تجربه دستیاری طب داخلی – ارزیابی یک تصمیم در هنگام سومین سال رزیدنت بودن

وقتی در دوران فیزیوپاتولوژی بودم و برای تمرین شرح حال و معاینه به بیمارستان می‌رفتیم، مسئول ما یک دستیار سال سه بود. احتمالاً حدوداً هم‌سن الان خودم. حدود ۲۸ سالگی. چقدر آن زمان به نظرم سن زیادی داشت.

الان خودم در آن نقطه‌ام. الان خود رزیدنت سال سه [طب] داخلی‌ام.

و باورم نمی‌شود که بیشتر از دو سال از شروع دستیاری گذشت.

به تابستان ۱۴۰۰ برمی‌گردم. زمانی که می‌خواستم تصمیم بگیرم و انتخاب بکنم. زمانی که دستم برای انتخاب هر رشته‌ای باز بود. چقدر مشورت گرفتم؛ چقدر مخالف بودند؛ چقدر اصرار کردند؛ چقدر مصر بودم.

آخرسر هم به سراغ همین طب داخلی آمدم. و اکنون به جرئت می‌گویم که نتیجه‌ی این تصمیم نیز مطلوب بود. همان‌طور که فرایند تصمیم‌گیری‌اش احتمالاً درست بود. همان درس معروف که تصمیم‌گیری درست الزاماً به نتیجه‌ی مطلوب منتهی نمی‌شود و بالعکس (+)؛ هر تصمیم غلطی هم الزاماً نتیجه‌ی بد ندارد.

چرا طب داخلی؟

من پزشکی را با این تعریف که چند سال قبل نوشتم (+)، یاد گرفتم:

پزشکی، هنر حل مسئله‌ای است که صورت مسئله‌ی آن مشخص نیست.

به عبارت دیگر یافتن (Finding) و فهمین (Finding out) است و در نهایت لذت فهمیدن (The Pleasure of Finding Things Out).

تکراری نمی‌شود؟ اگر با بیمارهایم ارتباط برقرار بکنم و با آن‌ها واقعاً صحبت بکنم و به آن‌ها گوش بدهم، نه. دلم می‌خواهد داستان آن‌ها را بشنوم.

و ذهنم پر از داستان است. این داستان‌ها عمدتاً وقتی تنها بیماران را ویزیت می‌کنم، آشکار می‌شوند. قابل انتظار هم هست، نه؟ رنج‌های عمیق را که معمولاً پیش همه نمی‌گویند.

نمی‌دانم چه چیزی در این بیماری‌های جسمی شدید وجود دارد که افراد در هنگام این درد جسمی، عمیق‌ترین رازهایشان را می‌گویند. شاید این حس نزدیکی به مرگ باشد. شاید این نزدیکی به مرگ جسورترشان می‌کند.

و انگار در هنگام آن درد و رنج جسمی، خودافشایی راحت می‌شود و از برخی از مسائل بهتر عبور می‌کنند و دلشان می‌خواهد صحبت کنند.

این قسمت، هیچ‌گاه برایم تکراری نمی‌شود.

تشخیص بیماری‌ها، لذت فهمیدن را در پی دارد و گوش دادن به بیمارها، شنیدن داستان‌ها را.

داستان‌ها معمولاً شیرین نیستند. داستان رنج و فقدان هستند. اما شنیدن این داستان‌ها خودشان یک حالت تسلی‌بخش نیز دارد – به نظرم برای هر دو سمت داستان.

و فقط تشخیص بیماری نیست. همان‌طور که قبلا گفتم، علاوه بر چالش تشخیصی، طب داخلی پر از چالش درمانی نیز هست. کتاب و گایدلاین‌ها و مقالات را که بخوانی، هیچ‌گاه متوجه این چالش درمانی نمی‌شوی. من خودم از کسانی بود که این تفکر خام را داشتم که درمان سخت نیست؛ تشخیص است که سخت است. از نفهمیدن‌ام بود.

اکنون می‌فهمم که درمان نیز چقدر سخت هست و چقدر با خط‌های کتاب می‌تواند تفاوت داشته باشد و مسائل غیرقابل انتظار به وجود آید.

اما، با وجود همه‌ی این‌ها، آدم می‌تواند این رشته را انتخاب بکند و باز به شدت ناراضی باشد. یک قسمت عمده‌ی رضایت من از محیطی است که در آن قرار دارم. من هر چقدر در مورد شعور و درک و فهم برخی از اساتیدم بگویم کم گفته‌ام (البته که بی‌شعور هم داریم. اما کم هستند). آن‌هایی که به راحتی پیششان می‌روم و می‌گویم این اشتباه را کرده‌ام. این خطا را کردم. این‌جا راهنمایی می‌خواهم.

کسانی که تلاش کرده‌اند فضای بیمارستان را به‌گونه‌ای کنند که با وجود کار بسیار زیاد، آن حالت سلسله‌مراتبی که در خیلی از بیمارستان‌ها و رشته‌های دیگر وجود دارد، در این‌جا به آن شکل نباشد. کسانی که انسان را فهمیده‌اند و می‌دانند که باید سیستم را به‌گونه‌ای چید که این اتفاق‌ها نتواند به وجود بیاید.

کسانی که به تو اعتماد می‌کنند و مسائل مهم را به دستت می‌سپارند.

کسانی که می‌توانی بهشان اعتماد بکنی و مسائل مهم خودت را به آن‌ها بگویی. حتی مسائل غیرمرتبط با کار.

به همین خاطر هیچ‌گاه این بیمارستان را با وجود کار بسیار زیاد، با دیگر بیمارستان‌ها عوض نمی‌کنم.

