دستیاری

دستیاری

قدرت تحمل ندانستن – دوران دستیاری داخلی – سه / یک

دستم را با کاغذی که می‌خواستم بنویسم به چه علتی مریضم فوت کرده است، عمیقاً بریدم. دقیقاً روی مفصل دو بند انگشت شست. سه ساعت مانده بود به پایان بیست و ششمین کشیک سال یک دستیاری. نفس عمیقی کشیدم تا درد بریدن با کاغذ بگذرد. آن‌قدر حجم احیاکردن‌های بی‌بازگشت در این روزهایم زیاد شده است […]

دستیاری

گزارش تقریباً دقیق صبحگاهی – دوران دستیاری – سه / یک

از جمع دوستان خداحافظی کردم و به سراغ آماده کردن کیس مورنینگ رفتم. جمع‌مان مرا یاد یلداهای سال‌ها گذشته می‌انداخت و اگر بیشتر می‌ماندم، ممکن بود حالم لو برود. یاد دوستی می‌افتادم که دیگر نیست. وقتش بود که به سراغ پزشکی بروم. یک حواس‌پرت‌کن همیشگی. طبق معمول، به پناهگاه همیشگی علمی‌ام رو آوردم. آپتودیت. چه

دستیاری

دو / یک – خاطرات دوران دستیاری طب داخلی

لامپ حمام سوخته بود. آن قسمت فلزی‌اش کمی ذوب شده و گیر کرده بود. تقریباً هم‌زمان، لامپ اتاق هم سوخت. وقت نکرده بودم تعویض‌شان بکنم. در تاریکی دوش گرفتم و حاضر شدم و به سمت بیمارستان راه افتادم. این ماه بخش جنرال هستم و سه اتندینگ در این ماه راند می‌کنند. باید قرعه می‌کشیدیم که

دستیاری

یک / یک (آپدیت پنج)

همین الان به خانه رسیدم. از یک راه نسبتاً مخفیِ خروج، از بیمارستان بیرون آمدم. راهم را خیلی نزدیک‌تر می‌کند. اگر ذره‌ای اعتقاد به کارما داشتم، می‌گفتم که فهمیدن این راه مخفی، به این خاطر بود که امشب به بیمارستان رفتم و کارهای یکی از مریض‌هایم را پیگیری کردم. با این‌که از لحاظ «قانونی» بر

دستیاری

دستیاری بیماری‌های داخلی

چه تابستانی بود. فشرده. متراکم. امتحان دستیاری. بخش داخلی. بخش اطفال. خداحافظی. مرحله گروهی المپیاد. مرحله دوم فردی المپیاد. جابه‌جایی. پایان‌نامه. دوباره، خداحافظی. دلم می‌خواهد از آن بگویم. حداقل قسمت‌هایی از آن. زیرا که: I feel like it really didn’t happen until I tell someone the storyحس می‌کردم اتفاق نیفتاده‌اند تا وقتی که ماجرا را

اسکرول به بالا