حس‌ها و هیجان‌ها

برای شناختن‌شان: تورشلُس‌پانیک

با صدای پرنده‌ها بیدار شده‌ام. پرتوهای طلایی-قرمز-نارنجی از درزهای پنجره‌ی چوبیِ دیوارِ سنگی، به داخل اتاقم می‌آید. چند شبانه‌روز بی‌وقفه باران شدیدی می‌بارید. نمی‌توانستم از کلبه‌ام خارج شوم. امروز اما، بالاخره می‌توانم بیرون رفته و کمی قدم بزنم. صورت و دست‌هایم را می‌شویم. لقمه‌ای نان به دست گرفته و از خانه خارج می‌شوم. خانه‌ام نزدیک […]

ماجراهای بیمارستانی

فوریت‌های جراحی

زمانی بود که دلم می‌خواست جراح اطفال بشوم. چندان از آن نمی‌گذرد. همین ۵ سال پیش بود. دلم می‌خواست جراحی عمومی و سپس جراحی اطفال را به عنوان ادامه‌ی مسیر حرفه‌ای خودم انتخاب کنم. اما اکنون، دیگر نه. نزدیک به دو سال است که این انتخاب را کنار گذاشته‌ام. علاقه‌ام هم‌چنان پابرجاست و این خرداد

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

زنجیرهایی ضخیم‌تر‌شونده

پیاده‌روی‌مان تمام شده بود و قهوه‌مان را خورده بودیم. لحظه‌ای قبل از خداحافظی، رو به او کردم: من یک تقسیم‌بندی ساده در ذهنم برای وقتی که افراد در مورد روان‌درمانی صحبت می‌کنند، دارم – البته معمولا به اشتباه آن را روان‌پزشکی یا روان‌شناسی می‌نامند. تقسیم‌بندی، با این سوال است: آیا او از سطح اروین یالوم

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

یک نامه: «که این»

چند شب پیش، کلاس آنلاین کوچکی با موضوع انواع سردرد داشتم. قرار بود کلاس در دو شب برگزار شود. هم شب نخست و هم شب دوم، تعدادی از بچه‌ها بعد از کلاس ماندند و کمی بیشتر حرف زدیم. بعد از کلاس دوم بود که همان لحظه‌ی اول، کسی پرسید: «که چی؟». همه‌ی این‌ها آخرش که

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

از لحظات دویدن

در دوران مدرسه، هیچ‌گاه در ورزش خوب نبودم. از همان‌هایی بودم که از زنگ ورزش فراری بود و برای تیم‌ها انتخاب نمی‌شد و اگر هم انتخاب می‌شد، این انتخاب از سر دوستی‌ها بود، نه توانمندی‌ها. نگاه‌های ترحم‌انگیز معلم ورزش را هم یادم است. تقریبا هر بار که به گرگان برگشتم، او را می‌بینم. خانه‌اش نزدیک‌مان

حس‌ها و هیجان‌ها

برای شناختن‌شان: کائوکوکایپو

تا امروز، هنگامی که نام فنلاند را می‌شنیدم، تنها یک تصویر به ذهنم می‌آمد. سبیلیوس. آن آهنگساز که سال‌ها نوید آزادی داد و برای آزادی موسیقی ساخت و به آزادی کشورش کمک کرد. اما از امروز، دیگر فنلاند را تنها با سبیلیوس نمی‌شناسم. یک واژه را می‌خواهم از زبانشان وام بگیرم. بهتر بگویم. یک حس

آموزش پزشکی

به یاد آن معلم بزرگ، دکتر برتن رز

طبق عادت همیشگی، به جای گوگل، آپتودیت (UpToDate) را باز کردم تا پاسخ سوالم را در آن بیابم. آن چه که تو از سال‌ها پیش برایش تلاش کردی. سریعا کلمات مورد نظرم را جستجو کردم. اما یک لحظه، به نظرم آمد که در صفحه‌ی نخست مطلبی بود که درست ندیدمش. به آن‌جا برگشتم. عکست را

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

سرود مستانه‌ی اندوه زمین

جنابِ رییس، استادانِ گرانقدر، دانشجویانِ محترم؛ از تمامیِ شما برای افتخارِ سخنرانی در این مراسم سپاس‌گزارم. جملاتِ اولین رییسِ این دانشگاه علوم پزشکی، دنیل گیلمن، را به خاطر می‌آورم که گفته بود: «یک دانشگاه، مسیرِ اصلیِ خود را گم خواهد کرد اگر کسانی را پرورش دهد که صرفاً دانشی را از روی کتاب‌ها خوانده‌اند، یا

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

خود-تاب‌آوری

نامه‌ها. نام پوشه‌ای بر دسکتاپ‌ام است. پوشه‌ای حاوی نامه‌هایی به دیگران و نامه‌هایی از دیگران. تعدادی نیز، نامه‌های خودم به خودم است. نامه‌هایی به امیرمحمد کوچکتر، امیرمحمد الان و امیرمحمد آینده. این نوشته نیز می‌توانست نامه‌ای باشد. نامه‌ای به خود کنونی‌ام. اما تصمیم گرفتم که آن را این‌جا بگذارم تا شاید بهانه‌ای شود برای بیشتر

ماجراهای بیمارستانی

خاطرات بخش: که شاید دیگر پیش نیاید

بعضی‌ها را به بیمارستان می‌آورند تا بمیرند. دوست ندارم این را بگویم؛ اما یک حقیقت (Fact) است. حقیقتی که با دوست‌نداشتنِ من قرار نیست عوض بشود. ماجرایی که خواهم گفت نیز به همین حقیقت ربط دارد. ماجرایی که بارها و بارها در ذهنم مرورش کرده‌ام. ماه‌ها گذشته است اما این حجم از به یاد آوردنش،

اسکرول به بالا