مارش عزا

مرگ از ملزومات انسان بودن است (حداقل تا به الان و حداقل برای کسانی که با پایین آوردن دما خود را برای نسل آینده حفظ نکرده‌اند که به آن سرمازیستی می‌گویند.). ولی ما انسان‌ها با آن راحت کنار نیامده‌ایم. یکی از مواردی که به ما کمک می‌کند با رنج و اندوه آن کنار بیاییم، موسیقی است. بسیار موسیقی در مورد مرگ – سطحی و عمیق – نوشته شده است. من مارش عزای شوپن را به خیلی از آن‌ها ترجیح می‌دهم و حداقل الان در بین این موسیقی‌هایی که در مورد مرگ نوشته شده و گوش داده‌ام، برایم از بهترین‌ها است.

الان نمی‌خواهم در مورد این قطعه بنویسم که چه حسی به آن دارم. فقط دوست داشتم آن را در این‌جا بگذارم. این اجرای Michelangeli است.

بشنویم قسمتی از سونات دوم شوپن را که مارش عزا هم جزیی از این سونات است.

 

پی‌نوشت: راستش این را برای یکی از دوستانم می‌گذارم که دیروز یکی از نزدیک‌ترین‌هایش را از دست داد. پیشش بودم و هستم. ولی من هم تا جایی می‌توانم کمک بکنم. امیدوارم شوپن بتواند بیشتر کمک بکند.

۴ نظر

  1. سلام امیر
    این پستت من رو یاد مرثیه ی لورکا برای ایگناسیو سانچز انداخت.اون شاهکاری که شاملو بازسرایی کرده بود.توی یکی از پست هات تو سال ۹۹ ازش گفتی.
    من این روزا دارم با امیرمحمد بیست و یکی دوساله مصاحبت می کنم. امیری که هم سن خودمه.
    دوستت دارم.

    • علی‌رضا. دی‌ماه ۹۵ پر فراز و نشیب بود برای من و دوستم. این قطعه برای من تداعی‌گر اون روزهاست. فراز و نشیب‌هایش و هجوم‌هایش.
      اون موقع لورکا نخونده بودم. حتی نمیدونم اسمش رو می‌شناختم یا نه.

      علی‌رضا. بذار یه اعتراف بکنم. من هر سال که میگذره میبینم با یه سری اسم جدید آشنا میشم. مثلا امسال لورکا بود و تعدادی دیگه. از سالی می‌ترسم که اسم جدیدی رو نشناسم.

      • امیر
        برام جالبه که من هم بارها به چنین چیزی فکر کردم، اینکه هر سال با تعدادی انسان که ساده بگم عاشق بودند آشنا می شم. این برای من یک انگیزه است برا گذراندن زندگی، یک امید که وقتی یک دوره ی ناامیدی رو تجربه می کنم به من انگیزه می ده که زندگی کنم و پیش برم.
        گاهی به خودم می گم:
        پسر! از کجا می دونی که یه مدت دیگه قرار نیست با آدمایی(زنده یا مرده)آشنا بشی که توی روند زندگی ت تغییر ایجاد کنند.
        امیدوارم ورود این آدم ها توی زندگی مون بیشتر و بیشتر شه.

  2. هوداد نقشوار

    هفته ی سختی بود… اما با کمک دوستان گذشت. تو این چند روز بارها سونات دوم شوپن را گوش دادم. گاهی گریستم و گاهی آرام شدم. شاید اخرین بار امروز ظهر بود که تا حد زیادی ارامم کرد و کمک کرد بپذیرم.
    ممنونم که بودید و هستید. یک بار گفتی که باید از غم استفاده کرد… دیدگاه و حسم با این اتفاق نسبت به آینده و پزشکی و … بسیار تغییر کرد. امیدوارم نقطه ی عطفی برای شروع خوب باشه.
    روزی مثل امروز، کمی دیرتر، کمی زودتر، همه چیز از نو آغاز می شود و همه چیز ادامه پیدا می کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *