از سال ۱۳۹۵ که این وبلاگ را راه انداختهام، از جواب دادن مستقیم و نوشتن در مورد این موضوع، طفره رفتهام. دیشب که به پارک بسیار کوچک کنار خانهام رفته بودم، به کامنت زهرا زیر پست چند نکته برای انتخاب رشتهی دستیاری فکر میکردم.
به اینکه اگر بخواهم بنویسم، از چه چیزی باید بگویم؟
من که دندانپزشکی یا داروسازی را نمیشناسم. من که محدودیتهایش را…
خودش است. محدودیت. این میتواند کلیدی باشد برای نوشتن این پست. درست است که محدودیتهای دندان پزشکی و داروسازی را به شکل دقیق نمیشناسم؛ اما شاید نوشتن محدودیتهای پزشکی و این که چرا افراد امروزه راضی نیستند، بتواند به این انتخاب کمک بکند.
بالاخره در راه بازگشت بود که تصمیم گرفتم بنویسم. خودم هم نمیدانم چه خواهد شد.
من درگیر این موضوع نبودم.
در فرم انتخاب رشتهی من، فقط یک رشته دیده میشد: پزشکی.
اما دیدهام که چقدر افراد زیادی درگیر این انتخاب میشوند. حق هم دارند.
خوششانسی من بود که برای کنکور سراسری درگیر این انتخاب نبودم – هر چند که هنگام انتخاب رشتهی تخصص، به اندازهی کافی جبران شد.
زهرا. امیدوارم که این حرفهای پراکندهی من، به تو کمک کند.
زهرا جان.
میفهمم که منصفانه نیست که در این سن، بار چنین تصمیمی را روی دوش آدم بگذارند. تصمیمی که هزینهاش زیاد است.
وقتی کسی وارد هر کدام از این مسیرها میشود، آنقدر خرج میکند و آنقدر هزینههایش زیاد میشود که دیگر دست و دلش به تغییر عمدهای در آن نمیرود. این هزینههای غیرقابل بازگشت، زنجیرهایی میشوند که فرد را در این مسیر نگه میدارند.
او، از وقت و توجه و انرژیاش خرج کرده؛ از روابطش را خرج کرده؛ از آرامشاش را خرج کرده.
نه اینکه بقیهی رشتهها اینگونه نباشند. من اصلاً نمیخواهم بگویم پزشکی سختترین رشته است و بقیهی رشتهها کاری نمیکنند.
اما، پزشکی، هنوز جو نظامی دارد. کمتر شده است؛ ولی کماکان برقرار است. این جو نظامی و در کنارش برنامهی غیرمنعطف است که کار را سخت میکند.
البته اکنون تعداد دانشجوهای ورودیها بیشتر شده و هر چقدر که این ورودیها بیشتر میشوند – و سطح آموزش افت پیدا میکند – برنامه منعطفتر میشود
بگذار برایت یک مثال بزنم.
مثلا وقتی یک بخش با سه اینترن قرار است بچرخد، اینگونه میشود: من امروز کشیک هستم، فردا هم که تا به خانه برسم از ظهر گذشته است و بعد از ظهرش یا خواب هستی یا با افت عملکرد مشغول به انجام کاری میشوی. روز سوم را برای خودت داری و دوباره روز چهارم کشیک هستی.
میبینی که از هر سه روزت، یک روز را برای خودت داری. البته آن روز هم کامل نه. صبحش بیمارستان هستی.
نباید انتظار داشت که این موضوع روی زندگی خارج از بیمارستان تو اثر نگذارد.
هم در روابط خود من و هم در روابط دوستانم – صرفاً منظورم رابطه با یک پارتنر نیست و هرگونه رابطهی عاطفی را میگویم – بارها دیدهام که این موضوع اثر گذاشته است.
آخرین بار که کمی خسته هم بودم، به یکی گفتم: «تا وقتی کشیک نداده باشی، نمیتوانی منظور مرا درک کنی. من که این روزها میگویم نمیرسم، بهانه نیست. واقعا نمیرسم. حجم زیادی از کار با ددلاین دارم که باید لابهلای کشیکها انجام بدهم».
***
حتماً با خودت میگویی همهی اینها تا چند سال پیش هم بود. درست میگویی. چه شده است که اکنون سر این موضوع صحبت میشود؟
چرا زمانی از این صحبتها کمتر بود و الان اینقدر زیاد شده است؟
شاید فکر کنی که تقصیر کووید است. من قبول دارم که آمدن کووید سختی کار را ده-چندان کرد. اما شروع نارضایتیها، قبل از دوران کووید بود.
چه شده است؟
چرا الان میگویند که «دیگر نمیارزد»؟ حتماً تو هم این حرف را شنیدهای. اما چه شد که دیگر نمیارزد؟
بیا کمی در مورد این صحبت کنیم.
***
شاملو در دههی آخر عمرش شعری سروده به نام در آستانه. این شعر در آستانه، برای من مثل یک نیایش هست.
لطفاً دقیقهای با من همراه بشو و این قسمتش را گوش بده تا بگویم چرا الان به سراغ او رفتم:
انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمانشدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان
دشواری وظیفه است.
احمد شاملو – آبان ۱۳۷۱ – دفتر در آستانه (+)
تأکیدش را روی واژهی وظیفه میبینی؟ آنقدر که میگوید تجسد وظیفه. چقدر ترکیب زیبایی است؛ اینطور نیست؟
میدانم که با آن سؤالهای مسخرهی ادبیات و عربی کنکور، یا معنای تجسد را میدانی یا اگر نمیدانی، میتوانی به راحتی آن را حدس بزنی.
از جسد میآید. وقتی میگوییم تجسد یعنی به صورت جسد در آوردن. منظور شاملو، جسمیت بخشیدن به واژهی وظیفه است. این واژه را همسطح انسان آورده است. میخواهد بگوید که انسان یعنی یک سری وظیفه که وظایفش را هم برایمان لیست کرده است.
ما وظیفه را بیشتر برابر با Task میدانیم. اما در اینجا، با توجه به آنچه که شاملو میگوید، وظیفه را برابر با Duty در نظر گرفته است.
وقتی از Duty میگوییم، از جنس تعهد است و وقتی از Task میگوییم، از جنسِ تکلف. در دل Task، اجبار قرار دارد و در دل Duty، اختیار. Task از جنس حداقلهاست و Duty، فراتر از حداقلهاست و از جنس حداکثرهاست.
حالا یک سؤال از تو دارم. به نظر تو، پزشکی از جنس Duty است یا Task؟
***
هر دو. پزشکی هم Task است و هم Duty.
اگر به من بگویند که جواب آزمایشهای مریضهای بخش را که بعد از ظهر حاضر شد بفرست، این یک Task است. اگر بگویند پانسمان فلان مریض را عوض بکن از جنس Task است. اگر بگویند که پیگیری کن تا سیتیاسکن فلان مریض انجام بشود، از جنس تسک است.
اما آنچه که خیلی از ما برایش پزشکی را انتخاب کردیم و وارد این مسیر شدیم، از جنس Duty است. از جنس تعهد و Commitment است. از جنس همان وظایفی است که شاملو میگوید.
احتمالاً این انتظار را دارد که اتندینگ وقتی بیمار را میبیند، دستش را به روی شانهی او بگذارد و کمی فشار بدهد تا دل بیمار قرص بشود و خاطرش جمع. بداند که کسی مراقبش است. فکر میکند که همواره به حرفهای بیمار گوش میدهد و دردهایش را میشنود.
حالا چه میشود؟
به پزشکی میآید. در دوران علوم پایه آنچیزی که انتظار دارد نیست. فیزیوپاتولوژی نیز همینطور. منتظر است که به بالین برسد. در بخش هم میبیند که عمدتاً آنچه تصور داشته، نبوده و صرفا او به بیمارستان میآید تا یک سری Task انجام بدهد.
کمی جلوتر میآید. کشیکهایش شروع میشود. تسکها بیشتر میشود. یک حقوق یک میلیون و دویست هزار تومانی هم به او میدهند.
تسکها باز هم بیشتر میشوند. آنقدر که به مرز محدودیتهای نرمال انسانی میرسند. و هرچه جلوتر برود، تسکهای داخل کشیک و مسئولیتهای او سنگینتر میشود – اوجش را در دوران رزیدنتی میتوانی ببینی.
***
حالا. یک انسان در بیست و خردهای سالگی. کسی که با نگاه به آن Dutyها وارد پزشکی شده است و آن را انتخاب کرده. اما میبیند که این مدت، صرفاً مشغول انجام یک سری تسک بوده است.
دلش میخواهد به آن دیوتی برسد.
تو به من بگو. به نظرت، دیوتی یک پزشک چیست؟
پزشک یک وظیفهی اصلی دارد. من قبلاً در نامهای برای تو که میخواهی پزشکی بشوی، از این نوشتهام. میدانم که آن را خواندهای.
وظیفهای اصلی پزشک، افزایش Well-Being است. در زبان اردو به Well-being میگویند راحتالوجود. این مفهوم حتی برای کسی که بیماری لاعلاج دارد هم صادق است.
پزشک صرفاً قرار نیست درد را کم بکند. صرفاً قرار نیست تشخیص بگذارد. صرفاً قرار نیست دارو بنویسد. قرار است وجود داشتن یک انسان را، زیستن یک انسان را، بهبود ببخشد و راحتتر بکند.
شاید فکر کنی که خب مگر درمان یک فرد باعث بهتر شدن نمیشود؟
چرا میشود. اما این حداقل ماجرا است.
***
من یک استادی دارم به نام دکتر میترا امینی. آنقدر به او مدیونم که نمیدانم چگونه تشکر کنم. خیلی زیاد. حجمی از آموزش که از او در تمام قسمتهای زندگیام دیدهام و حجمی از محبت و لطف که به من داشته است، هیچ وقت قابل جبران نیست. برای همیشه مدیونش خواهم بود.
او کسی است که به معنای واقعی، تا حد توانش در انجام Duty تلاش میکند. کمتر کسی را دیدهام که در این زمینه مانند او باشد و از حداقلها فراتر برود. بیمارهایش او را بینهایت دوست دارند.
