

دنیای شگفت‌انگیز موسیقی

لحظه‌های موسیقایی

لنی می‌گفت: شگفتی موسیقی در آن است که می‌تواند احساساتی را برانگیخته کند که برایشان نامی نداریم. احساساتی که آن‌ها را به خوبی نمی‌شناسیم. آری. همین‌گونه است. شاید این احساسات نام داشته باشند؛ اما تو و من نامشان را ندانیم. شاید ترکیبی از چند حس به شکل همزمان باشد که برایشان هنوز نامی نگذشته باشیم.

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

واکنش زملوایس

فقط ۴۷ سال داشت که مرد. طرد شده. تنها. در تیمارستان. از عفونت زخم. از همان‌چه که سال‌ها برای مبارزه با آن تلاش می‌کرد. اما، زخمی بزرگتر، بر روی قلبش بود. عمیق‌تر. دردناک‌تر. همان زخمی که او را به تیمارستان کشاند. ایگناتس زملوایس (Ignaz Semmelweis) را می‌گویم. صد و هفتاد و سه سالِ پیش، سال

آموزش پزشکی, دانشجوی طبابت

دوران فیزیوپاتولوژی – روزهای آشنایی با پاره‌ای از رنج‌های انسانی

هزاران بیماری را شناخته‌ایم. از رنج‌های جسمی انسان. از رنج‌های روانی انسان. از رنج‌های جسمی و روانی انسان. فکر می‌کنم با من موافقی که از هم جدا نیستند؛ این‌طور نیست؟ و این تقسیم‌بندیِ جسمی یا روانی، «شاید» صرفا به شناخت اولیه کمک بکند و اگر آن‌ها را جدا ببینم، خودمان را فریب داده‌ایم. Edvard Munch

از کتاب‌هایی که می‌خوانم

تیستو و ژیمناستیک و آقای سبیلو و دکتر متخصص امراض مختلف

«امیر، تیستو سبز انگشتی را خوانده‌ای؟» نامش مرا به فکر فرو برد: تیستو سبز انگشتی. چه اسم بامزه‌ای. آن را درست تلفظ می‌کنم؟ تیسْتو است؟ منظورش از سبزانگشتی چیست؟ لحظه‌ای فراموش کردم که منتظر جوابم است. به خود آمدم. سپس به او گفتم که نه. چند سالی می‌گذرد از زمانی که یلدا، این سوال را

لحظه نگار

لحظه‌نگار: نگاه

در هفته‌‌های گذشته، به فاصله‌ای کوتاه، هم لپتاپ و هم هارد اکسترنال‌ام خراب شدند؛ آن هم در این روزها که به شدت فشرده‌اند و حجم کاری‌ام وحشتناک است. جدا از دردسرهایی که داشت، یکی از میوه‌های این خرابی‌ها برای من، مرتب کردن اطلاعاتی بود که بیش از ۶ سال روی هم تلنبار شده بود. دسکتاپ

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

اقیانوس‌وار

۱ نزدیک ۲ بامداد، هوایی سرد، کوچه‌ای خلوت. برای خداحافظی، با من تا پایین آمده بود. می‌خواستیم دم در ورودی خداحافظی کنیم؛ اما گویا هنوز حرف داشتیم. پس به فضایِ اندکی گرم‌ترِ ماشین پناه بردیم. گفت: پس از این اتفاقات اخیر، دیگر نمی‌دانم چگونه می‌توانم همانند قبل، با تعدادی از اطرافیانم رابطه‌ی گذشته را داشته

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

گریزگاه

۱ مادرم می‌گوید خردسال که بودی، اگر با کتابی به خانه برنمی‌گشتم، گریه می‌کردی. ۲ سال نخست ابتدایی، یک دایره‌المعارف هدیه گرفتم. از مادر و پدرم. دایره‌المعارف‌خوانی می‌کردم. از اول تا آخر. ۳ با پدرم به کتاب‌فروشی رفتم. کتاب‌فروشی کوچک نزدیک خانه‌. خیلی کوچک. مربع شکل با سه دیوار که از کف تا سقف کتاب

روز‌نوشته‌ها

شب شعر سایه – اسفند ۹۸

نقطه‌‌های آغازین. لحظه‌های ورود. ورودم به سرزمین موسیقی ایران، به خاطر لطفی بود. آن‌هنگام که بارها و بارها به بیات اصفهان او گوش می‌دادم. به حالت غریبانه‌ای که در سراسر قطعه‌اش بود؛ از خود بی خود شدن‌ها و دوباره به خود برگشتن‌ها. ورودم به سرزمین پیانو، به خاطر شوپن بود. به اجرای Michelangeli از بالاد

دانشجوی طبابت

دوران علوم پایه – آن ترم‌های نخستین

مقدمه برای من، یکی از سخت‌ترین قسمت‌های هر نوشته، چند جمله‌ی نخست است. نسبت به کل نوشته، وقت قابل توجهی را از من طلب می‌کند. فکر می‌کردم که جملات مناسب برای شروع این نوشته چیست؟ یادم آمد که یکی دو هفته پیش که در دفتر شخصی خودم می‌نوشتم، موضوعی را با جمله‌ی زیر شروع کردم.

اسکرول به بالا