چه تابستانی بود. فشرده. متراکم.
امتحان دستیاری. بخش داخلی. بخش اطفال. خداحافظی. مرحله گروهی المپیاد. مرحله دوم فردی المپیاد. جابهجایی. پایاننامه. دوباره، خداحافظی.
دلم میخواهد از آن بگویم. حداقل قسمتهایی از آن. زیرا که:
I feel like it really didn’t happen until I tell someone the story
حس میکردم اتفاق نیفتادهاند تا وقتی که ماجرا را برای کسی تعریف کردم.
دیک اودون (Dick Avedon)
یک:
برایم نوشت که این را میتوانم توییت کنم؟
رفیقم با رتبه ۳۶ رفته داخلی تهران.
برایش نوشتم که مسئلهای نیست.
چند روز بعد، از سر کنجکاوی، به سراغ فضای توییتر رفتم. تقریباً ۱۰ برابر بقیهی توییتهایش لایک خورده بود و ریپلای گرفته بود. کنجکاوتر شدم. بازش کردم که ریپلایها را بخوانم.
یکی گفته بود درکش نمیکنم. یکی گفته بود داخلیها عقدهای میشوند. بقیه هم تشویق و تحسین.
نه تشویقشان خوشحالترم کرد. نه حرف آن دو نفر و بقیهی کسانی که میخواستند منصرفم بکنند، ناراحتم.
فقط یکی این وسط نوشته بود که چطور نورو و پوست و قلب را کنار گذاشت؟
انتخابهای من، از بین اینها نبود. دغدغهام نبودند.
اما بین این سه رشته، جانم گرفته شد تا آخرسر داخلی را در انتخاب نخست گذاشتم. آن چهارشنبه ساعتها به مانیتور خیره ماندم تا آخر سر اولویتها را فرستادم.
امان از روانپزشکی. شروعِ کشیدهشدنم به آن سمت به خاطر کمک به خودم بود و ماندنم در آن، به خاطر تعداد بالای پرسشهایی که برایم ایجاد میشد. میدانم که روانپزشکی در مسیرم خواهد بود. قبلاً هم گفتهام که مرز بین بیماریهای جسم و ذهن نمیکشم.
در مورد کودکان هم، احتمالاً در قسمتهایی از مسیرم قرار خواهد گرفت – اگر آنچه اکنون در ذهن دارم، انجام بشود.
انتخاب داخلی با چشم بسته نبود. تمام مشکلاتش را میدانم. حداقل حس میکنم که میدانم.
انتخاب داخلی، رضایت توأم با غم بود.
تعداد کسانی که با انتخابم موافق بودند، از انگشتان یک دست هم کمتر بود. حمایت وجود داشت، اما موافق تصمیمم – مخصوصاً در شرایط این سالها – نبودند. وقتی که نمره و رتبهام را فهمیدند، این عدم موافقت، بیشتر هم شد.
خودم هم چند سالی یک جنگ ذهنی داشتم. در مورد این انتخاب.
اما، درگیری ذهنی من هیچگاه این نبود که داخلی بخوانم یا پوست، داخلی بخوانم یا رادیولوژی یا چشم یا …
دغدغهی اصلیام این بود که داخلی را در اینجا بخوانم؟
من نه میخواستم مهاجرت بکنم و نه میخواستم رشتهای به جز این رشتهها را بخوانم. حتی اگر برای جانز هاپکینز هم اقدام میکردم و راهم میداد، باز هم انتخابم همین بود.
چه در ایران و چه در خارج ایران، انتخابم همین بود. اما هر دو سناریو، رضایت توأم با غم بود. فقط جنس دغدغهای که غمش را میساخت، متفاوت.
دو:
امروز صبح که بیدار شدم، اولین کارم پس از یک چرخ بیخود در اینستاگرام و دیگر شبکههای اجتماعی، خواندن درس عذرخواهی یک ریاضیدان در متمم بود.
به قسمت آخر درس که رسیدم، داغ دلم تازه شد. کتاب را از سایتهای زیر پا گذارندهی کپیرایت دانلود کردم. کتاب کوچکی بود. تا آخرش اسکرول کردم و برخی از قسمتها را نگاه کردم و خواندم؛ در حالی که به سؤال مطرح شده در عنوانِ آخرین قسمت این درس متمم فکر میکردم:
آیا باید انگیزه خدمت به بشر را باور کنیم؟
از ۹۵ که وبلاگنویسی میکنم، تعداد زیادی کامنت و ایمیل دریافت کردم که ما میخواهیم به مردم خدمت کنیم و به سراغ پزشکی میآییم. برخی نیز، متأسفانه، از راههای ارتباطی دیگر مانند تلگرام پیدایم میکنند و همین حرفها را میفرستند.