او که در ایران در زمینهی آموزش پزشکی از برترینهاست، آخرین باری که پیشش بودم گفت: من هیچوقت نمیخواهم کار کلینیک و بالینی را رها کنم. هر چند که کم به کلینیک میآیم. اما وقتی مریضهایم را میبینم و تمام میشود و میخواهم به خانه بروم، حال خوبی دارم و رضایت دارم.
راست میگوید. این حس را در کشیکهایم داشتهام.
از این که در کاهش درد و افزایش Well-Being آنها سهم داشته باشی، رضایت خواهی داشت.
***
اما امان از وقتی که اینقدر تسکها در کشیکها زیاد باشد و آنقدر کشیکها فشرده بشود که کمتر به این وظیفه برسی.
همچنین قطعا به کسانی برمیخوری که همین تسکها را نیز درست انجام نمیدهند. کم نیستند آنها که برخی از کارهای کشیکش را که میتواند به تأخیر اندازد، روی دوش نفر بعدی میگذارد.
و یادت باشد که انسان در حد خودش میتواند کار انجام بدهد. از خودگذشتگی هم مرزی دارد. جای سهم دیگران را نمیشود یک نفر پر بکند.
فشار جسمی که از حدی زیادتر میشود، تنشها هم بیشتر حس میشود.
و فکر نکن که همیشه با انجام نشدن تسکها و مسئولیتها و سهم دیگران اتفاقی میافتد؛ چون همیشه کسانی هستند که جبران کنند.
اما این هم یک محدوده دارد.
تسکها، تا حدی قابل تحمل هستند و از آن خط قرمز تحمل ما که فراتر میروند، کلافگی را به همراه دارند.
وقتی وظایف و تسکهای روزانهی تو از حدی بیشتر میشوند، دیگر کمتر میشود به Well-being پرداخت. نمیگویم ممکن نیست. اما باید قبول کرد توان و انرژی و تحمل آدمها یکسان نیست. کسانی هستند که با وجود تمام این افزایش وظایف، هنوز هم وقت میگذارند. اما این هم حد و مرزی دارد.
ما مفهومی به اسم Burnout داریم. قبلاً هم از آن نام بردهام. فرض کن که من از ۸ صبح که کشیکم شروع شده تا حدود ۱۲ شب درگیر بودهام و اکنون یکسر به پاویون آمدهام که ناهار-شام را یکسره بکنم. همان موقع تلفنم زنگ میخورد که بیمار جدید داری. مخصوصاً که اگر قبلا بیماری داشته باشم که
فکر میکنی در این ساعت و با این خستگی، چقدر توان همدلی با او و همراهش را دارم؟ چقدر حوصله دارم به آنها گوش بدهم؟
این همان Burnout است. خستگی جسمی باعث میشود که ظرفیت ما برای همدلی و شفقت کم بشود.
علاوه بر Bunrout، مفهومی دیگر به اسم Commpassion Fatigue نیز داریم. آن را در دستهی Secondary Traumatic Disorder میگذارند. یعنی یک سری تجربههای قبلی با بیمارهایی که به پزشک یک آسیب روانی وارد کردهاند؛ مثلاً از دست دادن یک بیمار. یا مثلاً دیدن درد شدید بیمار هنگام پانسمان.
افراد نیاز به شنیدهشدن دارند و در هنگام Compassion Fatigue و Burnout شنیدن افراد دشوار است.
من میفهمم که نوعِ درد افراد برای پزشکها تکراری است. میفهمم که پزشک دردهای خیلی بدتری هم در بین بیمارهایش دیده است. آنقدر که اصطلاح Naz Pain الان دارد رایج میشود. میگویند دردش از سر ناز کردن است.
میفهمم که مثلا وقتی کسی از شکمدرد رودهی تحریکپذیر شکایت میکند کجا و کسی که از شکم درد پانکراتیت میکند، کجا.
اما درد، درد است. ناخوشی، ناخوشی است. اندوه، اندوه است. به قول واسکونسلوس:
در حقیقت هیچکس نمیتواند بداند ظرفیت اندوه دیگران چهقدر است. تنها قلب خود ما است که میداند. ولی چه فایده دارد؟
ما در جمع خودمان میگوییم Naz Pain و میخندیم. من هم میگویم. اما باید یادمان باشد این شوخیها و خندهها تنها برای جمع خودمان است. برای این که دوام بیاوریم.
برای بیمار نیست. برای او، آن لحظه، دردش بدترین درد دنیا و مشکلش مهمترین مشکل دنیا است.
بیمار نیاز دارد که حس کند پزشک درد و مشکل او را منحصر به فرد میداند – هر چند که میدانیم لزوماً اینطور نیست.
این ناخوشیها، نیاز به شنیدهشدن دارند – ببین کارمان به کجا رسیده که صرف گوش دادن به حرفهای یک بیمار، پزشک را متمایز میکند.
این شنیدهشدن خواستهی مشترک تمام بیماران است – خواستهی مشترک تمام انسانهاست.
***
حالا فکر میکنم میتوانی حرفهایم را کنار هم بگذاری.
یادت باشد که انجام تسک، حداقلهاست. هیچ کس برای این حداقلها نیست که عاشق پزشکی میشود. آخر چه کسی دوست دارد که پیگیری بکند تا بیمار را برای اندوسکوپی ببرند یا مثلا یک پانسمان پر از چرک را عوض بکند؟
افراد با تصور دیوتی وارد پزشکی میشوند و با تسک روبهرو میشوند. این تسکها گاهی آنقدر زیاد میشود که دیوتی به کنار رانده میشود. اینجاست که کمکم آن انگیزانندهی درونی را کمتر از قبل حس میکنیم.
عدهای هم ممکن است بگویند که نه؛ برای من جایگاه اجتماعی و … یک پزشک مهم است. برای همین به سراغش آمدم. اشکالی ندارد. من میفهمم. و اصلاً هم اینطور نیست که پزشکهای خوبی نشوند. نیتهای ما نیست که میزان مهارت و خبرگی ما را مشخص میکنند؛ مقدار تمرین و مطالعهی ماست.
برای آنها، انگیزانندههای بیرونی حرف اول را میزند.
و چون انگیزانندههای بیرونی هم همانند تشویقها (مالی و غیرمالی) وجود ندارند یا کم شده اند، به این نقطه میرسیم که سطح رضایت ما وحشتناک افت میکند – واقعا به نظر چه کسی ۹ تا کشیک ۳۰ ساعته که من ماه گذشته دادهام، به یک میلیون و دویست هزار تومان میارزد؟
***
میبینی ماجرا را زهرا؟
نه انگیزانندهی درونی میماند و نه بیرونی.
این نقطهی شک کردن است.
اینجاست که میبینم دوستانم با خود میگویند که ای کاش دندان یا دارو را انتخاب کرده بودم؟
اما… مگر آنها بیمشکل هستند؟
به هیچ وجه.
هر صنفی مشکلات خودش را دارد.
پس چه میشود که اینقدر ناراضی هستیم؟
همان Cherry Picking که در نوشتهی قبلی توضیح دادم.
نمیشود من یک رشتهی خیالی که ترکیب بهترین ویژگیهای دارو و دندان و پزشکی است، در ذهنم بسازم و پزشکی یا دندان یا دارو را با این رشتهی خیالی مقایسه بکنم.
چنین رشتهای که ساعت کاری کم، درآمد بالا، شکایت کم، جایگاه اجتماعی بالا، علاقهی بالا و … داشته باشد، نداریم. این برخلاف دنیای فعلی ماست.
***
الان به تو حق میدهم که بگویی این همه روضه خواندی و من هنوز نفهمیدم که چه کار باید بکنم.
الان باید به هر رشته یک امتیاز کلی بدهی – بر اساس ارزشهایت.
اینجاست که اولویتهای ارزشها کمک میکند.
باور کن که اگر اولویت ارزشهایت را مشخص بکنی، این تصمیم آسانتر میشود. سختی کار و شجاعت، در شناختن اولویتهاست.
و یادت باشد که من و هیچ کس دیگری، نمیتواند اولویتهای تو را مشخص بکند. این کار خودت است.
***
برای کمک، من دوازده لذتی که کتاب A Job to Love از مجموعهی مدرسهی زندگی گفته، مینویسم. حدس میزنم که کمکت بکند. از آنها تحت عنوان دوازده جنبهی لذتبخش کار صحبت میکند.
برای هر کدام از آنها یک مثال در پزشکی مینویسم. مشابهش را در دارو یا دندان یافتن کار سختی نیست.
مثالها را کمی Extreme خواهم نوشت که به درک آن لذت کمک بکند.
وگرنه زندگی روزمرهی پزشکی اینگونه معمولاً نیست. باز هم پیشنهاد میکنم نوشتهی قبلی را که در مورد دستیاری است بخوانی. کمکت میکند.
چند دور آنها را بخوان و سپس اولویتهایت را به ترتیب بنویس.
۱. لذت پول در آوردن
تنها تو هستی که میتوانی این عمل را بر روی ستون فقرات جنین انجام بدهی و این تومور بدخیم را دربیاوری؛ بدون اینکه بارداری را خاتمه بدهی. شاید دیگران اینطور ببینند که تو از دستمزد قابل توجه این عمل لذت میبری. اما این دستمزد، تنها شاهدی بر مهارتهای توست.
۲. لذت زیبایی
به حاصل جراحی خود نگاه میکنی. تصادف کرده بود و صورتش آسیب دیده بود. پس از چندین عمل، آن را بازسازی کردی. این زیبایی را میبینی و تحسین میکنی.
۳. لذت خلاقیت
دیگران گفتند که نمیتوانند عملش بکنند و خونریزی را بند بیاورند؛ چون قلب ضعیفش، بیهوشی را تحمل نمیکند. اما… اما شاید تو که یک رادیولوژیست هستی که فلوشیپ Intervention داری، بتوانی بدون بیهوشی این کار را انجام بدهی. کار رایجی نیست. باید فکر کنی که چطور میتوانی به محل خونریزی برسی.
۴. لذت فهم
آه. این مریض پر از تناقضات است. چرا دلیلی پیدا نمیشود که علامتهایش را توجیه بکند؟ باید بگردم و ببینم الگویی بین علامتهایش یافت میشود؟ تشخیصش چه میتواند باشد؟
شاید اینها برای کسی عذاب باشد؛ اما تو از این گشتن و فکر کردن و فهمیدن، لذت میبری.
