لحظه‌نگار: نمی‌توانم زیبا نباشم

ساعت از ۵ نیز گذشته بود. آسمان ابرآلوده پیوسته تلاش می‌کرد تا ماه را پنهان کند.

اما مگر می‌توانست؟

نگاهش می‌کردم. حتی پنهان‌شده در پشت ابر، نمی‌توانست زیبا نباشد.

شعر شاملو را به یادم می‌آورد – اگرچه حرف‌های او در این شعر، در مورد زیبایی ماه نیست.

شعری که بارها و بارها و بارها آن را خوانده‌ام.

شعری که ماه تابان پنهان، تنها بهانه‌ای بود برای دوباره خواندنش.

نمی‌توانم زیبا نباشم
عشوه‌یی نباشم در تجلیِ جاودانه.

چنان زیبای‌ام من
که گذرگاه‌ام را بهاری نابه‌خویش آذین می‌کند:
در جهانِ پیرامن‌ام
هرگز
خون
عُریانیِ‌ جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ‌ سُرب
از خرام
باز
نمی‌دارد.

چنان زیبای‌ام من
که الله اکبر
وصفی‌ست ناگزیر
که از من می‌کنی.
زهری بی‌پادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا می‌گوید. ــ

ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.


احمد شاملو – ۱۳۶۲

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

9 کامنت در نوشته «لحظه‌نگار: نمی‌توانم زیبا نباشم»

  1. سلام…
    امیدوارم خوب باشی
    نمیدونم؛ ولی شعرهای که اینجا میزاری بعضیاشون سرشار از احساسن اما بعضیاشون یه حس هاایی رو بیدار یا شایدم به وجود میارن که نا آشنان خیلی غریب من این حسا رو نمیشناسم ولی انگار همیشه بودن اما خوشحالم همین که هستن و ذره ذره روح آدمو نوازش میدن

  2. امیر محمد جان نمیدانم این دیدگاهی که میگویم برایت جالب است ، موافقی یا مخالف
    ولی به نظرم این ابر ها و همه ابر هایی که جلوی ماه را میگیرند و میگذرند همچون اشک هایی هستند که هنگام شادی جلوی دیدمان را میگیرند وحتی در مواقع غم (گاهی در غم بیشتر از شادی نیاز به دیدن داریم نمیدانم تجربه کرده ای یا نه) (همچون اشکی که در حرم امامت میریزی و نیاز داری بنگری و هرچه نگاه کنی بار اشک ها سنگین تر میشود و سبک تر شدن و سبک تر شدن )
    در هنگام غم مانند ابر های آسمان بارانی که تلاش ماه برای پاک کردنشان بی فایده است و در هنگام شادی مانند شب چهاردم و هوای صاف و نسیم خنک
    ولی در آخر در پس غم در پس شادی این ماه است که میماند
    هرچقدر که شاد شویم و هرچقدر غمگین باز زندگی ادامه دارد
    شاید گاهی یک خواب هرچند کوتاه برای فراموشی و شروع کافی باشد و گاهی ، غمی ما را به خواب عمیقی میبرد

    امیدوارم که هیچ گاه غم نبینی و فراموش کار غم ها باشی

    در آخر هم بگویم من همان امین سابقم
    ولی چون تعداد امین ها زیاد بود گفتم تا از این پس نام کاملم را بنویسم
    ولی این امین های اخیر که کنکوری هم هست و جدیدا با این سایت و شما آشنا شده و به نظرش دیدگاه شما مشابه است باهاش و دلش میخواهد پیشرفت کند و و و
    در واقع محمد امین میرباقری است یک مجنون پزشکی

    گفتم بعد این مدت یک معرفی تقریبا کامل هم بکنم

  3. امیرمحمد عزیز؛
    لذت بردن از شعر، مثل لذت بردن از موسیقیه.
    همونطوری که باید برای لذت بردن بیشتر از موسیقی، سعی کنیم آگاهانه بفهمیم، شعر رو هم باید آگاهانه فهمید. چه کردی برای آگاهانه فهمیدن بیشتر شعری که می‌خونی؟ منظورم شعر نو هستش. تا بشه بیشتر از دریای جذاب شعر و شعرخوانی بهره‌مند شد.
    راستی… منتظر پادکست‌های بهتر شنیدن‌ات هم هستم

    1. بخت خوش من هست که دوستانی بسیار نزدیک دارم که ادبیات را خیلی خوب می‌فهمند و من از آن‌ها یاد گرفته‌ام.
      محمد جواد. شاید مهمترین قسمت این باشه که شعر رو درست بخونیم.
      اگر اشتباه نکنم، ع. پاشایی در ابتدای کتاب «از زخم قلب» که گزیده‌ای از اشعار شاملو به انتخاب خود پاشایی هست، این موضوع رو توضیح میده. بررسی‌اش می‌کنم و بهت میگم.

  4. سلام امیر محمد
    نوشته ات بهانه ای شد تا باز ورق بزنم کتاب شعری که مدت هاست برا تنبیه خودم حتی بازش هم نکردم شعری رو که خوندم اینجا برا تو هم مینویسم گرچه پیرو حرف خودت زیاد ربطی به زیبایی ماه و موضوع نوشته ات نداره ولی خالی از حس نیست خوندنش
    “دست جادویی شب
    در به روی من و غم می بندد
    میکنم هرچه تلاش
    او به من میخندد
    نقش هایی که کشیدم در روز
    شب ز راه آمد و با دود اندود
    طرح هایی که فکندم در شب
    روز پیدا شد و با پنبه زدود
    دیرگاهی است که چون من همه را
    رنگ خاموشی در طرح لب است
    جنبشی نیست در این خاموشی
    دست ها،پاها در قیر شب است!”
    قسمتی از شعر درقیر شب سهراب سپهری

اسکرول به بالا