اولین تداعی پس از خواندن حرف این آدمها برایم این است که کافی است دو کشیک سنگین کووید یا طب یا داخلی یا … بدهی. آن وقت است که عطای خدمت را به لقایش میبخشی و با خود میگویی: مگر پزشکانی که [«عمدتاً»] لیفت و تزریق بوتاکس و فیلر و … میکنند، «خیانت» میکنند؟ اتفاقاً آنها هم به جامعه و همسرهای این افراد با زیباتر کردن چهرههایشان «خدمت» میکنند. سپس به دنبال دورهی بوتاکس آنلاین میگردی. آنچنان خودت را راضی بکنی که باورت نخواهد شد تو همان فردی هستی که میخواستی به فقیرها خدمت بکنی.
حتماً با خود میگویی که نه. نه. من جزئی از این دسته نمیشوم. من از این کارها نخواهم کرد. من عاشق پزشکی هستم. من عاشق کمک کردن به بقیه هستم.
خب. میدانیم که به دام خطای شناختی افتادهای. کافی است امتحان بکنی. از این دانشجوهای ترم یک بپرس که چند نفرشان از الان با این دید به سراغ پزشکی میآیند که بعدها [«عمدتاً»] فیلر تزریق بکنند؟ آمار الان را هم که میبینیم.
ما خودمان را جزئی از این آمارهایی که دوست نداریم، نمیبینیم.
هاردی هم در کتابش (عذرخواهی یک ریاضیدان) میگفت که چنین انگیزهای را باور نمیکند؛ زیرا که این حس خوبِ خدمت به دیگران و کاستن از رنج آنها، پس از انجام کار هست که ایجاد میشود. باور او این بود که این نمیتواند علت و انگیزهی شروع کار باشد.
برای من هم هیچگاه انگیزانندهی شروع کار نبود.
اما در کشیکهایم، این حس خوب دیگران از کاری که من برایشان میکنم، تسلیبخش، دلگرمکننده، غَمبر، خستگیدرکن، لبخندآور و شادیبخش هست. انگیزانندهای میشود برای بیشتر ادامه دادن در آن کشیک.
گاهی که دلم میخواهد بگویم «خوشا به حال شما که با این سطح ارضا میشوید»، یاد حرف استادم میافتم. از آن افرادی بود که کمتر کسی با او ارتباط برقرار میکرد ولی من دوستش داشتم و حس میکنم که او هم مرا دوست داشت. همین روزهای آخر بود که در دفترش نشسته بودیم و صحبت میکردیم. گفت: تو باید خوشحال باشی که با این سطحهای پایینتر راضی نخواهی شد.
امیدوارم که حق با او باشد.
سه:
اما چرا بیماریهای داخلی؟
جوابش ساده و کوتاه است.
همان دلیلی که بین روانپزشکی و داخلی، داخلی را انتخاب کردم: گستردگی داخلی و ارضای بیشتر کنجکاوی علمی.
من بین دروس عمومی، به جز گوش و حلق و بینی، رفرنس همهی درسهای مینور را یک بار خواندم. برخی را جلد تا جلد (مثلاً چشم و پوست). برخی را منتخبتر.
درست است که اینها رفرنسهای دستیاران آن رشتهها نبودهاند؛ اما برای برخی سراغ رفرنس اصلی هم رفتهام. از سر کنجکاوی ورقشان میزدم و پاراگرافها را میخواندم. باز هم، نه.
شاید تصمیمم شور و شوق این سنها باشد. شاید جوگیری باشد. شاید اشتباه بکنم. شاید پشیمان بشوم.
اما این لحظه، میگویم بیشترین میزان رضایتی که از خواندن پزشکی خواهم داشت، در این رشته خواهد بود. نمیگویم تنها رشتهای که در آن رضایت خواهم داشت؛ زیرا که این حرف نیز به نظرم بیمعنی است و اینطور نیست که از دیگر فیلدهای پزشکی بدم بیاید. صرفاً به قدر داخلی دوستشان ندارم.
چهار:
در صحبت با همان استادی که در بالا گفتم، روی یک موضوعی توافق داشتیم: جایگاه این موضوع که من برای خواندن داخلی حمایت از طرف خانوادهام را هم داشتم.
خوشبختانه خانوادهام هیچگاه در چنین تصمیمهایی دخالت نمیکردند و تا جایی که بتوانند حمایتشان را انجام میدهند.
من بدون حمایت خانواده – حداقل در ۱۸ ماه نخست دستیاری – یا میبایست شهر دیگری را انتخاب میکردم یا اینکه قید داخلی را میزدم تا بتوانم در رشتهای سبکتر درس بخوانم و کنار رزیدنسی کارهای دیگری انجام بدهم. یا اینکه ابتدا چند سالی کار بکنم و پول جمع بکنم و بعد تخصص را شروع کنم.
