لا روشفوکو
فرانسوا دو لا روشفوکو فیلسوف فرانسوی – قرن ۱۷ بعضی مردم اگر نشنیده بودند که چیزی به اسم عشق وجود دارد، هیچ وقت عاشق نمیشدند. +۷۵
فرانسوا دو لا روشفوکو فیلسوف فرانسوی – قرن ۱۷ بعضی مردم اگر نشنیده بودند که چیزی به اسم عشق وجود دارد، هیچ وقت عاشق نمیشدند. +۷۵
پیشنوشت ۱: به خاطر درگیریهای که این چند روز داشتم و آنها، خواسته یا ناخواسته، در اولویت بالاتری بودند، مجبور شدم از مرخصیهای برنامهی نظم شخصی در همین ابتدا استفاده کنم. پیشنوشت ۲: تقریبا نیمی از کتاب هنر همچون درمان که نوشتهی مشترک آلن دو باتن و جان آرمسترانگ است را خواندم. با آلن دو
مرگ از ملزومات انسان بودن است (حداقل تا به الان و حداقل برای کسانی که با پایین آوردن دما خود را برای نسل آینده حفظ نکردهاند که به آن سرمازیستی میگویند.). ولی ما انسانها با آن راحت کنار نیامدهایم. یکی از مواردی که به ما کمک میکند با رنج و اندوه آن کنار بیاییم، موسیقی
مدت بسیار زیادی از اولین باری که درس نظم شخصی در پانزده دقیقه را در متمم خواندم میگذرد. چندین بار تلاش کردم آن را انجام دهم؛ اما هر بار به علت کمکاری خودم ناقص رها شد. البته اولین دلیلش برای من این بود که انتظار زیادی داشتم. به حرف با تجربهها گوش ندادم. یادم هست
مواجه شدم با سردرگمی. با گمشدگی. با پیچیدگی. با کوهی از اگرها. با مسیرهای مختلف. با ابهام. فکر کنم این چند ماه تنها کاری کردم که سعی با مبارزه با ابهام بود. آن را شفافتر کنم. کنار بزنم. به یک مسیر قاطع برسم. به یک جواب درست. چندی پیش، کسی بهم گفت دقت کردی که
بلاک اعصاب هستیم. استاد در حال تدریس بود. یک عکس MRI از مغز نشون داد که در آن فقط یک قسمت کوچک غیر طبیعی بود. یک لکه. استاد گفت: به مغز خود احترام بگذارید. مغزی که یک لکهی کوچک در آن میتواند به چنین فاجعههایی (فلجی و …) ختم شود، فرض کنید اگر از آن
پیشنوشت طولانی: تغییرات همیشه وجود دارند. افرادی این تغییرات را میپذیرند و افرادی سعی میکنند خودِ سنتی را حفظ کنند؛ ولی فکر نمیکنم کسی باشد که انکار کند تغییرات وجود دارند. انکار تغییرات یعنی بشر هیچ پیشرفتی نکرده است! اما تفاوت آنجاست که بعضیها غر میزنند و بعضی با آغوشی باز به استقبال آن میروند. تعدادی نیز
فکر میکنم، هر کسی باید فردی یا چیزی در زندگیاش داشته باشد که وقتی حوصله ندارد به آنها مراجعه کند. انرژی کسب کند. خوشحال شود. با وجود خستگی بتواند ادامه بدهد و خلاصه به قول محمدرضا واحهاش در بیابان باشد. البته، محمدرضا در مورد انسانها صحبت میکرد. واحهها، پناهگاهمان هستند. یک سرسبزی در این بیابان نامتناهی. برای لحظهای توقف.
پیشنوشت: با یکی از دوستانم یک قرار برای یک سری از کتابها گذاشتیم که آنها را خوانده و بعد در مورد آن بحث کنیم. هر کس کتاب را در موعد مقرر نمیخواند، جریمه داشت. جریمهای که من برای دوستم انتخاب کرده بودم شستن ظرفهای من بود و البته ناگفته نماند که جریمهی او بسیار دشوارتر
پیشنوشت: نمیدانم که این نوشته را باید در چه دستهای قرار بدهم. از معلمهای ندیده بنویسم. از موسیقی بنویسم. از مالر و آهنگسازیاش بنویسم. از برنستاین و رهبریاش بنویسم. از علاقهام به مالر و برنستاین بنویسم. برایام انتخاب سختی است. شاید این نوشته را چند بار تکرار و هر بار در مورد یکی از اینها