۵. لذت ابراز خویشتن
از تو برای کمیسیونها دعوت میکنند چون که نظر تو در درمان کیسهای سخت، برایشان قابل احترام است. از اینکه در آنجا با سخاوت دانستههایت را میگویی، لذت میبری.
۶. لذت فناوری
آرزویت این است که با ربات داوینچی جراحی انجام بدهی.
وای. این دستگاه PET-MRI جدید را دیدهای. تکنولوژیاش متحیرت میکند.
واکسنهای mRNA. این قدمی بسیار خاص است. دائم به این فکر میکنی که چه کارهایی میتوانیم با آنها انجام بدهیم؟
۷. لذت یاری به دیگران
به دردهایش گوش میدهی. تجاوز در کودکی. والدینی که به او توجه نمیکردند. تنهایی در دوران مدرسه. مشکل در روابط جنسی.
صبورانه به او گوش میدهی. به دردهایش و رنجی که میکشد. فکر میکنی که برای کمک به او، از کجا شروع بکنی؟
۸. لذت رهبری
جراح تروما هستی. یک زلزله آمده است. دهها بیمار را قرار است همزمان به بیمارستانی بیاورند که تو در آنجایی. به عنوان جراح تروما، رهبر گروه خواهی بود.
چه وظیفهی سنگینی. باید امروز هم مراقب تمام این بیماران باشی و هم مراقب کادر درمان که آرامششان را حفظ کنند.
۹. لذت تدریس
آقای فلانی، اندوکاردیت دارد. دانشجویان را بالای سرش آوردهای. با حوصله، تمام ضایعات بیماری را به آنها توضیح و نشانشان میدهی. سوفلهای قلبی را میگویی. وقتی درس میدهی، چشمانت برق میزند.
۱۰. لذت استقلال
دلت میخواهد به آن درجهای در پزشکی برسی که در سطوح مختلف Evidence، از تو به عنوان Expert’s opinion نام ببرند. دوست داری نظر خود را بگویی. بگذار دیگران بگویند که نامتعارف است.
۱۱. لذت نظم
دلت میخواهد اتاق عملت سر ساعت ۷:۴۵ شروع به کار بکند. وسایل همگی مرتب و آماده باشند. بیمار هم همینطور. و رزیدنتهایت دیر نکنند و وقتی تو وارد میشوی، اسکرابکرده و آماده به کار باشند.
۱۲. لذت از طبیعت
از تولد نوزاد خیلی لذت میبری. لحظهی زایمان به نظرت یکی از قشنگترین قسمتهای طبیعت انسان است. اینطور نیست؟
***
اینهایی که نوشتم، صرفاً جنبههای لذتبخش کارها هستند. من همهی ارزشها را ننوشتهام. اما هم در انتخاب تخصص و هم در انتخاب رشته کمکمان میکنند.
بگذار چند مثال بگویم:
کسی که لذت خلاقیت برایش اولویت است، اگر به سراغ داشتن داروخانه برود، خوشحال خواهد بود؟
لذت زیبایی را چقدر خوب میتوان در دندانپزشکی نشان داد. اینطور نیست؟
لذت فهمیدن. این سراسر طب داخلی/اطفال است. شاید هم یک Clinical Pharmacist.
من برای این روانپزشک شدم که میخواهم دردهایی را درمان کنم که بقیه قادر به درمانش نیستند.
من عاشق کشف داروهای جدید با فناوریهای جدیدم. میخواهم داروسازی بخوانم و به سراغ ساخت دارو بروم.
***
فکر میکنم متوجه منظورم شدی زهرا جان.
حالا چرا میگویم که دانستن این اولویتها مهم است؟
چونکه هیچ کدام از این سه رشته، دیگر شبیه به قبل نیست. مسیر رسیدن به رفاه نسبی مالی، دیگر شبیه به گذشته نیست و باید صبور بود.
و وقتی اولویتات را بدانی، تحمل یک مسیر دشوار، آسانتر خواهد بود:
من برای چه چیزی حاضر هستم این هزینهی سالهای پزشکی را بدهم؟
حاضرم از چه چیزهایی بگذرم؟
من میبینم که دوستانم مینویسند آرایشگر عروس فلان میلیون تومان در میآورد؛ ولی من اینقدر.
باشد. خیلی هم عالی. حاضر هستی که همین الان بروی و جای او باشی؟
من نمیگویم وضع پزشکی خوب است. خوب نیست. افتضاح است. حرفم این است که برای ادامه دادن در این وضع، باید اولویتهایت را بشناسی.
در مورد داروسازی هم کامنت دوست عزیزم، محمد روفرشباف را زیر همین پست بخوانید.
***
براهنی با همان تلخیِ صادقانهی همیشگیاش میگوید:
چه چیز نکبت زندگی را
جبران میکند
جز رویا؟
داستان ما هم همین است. هیچ کدام از این سه رشته، قرار نیست آنچه باشند که انتظار داری. اما قرار هم نیست که تا ابد اینگونه بماند.
همین الان که این نوشته را مینویسم، اعتراضات صنفی گستردهای در پزشکی در جریان است.
تغییرات اتفاق خواهد افتاد. مهم، تاب آوردن تا آن زمان و انجام وظیفه تا آن زمان است.
تا آن زمان که تغییرات صورت بگیرد.
به خود من، رویابافی در مجموعهی دوستان نزدیکم کمک میکند.
و حتماً میدانی که رویا برخلاف آرزو، چیزی است برای رسیدن.
***
از وقتی این نوشته را شروع کردم، هر چند با عمدهی حرفهای یونگ کنار نمیآیم، این حرف او به خاطرم میآید. برای آرام شدن خاطرم، آن را در انتهای این نوشته میآورم. در ذهن من، حرف یونگ در کنار وظیفهی پزشکی و شعر شاملو قرار گرفته است:
The doctor is effective only when he himself is affected. Only the wounded physician heals
پزشک، تنها زمانی مؤثر است که خودش نیز آسیبدیده باشد. تنها یک پزشک رنجکشیده، شفابخش خواهد بود.
سلام. از اینکه این مطلبو نوشتید تا منِ سردرگم بتونم با خوندنش به سرنخهایی برسم ممنونم .. مخصوصا اون بخش لذتها خیلی کمک کننده بود، و نوشته ی آقای روفرشباف نیز هم..
سلام آقای قربانی ؛
اول میخوام تشکر کنم بابت نوشته هاتون که هر کدوم الهام بخش در زمینه های مختلف بودن ، من از شهریور ماه گذشته این مطالب رو دنبال میکنم و تعدادی زیادی از مطالب قدیمی تر تون رو هم خوندم .
الان دوره ی حساس انتخاب رشته رو میگذرونم و چند تا سوال درباره ی پزشکی ذهنم رو درگیر کرده ، حتی اگه برای شما پاسخ گویی مقدور نباشه خوشحالم که این کامنت بستری میشه تا مطالب کمی توی ذهنم دسته بندی بشن :
١- مسیر پزشکی مسیر ساده ای نیست و مدیریت انگیزه ی ویژه ای رو می طلبه و من کامنت هایی از اطرافیانم میگیرم که ممکنه در این کار نتونم خوب عمل کنم و نا امید شم از انتخاب این رشته ، چطور باید اطمینان -نسبی حتی- پیدا کنم که توانایی این کار رو دارم
٢- از پزشک های اطرافم و با توجه برداشتی که از نوشته های شما داشتم -البته توجه داشته باشین که اینها برداشت های ناکامل یه نوجوان هست- افرادی هستن که علاوه بر مدیریت انگیزه که بالاتر گفتم ؛ انگار عطش سیری ناپذیری برای آموختن و فهمیدن دارند اما من کلافگی هایی که در مسیر فهم یک مطلب پیش میاد برام سنگین هست و نمی دونم چطور این مسئله رو مدیریت کنم و اینکه چطور میشه همچنان که مسیر پزشک خوبی شدن رو ادم طی میکنه تک بعدی نباشه و به جنبه های دیگه ای بپردازه ؛ بالاخره جدای شغل آینده ما فقط یبار زندگی میکنیم و باید کارایی که دوست داریم رو تجربه کنیم
٣- امروز و آینده: طبق چیزی که در مطالب شما هم دیدم پزشکی در جهان و ایران قطعا تغییر هایی میکنه و ما باید چطور با این تغییر ها آشنا بشیم یا حتی آشنایی نسبی با امروز یک پزشک ، اگه بخوام صادق باشم جز مطالب شما با کسی در فضای مجازی آشنا نیستم که صحبت هاشون راجب پزشکی باور پذیر باشه … اگه بخوایم واقعیت رو بهتر ببینیم باید به کجا مراجعه کنیم
۴- اصرار من به رشته هایی مثل پزشکی و پرستاری علی رغم سختی هاشون این هست که در این مسیر ها بسیار میشه موثر بود و کیفت زندگی افراد رو واقعا تغییر داد ولی گاهی فکر میکنم این ها ممکنه ایده آل گرایی های ذهنم باشه و جوهره ی این کار رو نداشته باشم و مسیرم اصلا این نباشه
(ببخشید بابت پر حرفی ها )
سلام دکتر قربانی عزیز امیدوارم که حالتون خوب باشه 🙂 من الان ترم ۴هستم،
یه سوالی که خیلی ذهنمو درگیر کرده و ناخودآگاه بخش زیادی از انرژی مو میگیره( شاید از نظر شما سوال مضحکی باشه) ، اینه که آیا افتادن تو دروس دانشگاهی به معنی اونه که ما استعداد کافی تو اون درس رو نداریم؟ مثلا من خودم علی رغم تلاشی که برای یکی از امتحانام کردم ( یعنی کلی درس خوندم ) اون امتحانو افتادم و مجبور شدم دوباره برش دارم. هر وقت به اون درس فکر میکنم به نظرم میرسه که آخه من که همه تلاشمو کرده بودم چرا همون بار اول نمره کافی نگرفتم ؟ میدونید، یه جورایی تبدیل شده به خودخوری. همش فک میکنم من که درس به این سادگی رو تو علوم پایه افتادم بعدا تو مقاطع فیزیوپات و بالینی که حجم درسا خیلی بیشتر میشه چیکا کنم ؟ نکنه من اصلا استعداد این رشته رو نداشتم و … کلی حرفای دیگه. سرتونو درد نیارم . به یه راهنمای خوب نیازمندم که منو از این سرگشتگی نجات بده . چطور میتونم با این احساسات کنار بیام ؟
نه آرشانا جان. امتحانهای دانشگاه معیار مناسبی برای درک ما از یک درس نیستند.
