روزینیا، قایق من
Rosinha, Minha Canoa
سومین کتاب از واسکونسلوس نیز به پایان رسید.
در کتابخانهام، دو کتاب دیگر از او دارم. کاخ ژاپنی و موز وحشی (بنانا براوا).
احتمالا امشب یا فردا، کاخ ژاپنی را شروع کنم.
بین این سه تا، درخت زیبای من را از همه بیشتر دوست داشتم. از همه بیشتر مرا تحت تاثیر قرار داد. از همه بیشتر اذیتکننده بود.
نمیدانم. شاید چون آنجا فقط یک کودک است.
و این منصفانه نیست که کودک آسیب ببیند.
از درخت زیبای من، در اینجا و از خورشید را بیدار کنیم، در اینجا نوشتهام.
قسمتهایی از نوشتههای مدادرنگی خورده را مینویسم. این داستان واسکونسلوس نیز، ترجمهی جناب آقای قاسم صنعوی است.
از مکالمهی زهاوروکو و روزینیا:
— زنگو – دلنگو – تنگو. دروغ میگویی.
— میخواهی قسم بخورم؟ خوب. به پنج زخم فرانسوا د اسیز قدیس قسم میخورم.
— زنگو – دلنگو – تنگو. فرانسوا د اسیز قدیس فقط چهار زخم داشت.
— پنج تا داشت. زخم بزرگی در قلبش داشت که کسی نمیتوانست ببیند….
(گویند در عالم مکاشفه، زخمهایی مانند زخم های مسیح مصلوب بر تن فرانسوا د اسیز ظاهر شده بود.)
از مکالمهی باران و دانه:
— ببین، کوچولو، من باران پیری هستم، و خسته از باران بودن.
— و تمام مدت عمر باران میمانید؟
قطرهی باران اندوهگین شد و با صدایی که اندکی تغییر کرده بود، جواب داد:
— تو مرا به افکار کهنهام برمیگردانی؛ نمیدانم چرا زاده شدهام و به کجا میروم. ولی خوب، آخر سر وضع همهی ما از همین قرار است…
باران سکوت کرد.
— حتما خیلی خستهاید، نه؟
دانه متوجه شده بود که باران گریه میکند و میکوشد که گریهاش را پنهان کند….
او سر به زیر انداخت و دیگر نخواست با کسی حرف بزند. ولی این وضع یک ربع بیشتر طول نکشید، چون قلب درختها نمیتواند کینهای در خود نگه دارد.
باید باران بگذرد… باید زمان بگذرد…
از مکالمهی درختها:
— متاسفانه در این موقع بیدار شدم.
اندوهی عمیق از چشمهایش گذر کرد و اشکی به روی تنهاش غلتید.
دل نینینا به خاطر لاندی به رحم آمد. با صدایی خیلی نرم به او گفت:
— مگر این همان چیزی نبود که همیشه میگفتید؟
— کوچولو، تا حدی فرق میکند. قبلا وقتی که بیدار بودم خواب میدیدم. این بار در موقع خواب، خواب دیدهام. در خواب، رویاها بیشتر به واقعیت شباهت دارند…
از مکالمهی پرندگان:
لک لک مادر، با غرور تمام، جوجههایش را نشان میداد:
— نگاهش کنید.
و با محبت، یکی از جوجهها را بلند کرد.
فریاد تحسین یکپارچهای برخاست.
— چه چشمهایی.
جوجه مثل این که درک کند، چشمهایش را به هر سویی میگرداند.
عمق مردمکهایش به رنگ آبی آسمان بود. از همه مهمتر، چشمهای درشتِ گردش را مژههای بلند سیاهی احاطه میکرد.
— اینها که چشم آدمیزاد است!
جایی که انواع مرغان دریایی درنگ میکردند. جایی که کروکودیل میآمد تا در آفتاب روماتیسم خود را تسکین دهد.
ولی من حالم خوب است. حالم کاملا خوب است. کسی حق ندارد آدمی را فقط به علت این که میتواند با درختان حرف بزند، به دیوانهخانه بیاندازد…
بگویید: درخت، درخت است و درختها حرف نمیزنند.
و این بار چون تنها با خود حرف زدن هیچ فایدهای نداشت، زهاوروکو گریه کرد…
سلام،امیرمحمد عزیز،ریویو رو عالی نوشتید و ترغیب شدم که سری کتاب های زه زه رو بخونم،اطلاع ندارید در کدوم کتابفروشی شیراز میتونم این کتاب ها رو پیدا کنم؟چون به نظر میاد کمیاب شدن
سلام فائزه. اینترنتی سفارش بدی راحتتر خواهی بود. سخت گیر میاد. البته درخت زیبای من رو معمولا کتابفروشی عبداللهی داره.
روزینیا رو خیلی دوست داشتم، از اون شاعرانگیای که در گفتگوهای دوتایی شخصیتهای غیرانسان داستان وجود داشت تا حس فراغت از دنیای زهزه
ولی هیچ وقت نخواستم اون رو جلد سوم داستانهای زهزه بدونم. شاید چون به نظرم اصلا در راستای خورشید را بیدار کنیم نبود شخصیتش. (یا شاید من دوست داشتم یه شخصیت دیگه باشه، زهزهٔ جلد ۲ سرانجام بهتری داشته باشه.)
البته اون مربوط به ذهنیت سالهای قبلم بود، شاید دوباره که بخونم کل مجموعه رو، دیگه این بحثم بلاموضوع بشه.
خوشحالم که دو جلد دیگهش رو هم گیر آوردی. کاخ ژاپنی با وجود حجم خیلی کمش، جای خاصی برام پیدا کرد
میفهمم چی میگی نریمان. متوجه منظورت هستم.
کاخ ژاپنی رو هم دیروز شروعش کردم و دیروز تمومش کردم! حجمش کمه ولی دیدگاهش جالبه. تخیلات واسکونسلوس قشنگه.
به زودی بنانا براوا رو هم میخونم.
مرسی که کاخ ژاپنی رو بهم معرفی کردی.
جملههای خیلی خوبی داره. حتی بهتر از درخت زیبای من. خط داستانی و تاثیرگذاریشو نمیدونم ولی جملههایی که ازش اینجا گذاشتی خیلی تامل برانگیز و خوب هستن.
مکالمهی باران و دانه منو یاد آهنگ rhythm of the falling rain از گروه the cascades انداخت یهو! (مثه خیلی اوقات من باید یه ربطی بین یه چیز و یه آهنگ پیدا کنم تا خیلی باهاش ارتباط برقرار کنم!)
I’ve got my pride and i know how to hide all my sorrow and pain, i”ll do my crying in the rain!
خود باران بیچاره که چیزی نداره گریهشو توش پنهان کنه!
در کل که جملات خیلی خوبی بودن و واسکونسلوس هم واقعا نویسندهی خوب و پر تخیلی هست. 🙂
این قطعه رو گوش دادم و مثل بقیهی قطعاتی که معرفی کردی، دوست داشتم.
البته اولی رو. دومی رو هنوز گوش ندادم.
ممنونم.
روزینیا، دنیای قشنگی داره.
مکالمههای بسیار جالبی اتفاق میافته.
Highly Recommended!