وگرنه با حقوق دو میلیون و سیصد هزار تومان و چهارصد تا پانصد ساعت کار در ماه که نمیشود در تهران حداقلهای اولیهی زندگی را هم فراهم کرد.
پنج:
تاریخ علم اشک مرا در میآورد. این مسیر کاهش حماقت و جهل. این مسیر فهمیدن و یافتن.
یکی از لذتبخشترین لحظاتم وقتی است که فرصتی دست میدهد و این ویدیوهای کوتاه تاریخ علم را میسازم و از جریان جایزههای نوبل میگویم. آخری را هم چند روز پیش در اینستاگرام و تلگرام گذاشتم.
کتاب کوچکی به نام The Quotable Osler دارم که هر وقت فشارهای کاری خیلی زیاد میشود به سراغش میروم و حرفهای او را میخوانم.
پزشکی برای من به قبل و بعد اسلر تقسیم میشود و به نظرم نقطهی عطفی در تاریخ علم پزشکی است.
در آن کتاب، صد و شصت و دومین حرف او در مورد Ambitionهای پزشکان است (Ambition، در انگلیسی، بار معنایی منفی ندارد و حس میکنم جاهطلبی که به عنوان معادل رایج آن در فارسی به کار میرود، بار منفی دارد. بلندپروازی و بلندهمتی را ترجیح میدهم).
سال ۱۹۰۳. صد و هفده سال پیش. ویلیام اسلر در حال گوش دادن به صدای قلب بیمار. بیمارستان جانز هاپکینز. عکس از آرشیو پزشکی دانشگاه جانز هاپکینز.
اسلر میگوید:
اینکه رازهای [بیماریها را] که در همهی اعصار، فیلسوفان را دچار سردرگمی کرده است، از چنگ طبیعت در آوریم؛
اینکه علت [واقعی] بیماریها را بفهمیم؛
اینکه این دانش وسیع در حال توسعهمان را بتوانیم برای پیشگیری و درمان بیماریها به کار بگیریم؛
اینها بلندپروازیهای ماست…
سر ویلیام اسلر
این جملهی او، خاتمهی نخستین فصل کتاب هریسون نیز هست.
شش:
از بیست و پنجم مهرماه هزار و چهارصد، رزیدنت بیماریهای داخلی در دانشگاه علوم پزشکی تهران، خواهم شد.
سلام و خدا قوت
خیلی تبریک میگم 🙂
معلم خیلی خوبی واسمون بودی ، چه از همون روزای ترم دویی مون که واسمون از یادگیری گفتی چه بعدتر که از غدد واسمون گفتی و دریچه های جدیدی از ادغام رو بهمون نشون دادی و بعدتر که اول های فیزیوپاتمون از سردرگمی درمون اوردی ، خلاصه که بسیار نقش مهمی رو برای ما ها ایفا کردی و ازت ممنونم 🙂
امیدوارم همین قدر که برای ما دلگرمی بودی که میشد ازت سوال پرسید و راهنمایی گرفت امیدوارم همین قدر و حتی کلی بیشتر منتورها و اساتید و دوستانی سر راهت قرار بگیرن که واست دلگرمی و چراغ راه باشن.
شاد باشی
سلام امیر محمد عزیز.قبل از قبول شدن تو پزشکی من کلی شعار فقط خدمت به محرومین میدادم اما بلافاصله بعد از قبولی اولین چیزی که چشمم رو گرفت پول بود ولی امروز وقتی اولین درس پزشکی رو گرفتم کنار یکی از بهترین متخصص های چشم ایران ایشون من رو ویزیت کردن و من بهشون گفتم میخوام بمونم تا ویزیت کردن مریض ها رو ببینم و بعد بهم گفتن بیا این مورد آب مروارید رو ببین و در موردش توضیح دادن حس میکردم همه دنیا رو بهم دادن اون حس شیرین و لذت فهپیدن اون طپش های قلبم و هیجان و استرس زیادم از اولین درسم احساس میکردم دارم رو ابرها راه میرم و از شدت خوشحالی نزدیکه بال در بیارم این حس اعتیاد آور لذت فهمیدن و کشف کردن رو واقعا نمیشه با هیچ چیز عوض کرد. خود این حس های رضایت بخش و شادکننده فکر میکنم بزرگترین ثروتیه که میتونیم به دست بیاریم.
سلام
شروع رزیدنتی داخلی مبارک باشه?
همچنین تبریک میگم تیمتون جزو ده تیم برتر مرحله گروهی شد??
گروه ما متاسفانه راه پیدا نکرد با این که زمان زیادی روی کارمون گذاشته بودیم. هرچند من همینم به دید یه تجربه خوب نگاه میکنم. اگر این پروژه نبود شاید فرصت نمیشد در مورد اصول high value care مطالعه کنم.