و البته که هیچ کدوم از دروس دانشگاهی، استعداد نیستند. استعداد یه تعریف مشخصی داره. مثلاً ما استعداد تجسم فضایی داریم که در درسی به اسم آناتومی کمکمون میکنه. اما اینکه آناتومی رو fail بشیم، لزوماً به این معنا نیست که استعداد تجسم فضایی در ما ضعیفه.
سلام ، بنظرم نباید فکر کنید که مردم داروسازان رو دکتر به حساب نمیارن ، من تو شهرهای مختلف میشناسم با مدرک لیسانس فیزیوتراپی بهش میگن آقا و خانوم دکتر
سلام و سپاس از تجربه ات که در اختیار ما گذاشتی. خلاصه بگم من برعکس شما مسیر تحقیق رو انتخاب کردم، اگر این مسیر پاسخ بده عالیه و هم درآمدزاست و هم وجهه اجتماعی داری. تحقیق فقط خلاقیت نیست مسیر درست، راهنمای درست، و اینکه کارت جواب بده و بازاریابی خوبی داشته باشی یا همکار بازاریاب خوب داشته باشی وسرمایه خوب لازمه. اما این مسیر، دشواره و برای همه هم پاسخگو نیست. من اگه برگردم عقب رشته ای انتخاب می کنم که امنیتش از کارآفرینی بیشتر باشه و در واقع از اون به عنوان یک پوشش برای کارهای تحقیقاتیم استفاده می کنم، مسیری که شما بخشیش رو رفتی و می تونی طبق میلت باقیش رو پیش بری چه در ایران یا خارج از ایران.
سسسسسسسسسسس
سلام امیر محمد عزیز بالاخره منم به جامعه دانشجویان پزشکی پیوستم. با همه وجودم میخوام که بتونم با سواد و مسئولیت پذیر و دلسوز و متخصص باشم. با همه ی وجودم میخوام که موانع راه منو درگیر خودش نکنه که از مسیر و هدف اصلی پزشکی خارج شم و اسیر اسارت ها نشم.با همه ی وجودم میخوام که لایق و شایسته باشم.ازتون خیلی چیزا یاد گرفتم .ممنونم.ارادتمند شما
امیرمحمد عزیز سلام .روزت مبارک باشه پزشک جوان و با اخلاق و باسواد ?
چقدر این پست قشنگ بود .ممنونم از شما و البته زهرا جان 🙂
مصاحبه ای که در رادیو کارنکن داشتی ، اون پادکست رو گوش دادم ، میدونی توی یه مسیر سخت و تصمیم گیری دشواری بودم ، صحبتات خیلی کمک کننده بود برام و با اشتیاق نُت برداشتم و بعد از شنیدن اون پادکست دیدم نه نمیتونم واقعا و مصمم تر شدم برای انتخاب اون مسیر سخت ! دقیقا توی اون مصاحبه گفتی از اون ۱۲ عنوان که مربوط به اولویت هاست و من دیدم پزشکی نسبت به روانشناسی برام یجورایی زندگیه و نفس کشیدن ! نمیدونی اون لذت فهمیدنش برام چقدر شیرینه حتی وقتی چشمامو میبیندم و متصور میشم یک عمل جراحی رو و یا در مورد درمان یک بیماری میخونم و ذهنم بشدت کنجکاو میشه و یه عالمه سوال ، یجورایی عطش انگار دارم و تنها پزشکی و وارد شدن در این مسیر که هدف اولم بوده منو سیراب میکنه ! ولی وقتی مثلا یکی از اساتیدم در مورد بیمار مبتلا به شیزوفرنی میگفت … هیچگونه حسی نمیتونستم داشته باشم .. باهاشون ارتباط نمیگرفتم و در نهایت بعد از مدتها فکر ، تصمیم گرفتم برای کنکور دادن ! مسیری سخت برای منکه دروس نظام جدید رو نخوندم و قراره این یسال بخونم ! برای منی که دلم میخواد سرمو بکوبونم تو دیوار وقتی میبینم به رگ کرونری میگن رگ اکلیلی ? و یا تصور کن که لیزوزوم رو کافنده تن خطاب میکنن!!! اصطلاحات عجیب و فارسی سازی شده .. خلاصه که با تمام سختیاش ،بعد از شنیدن پادکستت مصمم تر شدم و قدم گذاشتم ..ممنونم ازت واقعا . راستی تبریک میگم بابت قبول شدنت موفق باشی روان پزشک عزیز ، واقعا تخصص سختیه بنظرم، چرا که روحیه ای فولادی رو میپذیره بنظرم و عشق فراوان ! و اون ۷۰ روزی که تایم داشتی و ازش گفتی منو یاد یه جمله ی قشنگ انداخت که تو همین وبلاگ خوندم ولی متاسفانه فراموش کردم اون سخن از کی بود ؟ جمله ای که میگه” رمز موفقیت نداشتن وقت کافی و داشتن برنامه است ” مضمون این بود …
یدونه کامنت دادم بجای چندتا کامنت ?که محتواش در مورد چندتا پست جداگانه اس که نوشتی ? از همه چیز گفتم ! ببخشید بابت پر حرفیم و کامنت طولانی .
خرسندم بابت تایمی که گذاشتم و این پستای قشنگ و با مفهوم و دلی رو خوندم .مرررسی . پایدار باشی در مسیر پیش رو و موفق تر از همیشه ?
جمله از لئونارد برنستاین بود لعیا.
و من روانپزشکی رو انتخاب نکردم 😉 روانپزشکی یکی از انتخابهام بود. در نهایت طب داخلی رو انتخاب کردم.
توان خندیدن ب وسعت دل
سلام امیر محمد عزیز حدودا دوسال است که با وبلاگت آشنا شدم امسال که درگیر انتخاب رشته شدم پزشکی رو انتخاب کردم و میخوام بدونید که ماجراهای بیمارستانی و تمام راهنمایی هاتون مثل چراغ راهنما برای من بوده.چیزهایی که از شما یادگرفتم شاید کمتر تو کتابها نوشته شده باشه. ازت بی نهایت متشکرم حتی اگه پول کمی تو این رشته باشه بازم میخوام پزشک شم بازم میخوام با عشق و علاقه این راه رو ادامه بدم.بازم میخوام زیبایی ها و لذت های این راه رو در کنار سختی هاش تجربه کنم.بازم میخوام مسئولیت و وظیفه همراه با تعهد و اجبار رو تجربه کنم.
سلام… میگما صرف علاقه داشتن به علم پزشکی، کار عاقلانه ای هست که این رشته رو انتخاب کنیم؟؟ اونایی که خیلی عاشق علم و چیزای جدیدن به نظرم بیشتر به سمت پژوهش و خلق چیزای تازه کشیده میشن اما من خیلی سایتا رفتم که راجب پزشک پژوهشگر بخونم اما چیزای به دردنخور و تکراری بود به خاطر همین من کم کم دارم به سمت رشته های علوم پایه کشیده میشم که به نظرم خیلی قشنگن اما خب با این دلم که وقتی چیزی راجب سیستم بدن و اعضای بدن میخونم قنج میره چیکار کنم؟!?…. راستی نمیدونم تا حالا کسی بهتون گفته یا نه اما به نظرم هم ظاهرا و هم رفتارا شبیه شخصیت سوباسا توی کارتون فوتبالیست ها هستید??
سلام ببخشید سوال مهمی دارم .
من شنیدم سیستم اموزشی پزشکی شیراز با همه جا متفاوته.می شه اگه چیزی می دونید در این باره بهم بگین؟می خوام انتخاب رشته کنم.
آره حنا. متفاوت بود. الان دارم بیشتر شبیه به بقیه جاها میشه. من این تفاوتش رو دوست داشتم. اما سختش هم میکنه. شما از سال دوم ورود به بخش، کشیک شب داری. عمدهی دانشگاهها، این کشیک از اینترنی شروع میشه.
سلام امیر محمد امیدوارم حالت عاالی باشه .
تبریک میگم بابت قبولیت تو آزمون دستیاری ، امیدوارم بهترین ها برات رقم بخوره .
این پست در نگاه اول ، زنجیره ای از کلمات و عباراته ، اما حسی که ازش گرفتم رو نمیتونم با کلمات ابراز کنم ، مثل همیشه معرکه !
منِ کنکوری ۱۴۰۱ ، به پیشنهاد اطرافیان تصمیم گرفتم فعلا به رشته و هدف نهایی فکر نکنم و هدفم تموم کردن برنامه روزانه باشه ، اما واقعا کار سختیه ! ، تو پست قبلی با قسمت “بر خلاف آنچه که القا میشود، پیدا کردن علاقه، یک فرایند بدیهی و راحت نیست. طول میکشد. زمان میبرد. کلافگی دارد. ناامیدی دارد. سرخوردگی دارد. صبر میخواهد و دل به زمان سپردن.”
عمیقا ارتباط برقرار کردم ، برای اکثرکنکوری ها این موضوع اتفاق میفته که تو هدف گذاری سردرگم بشن به خصوص وقتی فشار روشون بیشتر میشه و این سوال پیش میاد که میتونم تمام سختی هاش رو قبول کنم ؟؟ ، مثلثی از ترس و تردید و تمایل به راحت طلبی . توی این سالی که قراره دائما با بقیه قیاس بشم و همین ماجرای مقیاس ، لذت بینظیر یادگرفتن رو برای من کم کنه ، اصلی ترین نگرانی من رسیدن به مثلثیه که ازش گفتم . امیرمحمد ، درباره مسیر رسیدنت به پزشکی تنها این رو خوندم که تغییر رشته دادی و این ریسک رو پذیرفتی ؛ به عنوان شاگردت که تو این مدتی که با وبلاگت آشنا شدم چیزهای زیادی ازت یادگرفتم ، خیلی خوشحال میشم از تجربیات در رابطه با کنکور هم بنویسی ، آیا به سه گانه ای که ازش حرف زدم رسیدی ؟ یا به طور کلی تاثیری روی تو نگذاشت و به مسیرت ادامه دادی …
حال دلت خُرَم 🙂
شکیبا.