و در کنار این اساتید، دوستانی که در این مسیر یافته‌ام و یک حلقه‌ی کوچک داریم که به همدیگر تا جای ممکن از هر نظر کمک می‌کنیم.

همه‌ی موارد فوق در کنار هم است که نتیجه‌ی تصمیمم را مطلوب می‌کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 کامنت در نوشته «تجربه دستیاری طب داخلی – ارزیابی یک تصمیم در هنگام سومین سال رزیدنت بودن»

  1. زهرا هادی لو

    سلام اقای دکتر . این لینک شدن با اساتید رو از کِی شروع کردید ؟ مثلا همین مهارت درخواست کردن و پرسیدن . من یه آدم خجالتی هستم و متاسفانه اون قدرت ارتباط گرفتن رو ندارم و از پرسیدن هم میتریم و هم خجالت میکشم . الان هم ترم یک هستم. میشه لطفاااا یه راه حل پیشنهاد بدید بهم.

  2. سلام وقت بخیر.
    یه سوالی داشتم، شما که این مدت تو بخش بالینی مربوط به هماتولوژی بودین کسایی که علوم آزمایشگاهی بوده رشتشون و دکترای هماتولوژی دارند چون یکی از شاخه های مهمشه، تو زمینه بالین و تشخیص فعالیت دارند یا خیر؟

  3. نمی‌دانم چه چیزی در این بیماری‌های جسمی شدید وجود دارد که افراد در هنگام این درد جسمی، عمیق‌ترین رازهایشان را می‌گویند. شاید این حس نزدیکی به مرگ باشد. شاید این نزدیکی به مرگ جسورترشان می‌کند . ”

    انگار که قلب و احساس موقع درد کشیدن خیلی رقیق میشه … اشک بیمارم رو اثر همین رقت احساسش و نازک دلی‌ش میبینم و گاها دیدم اگر اثر درجه شدیدی از دردجسمی نباشه میتونیم با صحبت کردن با هم برطرفش کنیم … من یک پرستارم و به اندازه تجربه خیلی کمی که دارم این تعبیر از جسور بودن رو زیاد دیدم … اما قشنگ تر بود اگر آدمیزاد در نبود درد هم همینقدر جسور بود برای گفتن مشکلاتش و دردهاش و رفتن پی حل مشکل …

    براتون موفقیت در ادامه مسیر آرزو میکنم
    ایام به کام

  4. ممنونم ازتون
    نگاهتون به پزشکی به زندگی به کار همیشه بهم انگیزه و امید میده و کمکم میکنه نسبت به لحظه ها و روز هایم بی تفاوت نباشم

  5. سلام دکتر قربانی
    از حس و حال این نوشته‌ی شما خیلی خوشم اومد :)))
    از سه چهار سال قبل کنکورم وب سایتتون رو دنبال میکردم و نگاهتون به پزشکی منو خیلی براش مشتاق تر کرد. امسال بالاخره کنکور دادم و تو این رشته پذیرفته شدم. مسیر خیلی برام مبهمه و حس میکنم گیج کنندس. البته من ورودی بهمنم و فعلا فقط از طریق دوستای ترم مهرم یه چیزایی درمورد مطالب فهمیدم. امیدوارم خیلی زود مسیر خودمو پیدا کنم و باد بگیرم تو این همه شلوغی و پراکندگی مطالب بهترین کار ممکن برای من چیه. یاد بگیرم اولویت های درست چین. و البته دوستانی پیدا کنم که راهنمای من باشن 🙂

  6. امیر محمد چند سال پیش وقتی در مورد طرح روی جلد هاریسون صحبت کردی به فاصله چند روز برای درد استخوان رفتم پیش یکی از روماتولوژیست های اصفهان(دکتر بهرام پاکزاد)
    و دقیقا یادمه توی قفسه کتابی که بغل میزشون به دیوار بود چند جلد هاریسون دیدم و همون لحظه توی مطب داشتم به مطلب توی وبلاگ در مورد اون نور زرد روی جلد فکر میکردم
    و الان که گفتید بین هماتو و روماتو ممکنه انتخاب کنید ناخوداگاه یاد اون روزا افتادم
    از نظر من دکتر پاکزاد یکی از اون پزشک های خوبه که میشه گفت جزو سرمایه های نظام سلامته و قطعا شما هم مثل ایشون میشید(هرچند همین الانم هستی)

  7. این حالت تسلی بخشی هنگام ویزیت بیماران را هم من تجربه کردم.وقتی حرص میخورم از فراموشی شان و عدم تفکرشان. با خودم می‌گویم خدارو شکر که فقط من نیستم که دچار آلزایمر میشوم، بقیه هم از زوال عقل بهره می برند. عزای عمومی عیش است.

      1. سلام آقای قربانی
        من وبلاگتون رو خیلی دوست دارم و احتمالا تا سال های سال در مسیر آموزش پزشکی رفیق شفیق من خواهد بود.
        عذر میخوام اگه سوالم مربوط به موضوع این نوشته نیست.
        می‌خواستم بدونم به نظر شما برای یک دانشجو که دوره دکتری عمومی رو میگذرونه لپتاپ بیشتر به کار میاد یا تب لت؟
        و اینکه اهمیت مهارت های کامپیوتری مثل برنامه نویسی و ماشین لرنینگ برای یک پزشک چقدره؟
        یا اگر مهارت دیگه مد نظرتون هست که میتونه مفید باشه.

        1. دوست داشتن یک تخصص با انتخاب یک تخصص فرق داره آخه. من عاشق آب و الکترولیت و اسید و باز هستم. فوق‌العاده زیاد. اما مثلاً روماتو یا هماتو رو به بقیه‌ی قسمت‌های نفرو ترجیح میدم. حداقل فعلا. شاید آینده تغییر بکنه.

اسکرول به بالا