قدمزنان، از دبیرستان البرز تا تئاتر شهر، با یکی از شاگردان دبیرستانیام آمدیم. ذهنش کنجکاو است و سؤالهای خوبی میپرسد. سعی میکردم حواسم پرت نشود و تمرکزم را بعد از چند روز نخوابیدن حفظ بکنم تا بتوانم جواب او را بدهم.
با هم وارد زیرگذر تئاتر شهر شدیم. هنوز هم برایم گیجکننده هست و گاهی مسیر اشتباهی را میروم. پس از خداحافظی از او، تصمیم گرفتم پیاده به خانه برگردم. کمی خرید کتاب. کمی راه رفتن.
به چهرهی استادی که این روزها با او هستم فکر میکردم. میدانم که آنچه من در چهرهی او میبینم، تا حد قابل توجهی، آن چیزی است که خودم دلم میخواهد ببینم یا شاید خودم حس میکنم. همان که رواندرمانگران به آن فرافکنی (Projection) میگویند. مثلاً یادم است که چند سال پیش به رستورانی رفته بودم و به نظرم میآمد هر کسی که آنجا کار میکند، در چهرهاش اندوهی عمیق دارد. اما احتمالاً این حس، از من بود؛ نه از آنها. هر چند حواسم است که در مورد مفاهیم رواندرمانی، از آن طرف بام نیفتم، اما گاهی نیز به درک بهتر اتفاقات کمک میکنند.
چهرهی استادم، به نظرم رنجکشیده است؛ اما خطوط صورتش حکایت از مهربانی میکند. در عمل هم اینطور است. یک اصالت خاص دارد. یک سادگی زیبا. موهایی خاکستری. صورت گرد. چین و چروکهای میانسالی. قد بلند. لاغر. دستانی کشیده. دلسوزترین فردی که تاکنون دیدهام. هم برای مریض و هم برای استاجر و اینترن و هم برای دستیار. آرام است. داد نمیزند. دغدغهمند است. غصه میخورد. قصهی بیمارهایش را میگوید. به دردهای مریضهایش گوش میدهد. به دردهای دانشجوهایش گوش میدهد. راهنماییشان میکند – هر دو گروه را. به آنها عزیز جان میگوید – به هر دو گروه. با حوصله توضیح میدهد. دلش میخواهد بدانی و آن چه را که میداند، سخاوتمندانه، در اختیارت میگذارد.
مجموعهای از صفات نادر را در پزشکی دارد: بهروزبودن در علم تخصصی خودش؛ حوصله داشتن و وقت گذاشتن برای معلمی؛ معلم خوبی بودن؛ دلسوز بودن برای بیمار؛ برخورد خوب با بیمار؛ ذوق یادگیری در پزشکی را.
بیمارهایی که در بخش داریم و یا در درمانگاه میبینیم، واقعاً سخت هستند. به جرئت میتوانم بگویم کار هر کسی نیست. هر پزشکی از پسشان بر نمیآید: فون هیپل لیندا؛ MEN یک؛ MEN دو؛ نوروفیبروماتوز؛ مون بیدل؛ مشکلات چشم کنترلنشده در زمینهی گریوز؛ کوشینگهای عجیب و نادر؛ دیابتهایی که دیگر پزشکها نتوانستهاند کنترلشان کنند؛ کتواسیدوزهای دیابتی بسیار عمیق و شدید که به خاطر مصرف امپاگلیفلوزین هستند؛ مشکلات پاراتیروئید خاص مثل کارسینوم پاراتیروئید و هایپرپاراتیروئیدی ثالثیه؛ ترنسهایی که میخواستند دیگر خانم نباشند؛ ترنسهایی که میخواستند دیگر آقا نباشند؛ کالمن؛ آقایانی با کلاینفلتر که از سینههای بزرگشان رنج میبردند؛ خانمهایی با تخمدان پلیکیستیک که علامتهایشان آنقدر شدید بود که باقی پزشکها به اینجا ارجاعشان داده بودند؛ کسانی که میخواستند باردار بشوند و مشکلات زمینهای متعدد داشتند؛ مشکلات تیروئیدی نادر؛ کنسر تیروئید از نوع هرتل و …
لیست طولانی است. خیلی طولانی. دیدن این بیمارها در کنار او و دنبال کردن مسیر فکریاش بینظیر است.
خلاصه که هر کدام از این ویژگیهای او به تنهایی نادر است. او، مجموعهای از نادرهاست و این احتمال وجود داشتن همانندش را بسیار نادر میکند.
سلام امیرمحمد، میشه برامون بگی ک چرا تصمیم گرفتی ایران بمونی و مثل خیلیای دیگه نخواستی بری؟
سلام،خسته نباشید آقای قربانی،چقدر شخصیت عمیق و دوست داشتنی دارید،و چقدر وقتی که میام وبلاگتون لبریز میشم از شور و بی قراری،و البته به خودم میام که چقدر نداسته هام بی انتهان و قراره بی انتها بمونن و البته حس دردناکیه و حقیقت تلخیه این که چقد محدودیم و چقد زمانمون کمه برای فهمیدن و عمیق شدن و متاسفانه قراره همینجور محدود هم از دنیا بریم،ولی خب حداقل دونستنش کمک میکنه که یکم،درواقع خیلی کم فاصله بگیریم از این محدودیت ذهنی،و کاش مینوشتید برامون از ترمای اولتون،از اون حس سرگشتگی و سردرگمی که نمیدونم شما تجربه اش کردید یا نه،ولی برا منی که ترم اول پزشکیم خیلی قویه و اصلا نمیدونم باید چکار کنم و خب نمیخوام دوران قشنگ علوم پایه فقط با یه معدل تموم شه و برسه ب فیزیوپات و ….،و اصلا نمیدونم مسیر رو چطور پیدا کنم،از کجا شروع کنم و زمان مناسب هر کاری چه موقع هست و …،این مدل ذهنی شما و این حجم از اطلاعات شما رو که میبینم واقعا برام سوال پیش میاد که یه نفر چطوری به این حجم از توسعه فردی و ذهنی میرسه و اصلا اولش چطوری شروع میشه و دوست دارم بدونم این داستان از کجا شروع شد و اون ترمای اول چطور مسیر رو پیدا کردید،آه ببخشید که خیلی طولانی شد،نمیدونم میبینید این پیام منو یا نه ولی کاش بخونید و جواب بدید چون خیلی مستاصل شدم این روزا
سلام آقای دکتر قربانی
من ترم ۲ پزشکی ام و سوالی خیلی ذهنم رو درگیر کرده
با توجه به پیشرفت AIدر حوزه ی پزشکی،منِ دانشجو از الان چه مهارت ها و کارهایی باید انجام بدم که در آینده از رده پزشکی حذف نشم و بتونم با علم شگفت انگیز هوش مصنوعی در پزشکی همراه بشم و بتونم از این علم استفاده کنم در درمان بیماری ها ؟ یا شاید الان زوده؟ تنها کاری که انجام میدم اینه که همین مطالب و دروس الان رو اگر جاییش به نظرم رسید جالبه برام،توی گوگل سرچ میکنم و مطالبی رو در موردش میخونم
ممنون میشم راهنماییم کنید
سلام آقای قربانی پیشاپیش عیدت مبارک باشه
من خیلی از شما الگو میگیرم و آرزو میکنم ایکاش دوستی مثل شما در زندگی داشتم ولی متاسفانه خودمم و خودم، هرکس تو مدرسه هست همه غر میزنن و فقط انرژی منفی میدن ، هیچکدومشون واقعا مثل شما دنبال علم و زیبایی پزشکی نیستن ، نمیتونم تصور کنم از شما چه چیزهایی میتونستم یاد بگیرم اگر حداقل استاد من بودید . دمتون گرم ، فکر نمیکردم انسان هایی مثل شما وجود داشته باشن تا زمانی که وبلاگتون رو خوندم و همچنین با دوست های خودتون و همچنین محیط دانشگاه و استاد اش آشنا شدم ، دیدم اونهاهم چقدر خفنن و همنشینی باهاشون میتونه لذت بخش باشه . امید وارم موفق باشی الگوی من❤️ راستی یه سوال ،من نوشته شما درمورد پزشکی خوندم ، همونی که سال ۹۷ خطاب به خانومی به نام الهام (اگر درست بگم)نوشتید ،
شما هیچ اشاره ای به بازی ویدئوی نکردین و فقط موسیقی و فیلم و کتاب رو به عنوان سرگرمی در نظر گرفتید ، ولی من واقعا نمیتونم بدون تجربه کردن داستان های بینظیر بازی های ویدئو زندگی کنم ، مثل فیلم دیدن میمونه برام ، به نظرت دانشجوی پزشکی میتونه در کنار پزشکی گیم بزنه ؟ یکم نگران شدم 🙁
راستی من هیچ شانسی دارم که شما استادم باشید ؟ مثلا اگر جایی از تهران کلاس برگزار میکنید من شرکت کنم یا اصلا راهی باشه که از شما چیزی یاد بگیرم ?
کلاسهایی که این روزها برگزار میکنم مرتبط با درسهای پزشکی یا المپیاد زیست هست. اگه کلاس دیگهای گذاشتم، بهت میگم.
سلام امیرمحمد جان.
آره. چرا که نتونه. بازی ویدیویی هم میشه.
سلام همنام من
خدا میدونه امشب چقدر دنبال این کامنتم گشتم تا بتونم جوابی که دادی رو با یه خبر جواب بدم 🙂
من با تمام تلاش هایی که کردم و با لطف خدا امسال رتبم ۱۶۰۰ تجربی شد. چه خوب چه بد. شرایطی که داشتم همین رو حاصل شد. من از روزی و ساعتی برای درس نخوندن نزدم. پس حسرت هایی که دارم درمورد خودم نیست به اون شدت، یکم از خودم ناراحتم که چرا باهوش تر نبودم (یعنی چرا هوش، تجربه و دانش الانم رو نداشتم، مطمئنا اگه الان برمیگشتم و دوباره از سال یازدهم شروع میکردم(با همون تفکرات و انگیزه) میترکوندم)
امیر محمد من در این دوسالی که برای کنکور تجربی خوندم(سال دهم ریاضی بودم و وقتی به پیشنهاد مادرم زیست رو در دست گرفتم انقد عاشق شدم که فوری تغییر رشته دادم )چندین دفتر نوشتم از تحقیقاتم.