موفق و سلامت باشی.
از صبح به فکر امروز شما بودم…اولین روز دستیاری مبارکتون باشه!
امیدوارم قدم اول همونقدر شیرین باشه که ادامه ی مسیر هم هست.
سلام . امیرمحمد عزیز نوشته بودی که ۲۵ مهرماه اولین روزی است که به عنوان رزیدنت داخلی ، قدم میگذاری و ادامه ی مسیر زیبات رو سپری میکنی 🙂 برات آرزوی موفقیت های روزافزون دارم و حال و دل خوش 🙂 ان شاءالله که مسیری مملو از تجربه و خاطرات قشنگ برات باشه .الان با تصور اینکه چه حسی دارین و لبخند قشنگی دارید قطعا ، ناخودآگاه لبخندی به پهنای صورت بر چهره م نشست :))
ثابت قدم باشین و سلامت آقای دکتر مهربان ?? خیلی تبریک میگم بهتون
امیدوارم و آرزو میکنم در ادامه این دوره جدید تحصیلی تون باز هم از نوشته های خوب و مفید تون بهرهمند باشیم.
عالی باشید آقای دکتر قربانی عزیز
خیلی تبریک میگم اقای دکتر ،همیشه موفق باشید
دیدگاه و انتخابتون خیلی از ما رو به فکر فروبرده که دراینده چه انتخابی میتونه واقعااا بهترین یا حداقل بهتر باشه.
سلام اقای دکترروزتون بخیر?
بابت قبولیتون تبریک میگم خدمتتون امیدوارم همیشه موفق و راضی باشید??
جایی میان کلامتان ازانگیزه به خدمت برای انتخاب رشته اشاره کرده بودید،وواقعیتش برای من خیلی جالب بود و مثل یک سیلی بود واقعیتش،چون انگیزه ی من برای انتخاب همین بود وارتباط گرفتن وحس خوب حال بیمارپس ازدرمان و دوست شدن بامردم بود،اگرچه پیچیدگی های انسان راهم همیشه دوست داشتم اما حس کردم سطحی نگاه کردم اونموقع،ممنون میشم بیشتربنویسیدوراهنمایی کنیددرموردفکرکردن وعمیق دیدن??
دوستت داریم.
همین.
من هم همینطور بهنام. قلب سرخ برای تو.
سلام آقای دکتر.تبریک بسیار بابت این انتخاب زیبا.زیبا چون پشتش علاقه و عشق بوده.امسال یکی از اطرافیان نزدیک برای سال دوم امتحان تخصص شرکت کرد و خب حرفش این بود که رادیو میخواد و خب خوشبختانه نصیبش شد بعد از اون تلاشها.فقط چون کشیک نداره(یا کشیک سنگین نداره مطمعن نیستم راجع به توضیحش حقیقتا)چقدر ناراحت کننده بود که میشنیدم رتبه های برتر عمدتا دنبال این رشته هستن چون بسیار کم دردسره.درسته که پزشکی خودش رشته ی سنگینیه اما خب گرایش ما به راحت طلبی هم عجیب و غریب داره میشه.خیلی خوشحال شدم که شما دنبال علاقه و راه خودتون رفتین.مدت هاست مطالبتونو دنبال میکنم و تبریک بابت این خط فکری.موفق باشید بسیاار.
سلام اقای دکتر قربانی وقتتون بخیر
/تبریک میگم بابت رتبه و انتخابتون
اقای قربانی من امسال پزشکی نیمسال دوم قبول شدم/میخواستم اگر لطف کنید نظرتون رو بدونم درمورد اینکه این۴ماه رو چیکار کنم بهتره و میتونه خیلی کمکم کنه/خودم برنامم اینه متمم رو شروع کنم ولی فقط یکم تو ترتیب چیزی که باید بخونم سردرگمم اگر میشه یکم درمورد ترتیب شروع توضیح بدین/از کتابای دانشگاه هم غعلا میخوام کمی فیزیولوزی گایتون و اناتومی بخونم تا شروع کلاسام/برنامه تقویت زبان هم دارم ولی نمیدونم از چه منابعی و چطورذی سطح زبانم خوبه ولی میخوام روان تر بهتر و قویتر بشه/درکنارشم احتمالا ورزش و یسری کارای محدود و جزیی انجام بدم و….
خوشحال میشم اگر شما هم پیشنهادی دارید بهم بگید.
ممنون-ضمنا وبلاگتون عالیه
آقای قربانی من تاحدودی جوابمو از پست های قبلیتون درابن مورد گرفتم.
ولی یچیزی که گفتید تو دوران علوم پایه تو بعضی چیزا عمیق بشید منظورتون چی بود؟
ممنون
زهرا جان.
یه مطلبی برایت نوشتم. امیدوارم کمکت بکنه.