نمیدونم از کنکور خواهم نوشت یا نه. سال کنکور سال عجیبی بود برای من. نه خود کنکور. اتفاقات دیگهاش. شاید نوشتم.
در مورد دستیاری هم من قبول نشدم. صرفا رتبهها اومده. هنوز نتایج نهایی نیومده.
سلام امیر محمد عزیز?
چقدر خوب توصیف کردی.. من دوهفته ی دیگه تا پایان بخش داخلی_مهمترین و پایه ای ترین بخشِ این دو سال_ دارم. مدتیه که دارم سبک سنگین میکنم که به آنچه توقع میرفت بعد گذروندن این بخش در استاژری برسم، رسیدم یا نه…
توی این دوماه و نیم تجربه ی بیمارستان رفتن کار هر روزمون(غیر از مواقعی که درمانگاه بودیم) گذاشتن شرح حالِ مریض های جدید و daily note مریض های قبلی بود سه هفته ی اولِ بخش، شرح حال درست گرفتن برامون همراه با یادگیری بود و (مهمتر از اون پیدا کردن اعتماد به نفسِ صحبت کردن با مریض) اما بعد از اون کم کم شکل task به خودش گرفت و شد یک کار تکراری که بیشتر از ترس اتند نوشته میشد تا از شوق یادگیری!
یکبار یکی از همکلاسی ها گفت “اصلا باید بیشتر زمان این دو سال رو تعطیل باشیم و مطالعه کنیم تا توی اینترنی معلوماتمون رو پیاده کنیم” با اینکه در ظاهر باهاش موافق نبودم اما تهِ دلم احساس میکردم این دوماه حداقل نیمیش باید جور دیگه ای میبود تا لذت یادگرفتن داشته باشه…تا حضور توی بیمارستان با احساسِ هدر رفتنِ وقت و انجام یک سری task تکراریِ اجباری همراه نباشه و ما از تعطیلیِ ناشی از پیک پنجم کرونا خوشحال نشیم که “حالا میتونیم با خیال راحت درس بخونیم” و یاد بگیریم!
پ.ن: حقیقتش من به بعضی از چیزایی که باید در داخلی یاد میگرفتم رسیدم و به بعضی نه..اما نگرانیِ اصلیم فراموشیه.. اینکه ۶ ماه دیگه وقتی سال اول استاژریم تموم میشه، حداقل هایی که باید بدونم رو یادم رفته باشه و به یک انسجام ذهنیِ نسبی در مطالب سال اول(عمدتا داخلی و جراحی) نرسیده باشم…
واسه همین دارم فکر میکنم توی بخش های بعدیم، وقتیکه دارم پوست و ارتوپدی میگذرونم کنارش جایی هم برای داخلی باز کنم که جلوی فراموشی رو بگیرم اما نمیدونم که جا رو با خوندن چه منبعی پر کنم..گاهی فکر میکنم cardinal manifestation هاریسون رو هدف اصلیم قرار بدم گاهی به این نتیجه میرسم که بهتره تست کوئسشن بانک بیماری های شایعی که خوندم(مثلا آنمی های هایپوپرولیفراتیو) رو بزنم که یادم نره…اما میدونم که برای هردوی اینها وقت کافی ندارم و نمیتونم بینش انتخاب کنم.
ممنون میشم اگه کمی در این مورد راهنماییم کنی تا اصطلاحا با دست خالی وارد استاژری دو و بعد از اون اینترنی نشم
برات نوشته بودم ریحانه که دستم خورد به بک و همهاش پاک شد.یه خاطره گفته بودم. اجازه بده همه ذپ توی نوشتهی جدید مینویسم.
ممنونم ازت??.صفحت رو رفرش کردم که پیام های جدید رو بخونم. دیدم نوشته ی جدید گذاشتی.با شوقی مضاعف خوندمش و از اونجایی که هنوز کامنتهارو چک نکرده بودم جوابت رو ببینم، یک کامنت طولانی تر از این! درمورد برنامه ی الانم و… اونجا هم گذاشتم..الان که دیدم گفتی تو پست جدید جوابمو میدی احساس میکنم تو کامنت گذاشتن کمی عجله کردم???
امیرمحمد من کمک روانپزشکی لازم دارم کسی رو از دانشجوهای این رشته میشناسی که بتونه کمکم کنه خواهش می کنم این پیام رو جدی بگیر …
دورود دکتر امیر محمد عزیز در ابتدا باید قبولی ات را در ازمون دستیاری تبریک بگم امیدوارم بهترین ها را برای خودت رقم بزنی واقعا ذوق زده شدم درباره ی اینکه انقدر راجب پزشکی و دندان پزشکی و در نهایت داروسازی برای کسانی که پشت کنکور هستند یا کنکور را داده اند و بعد از اینکه راجب جمله ی طلایی ات که رویا بر خلاف ارزو و میشود گفت جامع بودن نوشته ات فاصله ای انداختم و دوبار خواندمش جالب این است نمونه های زهرا کم نیستند و متاسفانه مثل زهرای این داستان هرگز به سراغ علاقه شان نمی رود بلکه دیگران و جو حاکم بر خانواده و دوستان و حتی شرایط مالی باعث میشود کورکورانه بودن تصمیم هایمان به شدت افزایش پیدا کند . اطمینان دارم تو او را درست راهنمایی کردی وخیلی خوب و جامع راجب پزشکی صحبت کردی اما یک جایی از نوشته ات مرا در گیر خودش کرد هم در نوشته ی قبلی ات هم در این نوشته اینکه استعداد و یاری رساندن به دیگران و لذت فهم و پیشرفت و استقلال در وجود من همیشگی بوده است اما در مورد اینکه خودم به کدام رشته امتیاز بالاتری میدهم تردید دارم درست مثل خیلی های دیگر اما انتخاب هدف بنظر من مسیر ما را برای رسیدن به اهداف هموار میکند یک جمله ی تو باعث شد من به خودم تلنگری بزنم در هیچ شغلی اینده ای نیست اینده در فردی است که ان شغل را دارد . و این جمله خیلی خیلی عمیق تر از ان است که من با یک نوشته معمولی انگیزشی به او نگاه بکنم اما حاصل همه ی این کلنجار های ذهنی من به یک رشته رسید دامپزشکی رشته ای که اغلب راجبش صحبت نمی شود و رشته ای که علارغم مهم بودنش در کشورهای دیگر در ایران جایگاه خاص خودش را ندارد راجبش در حد توانم و وقتم مطالعه کرده ام اما هنوز در همان انتخاب هدف شک دارم .شاید چون فکر میکنم تو راهنمای خوبی هستی و شاید بخاطر اینکه دیدم واقعا در هیچ جایی به ان صورت از جایگاه واقعی اش برخوردار نیست و در این که تو قرار است برای ما بنویسی ازت بخواهم که راجب این رشته بنویسی شاید من هم مثل زهرا به این دو راهی هایم و به این از این شاخه به ان شاخه پریدن هایم خاتمه دهم و در ان صورت واقعا از شما ممنون خواهم شد ….سپاس از انسانیت تان و توجه تان امیر محمد قربانی
حق با توست. دامپزشکی خیلی مغفول مانده این وسط. شاید این سوال بتونه بهت کمک بکنه:
فرض کن رتبهها اومده و شما حدود ۱۰۰ شدی. میدونی که با این رتبه، هر ۴ رشته رو میتونی انتخاب بکنی. حالا هم حاضری بری دامپزشکی؟
اگه آره، میپذیری که محیطش اون چیزی که میخوای نیست و شاید مثل خودت نبینی؟
امیرمحمد سلام و دورد ..صبوری کردم تامل کردم و بعد خواستم بنویسیم بی شک انتخاب من دامپزشکی خواهد بود اما مشکل دقیقا همان محیط است همان چیزی که از دانشجویان دامپزشکی مثل بیماری های مزمن میشنوی با اینکه خودشان تحصیل کرده این رشته اند اما سطح خودشان را پایین می اورند از محیط سخت ان می گویند از تبیعض ها از اینکه نادیده گرفته میشوند از طرفی دامپزشکانی میبینی که از سطح بالای دانش انها در حیرت میمانی ازاینکه می گویند همه چیز به علاقه بستگی دارد از روحیه ی خستگی ناپذیر و پژوهشی شان بنابراین این سردرگمی فکر میکنم تا روز انتخاب رشته ام همراه باشدا.با شک و تردیدخودم و با وجود شرایط انچه که تا از فارغ اتحیصلان شنیدم یک کلمه بود علاقه.. و از تو امیر محمد بسیار سپاسگزارم که سوالات راهنمایی شد من جستجو کنم و مسیرم را بشناسم و انتخاب هدف کنم با ارزوی بهترین ها
موضوع اصلی برای خود من این هست که کاری که دارم برای انجام دادن اون درس میخونم (دندانپزشکی) چقدر در مسیر زندگی کردن تمامیت خودم، داره بهم کمک میکنه.(و هنوز هم به یک پاسخ واضح نرسیدم.) این یک نظر شخصی هست ولی برای من بالاترین درجه ی لذت در انجام یک کار رسیدن به مرحله ی شفای متقابل هست. (یعنی هم من بتونم باعث شفای بیمار بشم و هم از این طریق بتونم در یک نقطه از روانم تجربه ای شفا بخش داشته باشم.) هر قدر که آگاهی ما افزایش پیدا بکنه، مسئول هستیم که در تصمیم گیری هامون هم بخش زیادی از اونها رو در نظر بگیریم و این موضوع (بعد از مسئله ی نسبت درآمد به زحمت) چیزی بود که مانع از اومدن من به رشته ی پزشکی شد. البته که برای داشتن دید سیستمیک نسبت به وقایع بدن یکسری از مباحث مربوط به رشته ی پزشکی رو دنبال میکنم ولی هنوز هم اگر به گذشته بر میگشتم مطمئنم پزشکی رو نمیزدم. امیدوارم که هرچه زودتر مشکلات وحشتناکی که اخیراً در رشته ی پزشکی بوجود اومدن تعدیل بشن و راه برای شکوفایی همه هموار تر بشه. ممنون بابت آگاهی رسانی های عالی که انجام میدین دکتر قربانی.