رو مغز و عملکرد خودم، چه درست چه غلط. هر روز سعی میکردم بفهمم که یه رتبه برتر، یا درکل هرکسی که عملکرد برتری داره در یک زمینه ای، چیداره که من ندارم. اون چیکار میکنه که بقیه ندارن.
و این دوسال رو وقف این کردم و خودم رو از صفر رسوندم به رتبه ۱۶۰۰٫ اگر این حجم از سرمایه زمانم رو نمیذاشتم اینطرف شاید به زور ده هزار هم نمیشدم 🙂
امیرمحمد جان من در اینستا هم بهت پیام دادم، نمیدونم اینستا چک میکنی یا نه. اما اگه یه روزی وقت اضافه برای بیرون رفتن داشتی، لطفا منو یادت باشه، من شاید اگه خیلی وقت داشته باشم تا تهران بمونم، تا بهمن باشه که اونم تازه اگه ورودی دوم باشم.
من میخوام بخشی از تحقیقاتم رو با سوال کردن از شما کامل کنم. من همه تحقیقاتم رو بر اساس خودم و اطلاعات(انسانی) محدودی که از یه سری رتبه ها(و یه رتبه تو کلاس خودمون) داشتم به دست آوردم(درمورد بی اندازه ویدئو، مقاله، آزمایش و نظراتی که خوندم صحبتی نمیکنم) ، هیچکدوم بهشون دسترسی کامل نداشتم که هم بتونم هر سوالی بخوام بپرسم، و ثانیا اصلا سوال من رو درک کنن، بعد از این قضایا، تحلیل افکار خودشون و احساساتشون برای پاسخ به سوال من که اصلا هیچی!
درخواستم رو زمین نزن استاد.
امیرمحمد جان.
من واقعاً الان فرصتی ندارم. من هر چند دقیقه فرصتی که بذارم باید از یک چیز حیاتی این روزها بزنم. امیدوارم بعدها فرصتی برای این گفتگو فراهم بشه. نوشته جدید رو که امشب یا فردا بذارم، شاید بهتر اوضاع این روزهای من رو درک بکنی.
اگر نمیتونی زمانی به این قضیه اختصاص بدی که من البتا کاملا درک میکنم!
اگه مسیری است که تا جایی پیاده طی میکنی، مثلا مثل همین نوشته ات، از دبیرستان البرز تا…
به من بگو تا من از قبل اینکه بخوای از اونجا بری، منتظرت باشم. تا همین مدتی هم که طول میکشه به مقصد برسی و احتمالا به کار خاصی اختصاص نمیدی، من دست و پا گیرت باشم. هرکاری میکنم که حداقل یه روز هم که شده، فقط یک چیز هم که شده، ازت یاد بگیرم حالا ببین 🙂
شخصیتی که عمیقا دوستش دارم و احساس نزدیکی زیادی بهش میکنم. احساس میکنم همون شخصیتی هست که در درون من هم وجود داره. راستش از ارزو کردن میترسم (شاید به خاطر تجربه نرسیدن به خواستهای که از ته دلم براش تلاش و ارزو کردم) اما خیلی دلم میخواد که منم اینقد آدم عمیق و درست و بجایی باشم؛ دلسوز، با دانش و البته آرام و مهربون
شما واقعا خوش بختید که جایی هستین که پر از اینطور آدمهایی هست
نوشتن چقدر حال آدمو خوب میکنه واقعا لذت بخشه بعد از یاد گرفتن اینکار دیگه نیازی ندارم با کسی درد و دل کنم با خودم حرف میزنم با خودم گریه میکنم خودم هوای خودمو دارم داشتن یه دفتر شرح حال نویسی روزانه زندگی منو به سمت مثبتی برد و باعث شد شفاف تر فکر کنم ،منطقی تر،البته که هنوز هیچ علمی ندارم ولی در راه رسیدن بهش تلااش کردن برام لذت بخش و زیباست
سلام
به اشتراک گذاشتن لحظه های زیسته تون رو کی بهتون پیشنهاد داد؟
چرا این کارو میکنید؟
جناب دکتر قربانی بزرگوار،با درود
از خوانندگان چند ساله وبلاگتون هستم که از طریق متمم با شما آشنا شدن، میشه نام این استاد(احتمالا غدد تون) را به من بفرمایید، جهت ادامه درمان دیابت مادرم نیاز داشتم.سپاس
دکتر نوشین شیرزاد. بله فوق تخصص غدد هستند. مطب ندارند. فقط درمانگاه بیمارستان امام خمینی کار میکنند. چهارشنبهها درمانگاه دیابت هست.
سپاس،مرسی که هستید
از خوندن یکایک مطالبتون بهره میبریم.
آخی چه دوست داشتنی…