سلام
اول عرض تبریک…
اینکه دنبال دغدغه های خودمون بریم،اینکه چیز هایی رو انجام بدیم که خوشحال ترمون بکنند به نوعی در من ترجمه میشه به حل مسئله؛به نظرت اگه بخوایم حل مسئله رو با خلاقیت و ساختن(چیزی شبیه بیوتکنولوژی ولی مرتبط با پزشکی) انجام بدیم،تو پزشکی کدوم فیلد اعم از تخصصی یا پژوهشی میتونه انتخاب خوبی باشه؟
برای اینکه ابتدای راه پزشکی هستم میپرسم تا بهتر بتونم برنامه ریزی کنم.
ممنون.
همهی رشتههای پزشکی حل مسئله دارند. قبلاً یه تعریفی از پزشکی نوشتم که پزشکی حل مسئلهای هست که صورت مسئلهی آن مشخص نیست.
حالا باید ببینی باز کدوم فیلد رو بیشتر علاقه داری.
خیــــــــــــلی ممنـــــــــــــــــون.
سلام
اول تبریک زیاااد بابت ورود به مسیر جدید که میدونم با کلی انگیزه و شوق همراهه 🙂
دوم، اون قسمتی که گفتی “…شاید پشیمان بشوم”، به این فکر میکردم که اگر یه تصمیمی رو تو یه برهه زمانی، بر اساس شرایط اون موقع و شرایط خودمون در اون موقعیت، با کلی بالا پایین کردن و استدلال میگیریم، پشیمونی بعدش معنی داره اصلا؟ اون تصمیم تو شرایط خودش درست ترین تصمیم ممکن بوده. با تمام ویژگیهای فردی و اجتماعی در اون موقعیت. پس به نظرم پشیمونی تو چنین تصمیمی که با کلی بالا و پایین کردن گرفته میشه معنی نداره 🙂
خوش باشی و روز به روز موفقتر.
فاطمه.
ممنونم از مهربانیات.
من فرایند تصمیم، نتیجهی تصمیم و حس خودم در لحظه و رضایت کلیام رو چهار مقولهی جدا میبینم. دانش من در این حوزه خیلی خیلی اندکه؛ و فرایند تصمیمگیریام رو با همین حوزه پیش رفتم. نتیجهی تصمیم هم که دست من نیست چندان. میدونیم که تصمیم درست لزوماً به نتیجهی مطلوب منتهی نمیشه. همینطور که تصمیم نادرست هم لزوماً به نتیجهی نامطلوب. قسمت سومی هم میمونه که حس من هست. قطعاً در هر کشیک و هر روز و هر بازهای تغییر میکنه. من با این هم – امیدوارم و فکر میکنم – که بتونم کنار بیام و مدیریت هیجان رو به خوبی انجام بدم. یکی از این حسها ممکن هست پشیمونی باشه. قطعاً هست. تا جایی که استادهای بزرگ این رشته میگن که اصلاً کسی نبوده که در روزهایی پشیمون نشده باشه و به انصراف فکر نکرده باشه. فقط امیدوارم مثلاً پایان سال بعد، رضایتم رو داشته باشم.
” تا جایی که استادهای بزرگ این رشته میگن که اصلاً کسی نبوده که در روزهایی پشیمون نشده باشه و به انصراف فکر نکرده باشه”
این قسمت من رو یاد نوشته ی نادر ابراهیمی انداخت که مضمونش این بود: خسته شدن(من این رو برای خودم گاهی ناامید و پشیمان شدن هم معنا می کنم)حق ماست، خسته نشدن خلاف طبیعته همچنان که خسته ماندن. دیگر نمی گویم که تا زنده ایم خسته نخواهیم شد؛ بلکه می گویم: ما هرگز خسته نخواهیم ماند.
صد در صد، صد در صد!
کیه که این حسها تو این شرایط بهش دست نده؟ ما انسانیم دیگه. خود من بارها تو سیر هفت ساله پزشکی عمومی به خودم گفتم: این چه رشتهای بود اومدی؟ :))
کاملا موافقم.
منظورم حسهای لحظهای نبود، منظورم قضاوت نهایی و کلیمون نسبت به اون “تصمیم” در آینده ست، نه لزوما “نتیجه”. همون یخش “رضایت کلی” که گفتی. و من هم همین رو برات آرزو میکنم. آرزو نمیکنم هیچوقت پشیمون نشی، آرزو میکنم در نهایت این مسیر برات رضایتبخش باشه 🙂
سلام دکتر قربانی. واقعا خیلی خوشحال شدم که شما برخلاف جریان عظیم کنونی دانشجویان پزشکی که صرفا به خاطر راحتی و درآمد رادیولوژی و چشم پزشکی و پوست انتخاب میکنن، به سراغ علاقه و هدف والاتون رفتین. تجربه ثابت کرده معدود افرادی که این گونه خلاف جریان عموم مردم پیش میرن و اسیر نمیشن، آیندهای به مراتب درخشانتر در انتظارشونه. از بخش نقدتون پزشکان زیبایی هم بسیار لذت بردم. به نظرم پزشکی دو هسته داره؛ هسته داخلی رشته هایی که حقیقتا پزشکی هستن و هسته خارجی رشته های زیبایی.به امید دیدن شما در بهتربن جایگاههای پزشکی حقیقی در کل دنیا.