مرسی که این کمک بزرگ رو به بچه های ۱۴٠٠ کردید…. به نظرتون علم و پژوهش چقدر توی پزشکی پررنگه؟؟؟ من بیشترین هدفم از انتخاب پزشکی علمش و پژوهش هست اما احساس میکنم نیتم با خیلی از بچه های این رشته فرق داره… به نظرتون اومدن توی رشته پزشکی با این هدف من کار درستی هست؟؟؟ ارزشش رو داره؟؟؟ یا شاید رشته زیست شناسی بهتر باشه؟ راستش سردرگمی حس بدیه که این روزا دچارش شدم
سلام.
این روزا با هر پستی که می ذاری یک قدم از تصمیمم به مهاجرت دور میشم به خاطر این امیدی که به آینده داری و به منم داره منتقل میشه
سلام امیرمحمد.
من خواستم چند نکته در مورد داروسازی بگم. شاید به درد عده ای بخوره و شاید هم نه. خودم حال و حوصله اش رو ندارم که فعلاً به صورت منسجم چیزی در مورد داروسازی در وبلاگم بنویسم، پس گفتم همینجا و در همین کامنت حرف بزنم. این شاید از مفصل تر ترین کامنت هایی باشه که کسی در وبلاگت می نویسه. خوندنش شاید به درد خودت اصلاً نخوره، اما احتمال داره به درد بعضی از مخاطبان وبلاگت بخوره.
اول اینکه مطلبت بسیار جالب بود. من با اینکه دوستان پزشک زیادی دارم، در دوران دانشجویی بسیار کم در مورد سیستم آموزش پزشکی می دونستم. با شنیدن اپیزود رادیو کار نکن که تو در اون در مورد شغلت صحبت کردی و هم چنین هم کلام شدن با چند پزشک دیگر تلاش کردم که بیشتر از سیستم آموزش پزشکی و اصطلاحی که به کار می بری، یعنی جو نظامی، سر دربیارم.
جو آموزش داروسازی که من گذروندم کلاً با چیزی که از تو و چند پزشک دیگه شنیدم فرق داره. من در داروسازی جو نظامی ای نمی بینم. شاید کسی با خودش تصور کنه که پس آموزش داروسازی شرایط بهتری نسبت به پزشکی داره، اما این یک نتیجه گیری شتاب زده است. من سیستم آموزشی که به عنوان یک دانشجوی داروسازی گذروندم رو دوست نداشتم. هم در اینجا و هم به صورت پیام شخصی در موردش کمی صحبت کرده بودم باهات. خلاصه اش اینه: برای منی که لذت یادگیری رو با هیچ چیزی عوض نمی کردم و هنوز هم نمی کنم، گذروندن واحدهای دانشگاهی مثل شکنجه بود؛ واحدهایی که نمی فهمیدیم برای چی باید بگذرونیم و فلسفه ی وجودشون در کوریکولوم رو درک نمی کردیم و اگر هم بر فرض فلسفه وجودشون رو می فهمیدیم، خودشون رو عمیق متوجه نمی شدیم. از نظر من چند سال تحصیل داروسازی بیشتر شبیه یک مسابقه ی طولانی نفس گیر بود. شبیه یک دوی ماراتون شش هفت ساله. جایزه ی این ماراتن هم پاس شدن واحدها و در نهایت یک مدرک دکتری داروسازی بود، نه چیزی بیشتر. من در طول دانشجوییم جز در ماه های معدودی مشغول درس خوندن بودم. حیف که این درس خوندن به ناچار برای نمره گرفتن و پاس شدن بود و بعد از علوم پایه نتونستم لذت درس خوندن رو بچشم و وقتی لذت درس خوندن رو دوباره چشیدم که دیگه واحد درسی نداشتم و مستقل به خوندن کتب روی آوردم.
اما اگر کسی از من بپرسه که پس با این سیستم آموزشی معیوب داروسازی خوندن فایده نداره؟ جواب من اینه که به خودت بستگی داره. به خودت؛ به علاقه هات؛ به ارزشهات. همون چیزهایی مه گفتی. اگر کسی به واحدهای درسی اکتفا کنه نمی تونه در حدی که باید و شاید توانمند بشه. اما اگر خودش پیگیری بکنه حیطه های بسیار جذابی در این رشته وجود داره. یادمه در یکی از پست های قبلت از کسی نقل کرده بودی که «آینده به شغل بستگی ندارد، بلکه به کسی بستگی دارد که آن شغل را دارد» یا جمله ای با همین مضمون ولی با لغاتی متفاوت. من درستی این جمله رو با پوست و گوشت و استخون لمس می کنم.
در مورد محدودیت ها صحبت کردی. محدودیت داروسازی از نظر من اینه که اگر بخوای به صورت بالینی و در داروخانه کار کنی، زود به سقف می رسی. منظورم از سقف چیه؟ اینکه کیس های زیادی هستند که باید به پزشک ارجاعشون بدی چون یا امکانات تشخیص و درمانشون رو نداری؛ یا در حیطه ی وظایف و اختیارات تو نیست که کاری براشون کنی؛ یا کفایت علمی لازم برای مدیریت اون کیس رو نداری. منظور من از سقف همون محدودیته. البته با این حال باز هم تعداد زیادی از افراد رو میشه با او تی سی تراپی بهشون کمک کرد. این از بالین و داروخانه. اما کار داروساز در صنعت و دانشگاه اصلاً از جنس دیگری هستند و هر کدوم محدودیت ها و مزایای خودشون رو دارند که شاید کسی اینجا حوصله ی خوندنش رو نداشته باشه. خلاصه و بر اساس حدس بگم: خوبی داروساز صنعت احتمالاً اینه که تو در کاری هستی که «لذت ابراز خویشتن» رو بهتر تجربه می کنی چون شغلی تقریباً منحصر به فرد داری که مخصوص خودته. تخصص تو چیزیه که کسی زیاد ازش سر در نمیاره. اما در مقابل «لذت خلاقیت» رو شاید چندان در صنعت ایران نچشی. در داروساز متخصص و دانشگاهی بودن شاید «لذت خلاقیت» رو کمی بیشتر تجربه کنی و «لذت تدریس» رو، اما باید دردسرهای بودجه های کم و همکار بودن با افرادی که باهاشون ممکنه تعارض زیادی داشته باشی رو بپذیری.
در بخشی از این پست و هم چنین در اپیزود رادیو کار نکنت در مورد این صحبت کردی که «مسیر رسیدن به رفاه نسبی مالی، دیگر شبیه به گذشته نیست و باید صبور بود». خودت احتمالاً می دونی، اما برای دوستانی که این کامنت رو می خونند بگم که وضعیت داروسازی هم همینطوره. گاهی در جامعه و پست های اینستاگرام دیده ام که میگن وضعیت مالی داروسازان چقدر عالیه و چقدر پول در میارن و … شاید از این نظر که تعداد داروسازان بیکار هنوز خیلی زیاد نیست نسبت به بعضی از رشته های مهندسی بد نباشه، اما وضعیت مالی من وهم سن و سالانم با وضعیت مالی داروسازانی که حدود سی سال پیش فارغ التحصیل شدن معمولاً قابل قیاس نیست. به قول خودت صبر می طلبه.
برم سراغ موضوع بعدی:
اگر کسی ازم بپرسه با وجود این مسائل که گفتی باز هم اگر به عقب برمی گشتی داروسازی رو انتخاب می کردی جواب خیلی قاطعی نمیدم. اگر کسی سال پیش از من این رو می پرسید می گفتم «نه. اگر بر می گشتم داروسازی رو به عنوان انتخاب اول در نظر نمی گرفتم و پزشکی می خوندم.» و در ادامه توجیه می کردم که «من با توجه به علاقه وافر به درس توان پزشک خوبی شدن رو داشتم و این امکان رو از خودم گرفتم». اما اگر کسی الان از من چنین سوالی رو بپرسه، با توجه به اینکه از سال گذشته تاکنون با چند نفر پزشک دوست شده ام و از شرایط پزشکان بیشتر آگاه شده ام جوابم اینه که «الان چندان تفاوتی برای من نداره که پزشکی می رفتم یا داروسازی.» علت اصلی هم اینه که در نهایت من بعد از چند سال کار در داروخانه متوجه شدم چندان علاقه ای به کار بالینی ندارم؛ چه به عنوان پزشک باشه و چه به عنوان داروساز داروخانه. مسلماً برای من هم به قول خودت well-being بیمار مهمه و وقتی می بینم حالش بهتره، من هم خوشحال میشم، اما یک چیزی ته دلم بهم میگه که تو آخرش بهتره کار دیگه ای رو دنبال کنی: پژوهش. من اگر پزشک می شدم هم احتمال داشت که به پژوهش روی بیارم و الان هم که داروساز شدم باز هم به پژوهش علاقه دارم و در نهایت، با توجه به روحیه ای که در خودم می بینم، بهتره به دنبال گرفتن دکتری تخصصی و کار آکادمیک برم و این چیزیه که مسیرش نه صرفاً منحصر به پزشکیه و نه داروسازی و نه کلا این دو رشته. هر دو این رشته ها می تونن مقدمه ای بشن بر آغاز پژوهشگر شدن. شاید بپرسی «مگه سال پیش نمی دونستی به کار پژوهشی بیشتر علاقه داری تا کار بالینی»؟ جواب اینه که می دونستم که به کار پژوهشی علاقه دارم، اما نمی دونستم کار بالینی به روحیاتم چندان نمی خوره تا وقتی که سرباز شدم و در حدود دو هزار ساعت شیفت بیشتر از قبل دادم. چیز دیگری که الان به ذهنم میاد اینه که شاید «اتفاقا» داروسازی خوندن برای من بد نشد، چرا که در داروسازی نسبت به پزشکی با مباحث گسترده تر هرچند سطحی تر آشنا شدم. در پست قبلیت در مورد T حرف زدی. داروسازی بخش افقیِ T اش نسبت به پزشکی بلندتره، مثلاً در اون با بعضی از مبانی فیزیک و شیمی و اقتصاد هم علاوه بر فیزیولوژی و فارماکولوژی و فارماکوتراپی آشنا میشی و این شاید در آینده بهت کمک کنه ایده پردازی های خوبی انجام بدی. اما مادامی که داروساز عمومی هستی، از اینکه بخش عمودی T ات هنوز شکل نگرفته ممکنه حرص بخوری. گفتم «اتفاقاً» داروسازی خوندن برام بد نشد چرا که انتخاب من بیشتر اتفاق بود تا یک اراده ناشی از تصمیمی با پشتوانه شواهد قوی. بله؛ من هم متاسفم که انتخاب رشته در سنی انجام میشه که آدم نه شناخت چندانی از خودش داره و شناخت چندانی از رشته ها. اینکه بگم من هم به زیست و هم به شیمی علاقه دارم و خیلی با کار کردن با خون و مریض بدحال که پزشک با اونا سر و کار داره راحت نیستم، «پس» داروسازی گزینه ی بهتری است، چندان هوشمندانه نبود. این نتیجه گیری_ این «پس» گفتن_ همونقدری که می تونست درست باشه، پتانسیل غلط بودن هم داشت. شاید چیزی که من رو تا آخر دوران داروسازی کشوند سوال هام بود که هنوز هم برای اونا پاسخ قطعی نگرفته ام. سوالی که در اواخر دبیرستان برای من ایجاد شد که «یک دارو یا یک ماده غذایی چه سفری در بدن انجام میده و در نهایت چه اتفاقی برایش می افته؟» یک سوال فارماکوکینتیکی اساسی بود؛ سوالی که فکر می کردم با خوندن داروسازی عمیقاً جوابش رو درک کنم، اما وقتی وارد اجزاء شدم دیدم جواب شبیه پازلی است که شاید از کلیت اون بشه چیزی بفهمم، اما قطعه هایی از اجزای پازل هنوز پیدا نشده.