از بیستم مهر ماه هزار و چهارصد،دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران خواهم شد?
عالیه. خوشحالم برات زهرا جان. امیدوارم زودتر شرایط کووید هم کنترل بشه در کشور و ورودی شما بتونه به شکل حضوری باشه.
سلام . اول تبریک بابت رشتتون . یه سوال کمی بی ربط به نوشته دارم. چطوری اینطوری زبانو یاد گرفتین؟ …. Ambition بار منفی نداره در انگلیسی ولی معادل رایج آن در فارسی داره…..
خب من وقتی یه لغتو میخونم بعد خوندن معنی اون به انگلیسی اغلب معنی فارسی رو نگاه میکنم چون غالبا جملاتی که در توضیح کلمه نوشته رو معنیشو میفهمم ولی این که چه کلمه ای منظور این توضیحاته رو نه( کلا زبانم خوب نیست) به این خاطر معنی فارسی رو نگاه میکنم و لغتو با اون کلمه فارسی حفظ میکنم. یعنی فرضا یاد میگیرم see یعنی دیدن. شما چطوری لغت حفظ میکنین که انگار لغات زبانیه که سال ها در اون جامعه زندگی کردین و بارشون رو هم میدونین؟ خیلی ممنونم
سلام. اول ببخشید که من جواب کامنتت رو میدم در حالی که مخاطبش نیستم. اما گفتم شاید بتونم کمکی کنم در این رابطه بهت.
برای اینکه چه کار میشه کرد که بار معنایی لغات رو در یک زبان دیگه متوجه بشیم، بهتره نگاه کنی که توی زبان خودمون چطور متوجهش میشیم.
مثلا کلمهی “نوکر” رو نگاه کن. کلمهای هستش که ما در فارسی اغلب به صورت رسمی و محترمانه به کار نمیبریمش. به جاش “خدمتکار” رو استفاده میکنیم. هر دو یک معنی رو میدن اما در context های مختلف استفاده میشن.
برای فهمیدن context هم هیچ راهی به جز مثال دیدن ازش وجود نداره.
حالا علاوه بر این هدف، کلا برای گستردهتر کردن دامنهی لغات هم خیلی بهتره که کلمات رو با مثال اونم به خصوص در یک فضای واقعی مثل فیلم یا موزیک و… یا بگیری؛ چون خود اون فضای واقعیتر برای به یادآوری کلمه هم موثره.
خلاصهی کلام به جای اینکه فقط معنی و ترجمه کلمات رو حفظ کنی، سعی کن به جاش جمله از فیلم یا موزیک ببینی و بشنوی حتی اگه ترجیحت حفظ کردنه، حفظشون کنی.
یه پیشنهاد:
میتونی برای پیدا کردن مثالهای کلمات و اصطلاحات در فضای واقعی به سایت PlayPhrase.me سر بزنی. اونجا میتونی کلمه یا عبارت مورد نظرت رو تایپ کنی و چندین کلیپ کوتاه از جملات خوب فیلمهایی که اون عبارت رو استفاده کردن ببینی.
متشکرم لطف کردید.
درضمن تبریک میگم رتبه بسیار عالیتون رو. آرزوی موفقیت در مراحل پیشرو.
دکتر جان سلام. من یه سوال داشتم. کتاب های پزشکی با تغییر جلد محتواش ن هم تغییر میکنه. مثلا من امسال گایتون ۲۰۲۱ بگیرم برا سال بعد اگه دانشگاه قسمت شد که سال ۲۰۲۲ هستش میشه استفاده کرد یا نیازه دوباره همونو بگیرم.