و مثال زدی: « کسی که لذت خلاقیت برایش اولویت است، اگر به سراغ داشتن داروخانه برود، خوشحال خواهد بود؟». جوابش رو من بگم که تجربه اش رو دارم؛ کسی که در دوران دانشجویی زیاد شیفت نمیرفت و بیشتر وقتش رو به پژوهش و مطالعه می گذروند: نه. من مجبور شدم برای سربازی صدها ساعت شیفت داروخونه برم و دیدم که جز در مواقعی که احساس می کنم کمی حال بیمار بهتر شده و از دیدن مجددش که سرحاله خوشحال میشم، در مواقع دیگه چندان رضایت ندارم. اما به این هم فکر می کنم که اگر کسی لذت خلاقیت براش در اولویت باشه، بعید می دونم با طبابت، به خصوص پزشک عمومی بودن هم چندان خوشحال بشه. از نگاه من پزشک، مهندس، داروساز، دندان پزشک و تکنسین آزمایشگاه، همه شون، در حالت عادی و روتینی که در کشورمون داریم بیشتر انجام دهنده ی یک سری کارهای ست شده و از قبل تنظیم شده هستند. حجم زیادی از توان تشخیص درد بیمار و درمان پیشنهادی چه برای پزشک و چه برای داروساز و چه دندان پزشک بستگی به مطالعه و تجربه این افراد داره. خلاقیت گاهی در روند درمان موثره، اما هر درمانی نه خلاقانه است و نه اصلا لازمه خلاقانه باشه. برای همین، شاید پزشکی و به خصوص دندان پزشکی هم مشاغلی نباشن که بتونن خلاقیت رو ارضا کنند (هرچند از گفته خودم مطمئن نیستم). به نظر من مسیر ارضای خلاقیت در علوم، مسیر تحقیقات هست، چه تحقیقات بنیادی و چه تحقیقات کاربردی؛ چیزی که ازش حرف زیاد زده میشه و شعار ملی زیاد در موردش داده میشه اما در عمل به شوخی گرفته شده. مسیر خلاقیت در هنر و علوم انسانی هم که راه جدایی دارن.
و در مورد مثال دیگه بگم: «من عاشق کشف داروهای جدید با فناوریهای جدیدم. میخواهم داروسازی بخوانم و به سراغ ساخت دارو بروم.». این عیب نیست که آدم به رویاها بپردازه، اما بهتره آدم شرایط واقعی رو هم در نظر بگیره. چیزی که من در این چند سال متوجه شدم اینه که این مسیر_ یعنی کشف دار_ در شرایط فعلی ایران چندان هموار نیست. اینکه در آینده چه اتفاقی بیفته رو نمی دونم و در موردش بدبین نیستم، اما الان صنعت داروسازی ایران به خصوص در زمان دولت دوازدهم و تشدید تحریم ها ضربه های کاری ای خورده که همین که بتونن داروهای روتین رو تولید کنند خودش شق القمره. بودجه های فعلی مراکز تحقیق و توسعه کفاف هزینه های تحقیق در مورد مولکول های دارویی جدید رو بهمون نمیده. این مسئله رو برای ناامید کردن کسی نمیگم. اما به نظر من بهتره که آدم با انتظارات کمتر وارد دانشگاه بشه تا کمتر ضربه بخوره.
در پایان اگه کسی ازم بپرسه برای چه چیزی حاضر شدی داروسازی بخونی؟ جواب اصلیم اینه: لذت ناب فهم. آیا دانشگاه عامل اصلی درک این لذت بود؟ نه. دانشگاه برای من بستری رو فراهم کرد که یک سری از افراد رو که روحیاتم بهشون نزدیک تره پیدا کنم و بیشتر باهاشون در تعامل باشم و بیشتر ازشون یاد بگیرم و چیزهای بیشتری بفهمم. دانشگاه علاوه بر این یک مدرک هم توی بساطم انداخت که اگر بخوام به دنبال فهم بیشتر و تحصیلات تکمیلی برم مثل نشان حاکم بزرگ نشونش بدم که راهم بدن. همین.
ارادت.
محمد.
محمد. یک اشتراک خیلی بارز من و تو فکر کنم همینه. برای هردومون لذت فهمیدن، از بالاترین اولویتهاست.
مرسی که اینقدر کامل نوشتی. من دو دور خوندمش و باز هم میخونمش. برای من خیلی مفید بود و آموزنده. لینک کامنت رو هم در خود پست میذارم که بچهها حتما بخوننش.
باز هم ممنونم ازت که اینقدر کامل نوشتی. در مورد انتظارات هم کاملا حق با تو هست. من مثالها رو از عمد Extreme نوشتم که یه مقدار درکش راحت باشه وگرنه با این انتظار اگه کسی بیاد، واقعا اذیت میشه.
سلام.
خوشحالم که به درد خورده کامنتم.
خواهش می کنم.
سلام در صحبت هاتون فرمودید وبلاگ دارید . امکان داره آدرسش رو برام قرار بدید ؟
از افرادی که میخونن این کامنت رو و وبلاگ ایشون رو میشناسن هم ممنون میشم این لطف رو در حقم بکنند. .
عالی بود محمد جان منم چنددور خوندم و با اجازت کپی کردم داشته باشم❤
سلام.
همان همیشگی!
این متن-نیز- پر بود از جملاتی که ساعتها جای تفکر و لمس داشتند، اما اگر بخواهم تنها یک گل از این بوستان برگزینم, انتخابم این جمله است:
” من برای این روانپزشک شدم که میخواهم دردهایی را درمان کنم که بقیه قادر به درمانش نیستند..”
به اعتقادم روانپزشکی، با اینکه در ساختار و ظاهر “پزشکی” را یدک میکشد، اما حقیقتی فراتر دارد.
در میان شاخههای متعدد علم پزشکی، فقط روانپزشکیست که سر و سرش با روح و باور و روان بیمار است، نه جسم و کالبد او.
و اما بخش دوم جمله: “دردهایی که بقیه قادر به درمانش نیستند”
چه زیبا گفتید!
ببینید، شخصی که دچار کلانژیوکارسینوماست، درد بسیاری را متحمل میشود. دردی قابل رؤیت، برای بیمار و نزدیکانش.
اما اوضاع برای فرد درگیر با اسکیزوفرنی متفاوت است، او سراپا درد است، اما پنهان، اما ساکت، اما مخفی، اما مبهم !
کسی رنجی که روانش را میفرساید، نمیبیند..
او درگیر دردیهاییست که شاید درد نیست ! بلکه بالاتر از درد است.
و همین، اهمیت و فداکاری یک روانپزشک را آشکار میکند، درمانِ دردهایی بالاتر از درد. درمان موهومات و انتزاعات..
محمدرضا.
من این دردها رو جدا از هم در نظر نمیگیرم. مرز صلبی بینش نمیکشم. همینطور که برای خودم هم مرز واضحی بین روانپزشکی و داخلی ندارم.
سلام آقای دکتر قربانی.
من برای انتخاب رشته بین پزشکی و دندان مردد هستم.
حالا یکی از مشکلاتم با پزشکی اینه که احساس می کنم با توجه به حجم بالای محتواها به خصوص محتواهای دیجیتال ، باید تسلطم روی یه سری مهارت های کامپیوتر بالا باشه…مثلا بتونم محتوای متنی دیجیتال تولید کنم که بتونه جای یادداشت های پراکنده ی کاغذی رو بگیره و بتونم راحت ویرایششون کنم ، بتونم کتاب های حجیم رو به شکل دیجیتال مطالعه و خلاصه برداری کنم ، و چیزهایی که احتمالا الان هنوز نمی دونم. مثلا من احساس می کنم نرم افزاری مثل ورد نمی تونه جای یادداشت کاغذی رو بگیره و به نرم افزارهای دیگه ای نیازه که من ازشون خبر ندارم.
حتی برای مطالعه ی کنکور هم این موضوع خیلی به چشمم میومد و احساس می کردم دارم به زور این اطلاعات پراکنده رو تو ذهنم نگه می دارم و خیلی برام مرتب بودن کتاب و یادداشت و اینا مهمه.
به نظرتون این نگرانی به جا هست؟ و چقدر در انتخابم لحاظش کنم؟
و اینکه اگر پزشکی رو انتخاب کردم فرصتش رو خواهم داشت این مهارت ها رو همزمان با دروس پزشکی تقویت کنم یا بهتره فقط ترم بهمن رو انتخاب کنم که تا اونوقت شاید در کامپیوتر قوی تر بشم؟(البته می ترسم که در صورتی که تا بهمن صبر کنم گیج باشم که دقیقا چی رو یاد بگیرم و عملا کاری نکنم)
واقعا معذرت می خوام که انقدر طولانی شد.ممنونم که خوندید و خوشحال میشم اگر جواب بدید.
سلام. نوشته هاتون خیلی عالیه آقای قربانی . من کنکوری ۱۴۰۰ بودم و چند روزه درگیر اینم که نظر هر پزشکی رو میبینم میگن اگر برگردیم میریم دندانپزشکی. این حرف ها این چندروز رو حتی از دوران کنکورم هم سخت تر کرده بود ولی نوشته های شما باعث شد از اشفتگی ذهنم کمتر شه . من به پزشکی علاقه دارم ولی خیلی مردد بودم . فکر کنم دیگه با خوندن این حرفاتون تصمیمم رو گرفته باشم و به هر قیمتی و با هر سختی علاقمو دنبال کنم . امیدوارم بتونم از پسش برمیام . ممنون از شما عالی هستید?
سلام آقای قربانی،وقتتون بخیر
آقای قربانی خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم ازتون که وقت گذاشتید و به دوراهی تردیدی که من توش بودم خاتمه دادید. البته خودم هم تو این مدت با پزشک های زیادی حرف زدم و این تصمیم واقعا مشکل و سخت رو گرفتم.
من قطعا قراره پزشکی بخونم و خیلی خوشحالم که تو ابن راه با کسایی مثل شما آشنا شدم،کسایی که با وجود شرایط سخت الان ایران هنوز هم شرافت و انسانیت و وجدان رو فراموش نکردن و ارزش های انسانی اولویت اولشون هست،امیدوارم دانشگاهی هم که قبول میشم بتونم دوستانی مثل شما پیدا کنم،چون واقعا خیلی تاثیر داره.
حقیقتا توی این روزهای ایران و این شرایط، بحث درآمد فاکتور مهمی محسوب میشه؛ولی خب بنظرم می ارزه که با علاقه شخصیم پا به این راه سخت بزارم و همونطور خودتون هم گفتید هر رشته ای یه سری فرصت ها و یسری محدودیت ها داره و آدمی باید با شناخت هر دوتاش و قبول اونها انتخاب کنه،و اگر همه سعیم رو بکنم که بهترین و خوب ترین رشتم بشم قطعا بحث درامدیش هم اوکی میشه.
در آخر بازهم ممنونم از وقتی گذاشتید.
آقای قربانی من پزشک هم شدم روی شما به عنوان یکی از بهترین دوستانی که باهاشون آشنا شدم بازم حساب باز میکنم چون واقعا از مطالب وبلاگتون هم استفاده زیادی کردم و نوشته هاتون دید بازتری رو بهم دادن.
فقط یچیزی آقای قربانی بنظرتون تو این مدت تا شروع دانشگاه من رو چی وقت بزارم ؟البته احتمالش هم هست که نیمسال دوم هم بیوفتم.
تو متمم از کجا شروع کنم؟
زهرا جان.
تبریک میگم مسیرت رو انتخاب کردی. خوشحالم برات.
پست نقشه راه پزشکی رو بخون و پست دوران علوم پایه.
سلام
من امسال کنکور دادم راستش بد ترین ازمون زندگیم شد این اواخر رتبه ازمونام زیر دویست بود اما کنکور شدم نهصد خیلی ناراحتم اصن حوصله هیچی ندارم احساس میکنم حقمو نگرفتم الان انتخاب رشته هم شهر خودمو میزنم
شما که راهو رفتین میشه کمکم کنین
که چجوری از این سال ها که در پیش رو دارم بهترین استفاده رو کنم اصن میشه یه جوری برم تهران یا …
من خیلی درس خوندم هفته میشد که ۹۰ یا ۱۰۰ ساعت میخوندم اگه لازم باشه باز م براش میجنگم چون از بچگی به امید پزشکی درس خوندم
فک میکنم چون تهران نیاوردم خیلی از فرصت هام پوچ شده
محمد.
بذار برات یه چیزی بنویسم که کمتر گفتمش.
اون زمانی که رتبهی کنکور اومد (من شدم ۵۷۶ منطقه ۲) و میدونستم که با این رتبه تهران نمیارم، فکر میکردم که چه اتفاق بدی افتاده. فکر میکردم که چه چیزهایی رو از دست دادم. حتما اون کسی که دانشگاه تهران هست، خیلی جلوتر از من خواهد بود. استادهایی خواهد داشت که من ندارم و …
حتی یه لحظه به سرم زد که بشینم دوباره برای کنکور بخونم. یادمه یه پیام هم به دوستم دادم که کامپیوتر دانشگاه تهران میخوند. پیامم رو که خوند (اون زمان تو فیسبوک و وایبر پیام میدادیم)، شروع کرد به فحش دادن. همینطور بهم فحش میداد که مگه زده به سرت و حرفهایی زد که شرم دارم اینجا بنویسم – حتی توی فضای کامنتها که خصوصیتره و من راحتتر میتونم بنویسم.
انتخاب رشته کردم و واقعا خوششانسی من بود که آخرین نفر از منطقه ۲، شیراز قبول شدم. اوایلش ناراحت بودم. من اصلا این حس خوشحالی قبولی پزشکی رو نداشتم. یکی دو ترم اول هم که ناامیدی از سیستم پزشکی بود و کم کم گذشت تا خودم رو جمع و جور کردم.
بعد از این که جمع و جور کردم، با چندین نفر آشنا شدم که زندگیام عوض شد. یکیشون اصلا شیراز نبود و تا الان هم ندیده بودمش. حتی پزشکی هم نیست. الان یکی از نزدیکترین دوستهام هست.
نمیدونم چقدر من رو میشناسی محمد و قبلا اینجا رو میخوندی یا نه. نمیدونم اگه حرفی بزنم، چقدر از من قبول میکنی. من از لحاظ سنی، مثل برادر بزرگتر تو میشم. میخوام بهت بگم که باورم کن با قبول نشدن در تهران برای دوران عمومی، مهمترین چیزی که از دست میدی رو، میتونی از راهی دیگه به دست بیاری.
مهمترین فایدهی دانشگاه، خودش نیست. کسایی هست که باهاشون آشنا میشی. اون Network ای که تشکیل میدی. اینکه با چه کسایی همکلام میشی و چه کسایی رو باهاشون رفت و آمد داری و …
فایدهی اصلی دانشگاه بزرگتر، این هست که شانس آشنایی با افراد بهتر، بیشتره. اما، اما، اما حرف من به این معنا نیست که با چنین افرادی در شهرهای کوچکتر آشنا نمیشی. اصلا اینطور نیست.
و ما یک تکنولوژی داریم که زندگیمون رو متحول کرده. اینترنت. از طریقش میتونی با افراد دیگر جاها آشنا بشی و یک نتورک برای خودت شکل بدی. این مهمترین موضوع هست در دانشگاه. اینکه Network تو کی میشه.
پس برو دانشگاه. به دوباره خوندن فکر نکن. ارزش نداره. تلاش کن که معیارهای دانشگاه و کسانی که اونجا توی اون دانشگاه میبینی، معیارهای تو نشه. یک نتورک برای خودت تشکیل بده و با اون افراد، خودت رو بالا بکش.
حتما برای من هم بنویس و من رو از حالت بیخبر نذار.
task
من خیلی دلم از این کلمه پره … از ته دلم میخوام که سهمش تو زندگی ها کمتر بشه و حداقل حداقلش من کسی نباشم که در آینده – چون زورم میرسه – task اطرافیانم رو بیشتر کنم .
الهه.
پیشرفت هر چی بیشتر تکنولوژی، این تسکها رو کمتر میکنه. فقط کافیه یک مقایسه با همین بیست سال پیش بکنی. یک مثال خیلی ساده بزنم: من خودم بارها نمونه خون مریض رو بردم آزمایشگاه چون میخواستم زود انجام بشه. گاهی هم مجبور شدم به استیودنتهام بگم این کار رو بکنند. حالا فرض کن یک ربات ساده چقدر راحت میتونه این کار رو بکنه؟
دکتر Eric Topol یه کتاب نوشته که این روزها دارم با دقت میخونمش. اسمش هست Deep Medicine. تیتر فرعی کتاب میگه:
How Artificial Intelligence Can Make Healthcare Human Again
میگه که این پیشرفتهای جدید فرصت رو برای انجام دیوتی پزشکی فراهم خواهد کرد؛ چون مقدار زیادی از بار ما رو سبک میکنه.
سلام دکتر
من صفری هستم، دانشجوی ترم ۳ پزشکی، قبلا مهندسی هوافضا خوندم و یک تعداد از دوستانم مهندسی مکانیک، کامپیوتر و…. هستند، این مطلبی که شما در مورد پیشرفت تکنولوژی و کاهش task و ایجاد فرصت برای duty نوشتید خیلی فکر خوبیه، جرقه ای در ذهنم ایجاد شده که در چه زمینه هایی میشه کار کرد که بشه به این هدف نزدیک تر شد، مثل همین ربات نمونه بر که ذکر کردی، من اگر ایده بگیرم با کمک افراد خلاق و مخترعی که میشناسم میتونم در این زمینه کمک کنم، ایمیلم رو گذاشتم لطفا ایده هاتو با من به اشتراک بذار، ممنونم
سلام عماد جان. اتفاقاً چند تایی کار در ذهنم هست که دلم میخواد پیش ببرم و مرتبط با Internal Medicine هست عمدتاً. با هم در تماس باشیم.
سلام.
خیلی ازتون متشکرم بابت اینکه این مطلب رو نوشتید.
این بحث لذتها و اینکه کدومش برام مهم تر هست، میتونه خیلی بهم کمک کنه توی انتخاب پزشکی یا دندان.
خوشحالم که هنوز دانشجوهای پزشکی ای وحود دارن که هدفشون یادگیریه. دنبال غر زدن نیستن و میدونن که از این مسیر چی میخوان.
موفق باشید دکتر.