نه علی جان. تکستبوکهای پزشکی معمولاً هر ۴ سال آپدیت میشن. این ویرایشهای فارسی به اشتباه مینویسن این عددها رو. مثلاً هریسون ویرایشش ۲۰۱۸ هست و من میبینم که تو ویترین کتابفروشیها هریسون ۲۰۲۰ گذاشتند. چنین کتابی وجود خارجی نداره در جهان :))
“”برخی نیز، متأسفانه، از راههای ارتباطی دیگر مانند تلگرام پیدایم میکنند”” اگر درست متوجه این جمله شده باشم یعنی ترجیح میدید راه ارتباط دیگران با شما همون ایمیل یا کامنت باشه و از اینکه افراد شما رو توی تلگرام پیدا کنن رضایت ندارید . این ترجیح شماست اما طرز بیانش به این شکل اصلا جالب نیست . وسط خوندن متن یه جورایی میزنه توی ذوق آدم (حالا شاید چون به بحث بی ربطه و یا اینکه کلا کلمه متاسفانه بار منفی خیلی زیادی داره یه جوری که اینطور احساس میشه که پیام ها به نحوی همیشه مزاحم اند و این موضوع حتی برای یه خواننده خاموش مثل من هم که تابحال پیامی نگذاشته جالب به نظر نمیاد )
اینکه برای مخاطبانتون چه راه ارتباطی ای قرار بدید (فقط کامنت یا ایمیل یا …) ترجیح شماست و قابل درک هست از این جهت که ایمیل ها فضای رسمی تری دارند و تلگرام پرایوت تر هست و آسون تر اما اعلام این موضوع به این شکل و ادبیات ، کمی سنگین به نظر میاد .
امیدوارم این کامنت رو فقط در قالب نظر و یک نگاه ببینید و اشتباه برداشت نکنید .
با احترام
موژان.
من خودم خیلی سعی میکنم که Netiquette رو رعایت بکنم. باز هم میلنگم و میدونم جاهایی هست که باید اصلاح بکنم رفتارم رو.
اما ارتباط آنلاین یک سری اصول داره. بعضیاش از جنس Common Sense هست و واقعاً اینطور نیست که به ذهن ما نرسه که اشتباهه. اما چون شاید حوصله نداریم یا کار خودمون رو واجب میدونیم یا عجله داریم یا … میایم یه سری فرایندها رو زیر پا میذاریم.
اینترنت یک ویژگی شگفتانگیز داره: دسترسیپذیری. نباید از این ویژگی برای دور زدن فرایندها استفاده بکنیم.
کسی وارد اکانت اینستای من بشه، عنوان ایمیل رو میبینه. میتونه ایمیل بزنه. سختشه؟ اوکی. کامنت بذاره. دلش نمیخواد کامنتش رو بقیه بخونن؟ اولش بنویسه که لطفا بقیه نخونند.
اما اینکه بیای تو تلگرام سرچ بکنی و من رو پیدا بکنی و اونجا پیام بنویسی بدون اینکه ارتباطی با هم داشته باشیم و مسئلهای رو مطرح بکنی که به راحتی در وبلاگ یا ایمیل قابل مطرح کردن هست و اصلاً هم Emergent یا Urgent نیست، به هیچ وجه برام قابل قبول نیست.
من میفهمم این افراد قصد خاصی ندارند. میفهمم سردرگم هستند. میفهمم دنبال جوابند. اما راهش این نیست. دور زدن فرایندها ما رو سریعتر به جواب نمیرسونه.
بذار یه چیز خیلی شخصی هم بگم: من چند سال شماره تلفن یه فردی که خیلی برام مهم بود باهاش ارتباط داشته باشم رو داشتم. یه معلم. یکی دو سال بعدش یکی دو جلسهای هم باهاش تو اسکایپ داشتم و به آیدی اسکایپ هم دسترسی داشتم.
اما تو این مدت، تا وقتی که دوستی ما به این سطح رسید که اون فرد مرا به فضای شخصی خودش در این شبکهها راه داد، هیچ وقت پیام نفرستادم و از همان کانالهای ارتباطی مرسوم و معمول قبلی استفاده کردم.
میخوام بگم تو فرض کن من خودم چند سال هم صبر کردم تا Netiquette رو رعایت بکنم. بعدش وقتی میبینم این اتفاق نمیافته، عصبانی نمیشم. دلم میگیره بیشتر که دلمون میخواد این فرایندها رو دور بزنیم.
از تو هم معذرت میخوام که به بهونهی پیامت اینقدر نوشتم و غر زدم.
حقیقتا ازت عذر میخوام که یه بار این کارو کردم باهات.
و میخوام بدونی که واقعا نمیدونستم کلافه ات میکنه. کاملا بی اطلاع بودم.
پشیمون ک نمیشی، همون بهتر ک داخلی رو قبل از اطفال زدی؛))
سلام
اول از همه بگم که چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم نوشته ی جدیدی گذاشتید خیلی وقته اینجا فعالیت نداشتید.
وقتی میبینم کسی برای علایقش و مسیری که عاشقشه باید برای بقیه توضیح بده فقط به دلیل اینکه مطابق با معیار ها و تفکرات اکثریت مردم نیست احساس بدی بهم میده. قطعا اگه رادیولوژی، پوست و… رو انتخاب می کردید نیاز به توضیح دادن نبود اما حالا برای خیلی از آدم ها عجیبه، اما مطمئن باشید که ارزشش رو داره. هیچ تضمینی وجود نداره که خیلی از تصمیم های ما بعدها از دید خودمون تبدیل به یه اشتباه نشن، اما بنظرم اینکه تحت تاثیر شرایط موجود و اطرافیان تصمیم هامون رو تغییر بدیم اشتباه خیلی خیلی بزرگتری هستش. با شناختی که ازتون دارم مطمئنم که در این رشته موفق خواهید شد و امیدوارم همینطور محکم جلو برید و هیچوقت حرف اطرافیان نتونه از اهدافتون دورتون کنه و ذره ای نا امیدتون کنه:)
اشاره به کانال تلگرام کردید، سبک پیام هاش رو خیلی دوس دارم و گروه هم متاسفانه یکبار فرصته به موقع دیدن سوال و پاسخ دادن بهش رو پیدا کردم اما گاها مطالبی که بچه ها میذارن مفیده و فضای خوبی فراهم کردید.
و در آخر هم بگم که بی صبرانه منتظر ماجراهای بیمارستانی دوران دستیاری هستم:) و امیدوارم اینجا فعالیتتون بیشتر بشه چون این فضا برای من خیلی دلنشین تر از شبکه های اجتماعیه.
سلام نرگس.
آره آره. این وبلاگنویسی همیشه میان تراکم کارها فراموش میشه. باید یه کاری کنم پایبندیام بهش بیشتر بشه.
منم خودم کانال تلگرام رو دوست دارم.
در مورد دستیاری هم دارم بررسی میکنم که به چه سبکی ازش بنویسم. امیدوارم فرصت بشه.
سلام؛ برات آرزوی موفقیت میکنم؛ از صمیم قلبم. امیدوارم هیچ وقت ذزهای از شور و شوقت کم نشه. از دید من انسانهایی که انگیزهی «کشف» و «یادگیری» در پسزمینهای از انگیزههای دیگه براشون پررنگتره، قابل احترام هستن.
ممنونم که مینویسی، تا حدی که کمحوصلگی من مجال داده از نوشتههات یاد گرفتم. و حس میکنم انگیزهی اولت از نوشتن این وبلاگ هم باز شور و شوق و «دل» خودت باشه.
گشتم ولی کتاب The Quotable Osler رو از وبسایتها و طرقی که میشناختم پیدا نکردم. ممنون میشم اگر راهنماییام کنی که چطور میتونم تهیهاش کنم.
به امید دیدار
اونجا که گفتین مرزی بین بیماریهای جسم و ذهن نمیکشین، این جمله برام مصداق پیدا کرد: یک پزشک خوب، بیماری رو درمان میکنه؛ یک پزشک عالی بیمار رو.البته ترجمه ام دقیق نیست. میدونم خودتون میدونین کدوم جمله رو میگم. دوست دارم براتون آرزوی موفقیت کنم، ولی پیشاپیش میدونم موفق میشین.
آره. یکی از جملات آزلر هست این. ممنونم ازت لانا.
چه نوشتهی خوبی،
تو پست قبل هم من گفتم با توجه به شناختی که از تو از نوشتههات پیدا کردم خوشحالم که داخلی رو انتخاب کردی، من پزشک نیستم ولی به عنوان کسی که تو حیطهی روان تحصیل کرده یک جورهایی خوشحال شدم روانپزشکی رو انتخاب کردی.(از نوشتنش حس خوبی ندارم)
و اینکه چه خوب به نقش حمایتی خانوادهات هم اشاره کردی. ما اغلب موقع تعریف از مسیر رسیدن دستاوردهامون امتیازاتی که داشتیم رو بازگو نمیکنیم، اینکه به چنین امتیازی اشاره کردی به نظرم باعث میشه کسایی که باید انتخابات و تصمیمات مشابهی بگیرند چشمشون بازتر باشه.
میدونی داستان چیه امیرمحمد تصمیمات ما دقتی با اطلاعات درست و تحلیل منطقی باشن تصمیم درست محسوب میشن حتی اگه در آینده طبق اطلاعات جدیدی که بدست میاریم بفهمیم تصمیمون در گذشته اشتباه بوده با این حال تصمیمی که گرفتیم درست بوده و به نظرم نباید هیچ وقت برای تصمیمای درستی که غلط شدن غبطه بخوریم امیدوارم از مسیرت در اینده و رشته پر پیچ و خم و صدالبته زیبای داخلی لذت ببری
سلام تبریک میگم بابت قبولیت و آرزو میکنم از مسیرت لذت ببری
اینکه تو بعد از هفت سال، با همهی سختیهایی که دیدی، همچنان لذت یادگیری و لذت دونستن رو به لذتهای دیگه ترجیح میدی خیلی مهمه و به نظرم تصمیم پخته و خوبی گرفتی