لحظه نگار

لحظه نگار

لحظه‌نگار: نمی‌توانم زیبا نباشم

ساعت از ۵ نیز گذشته بود. آسمان ابرآلوده پیوسته تلاش می‌کرد تا ماه را پنهان کند. اما مگر می‌توانست؟ نگاهش می‌کردم. حتی پنهان‌شده در پشت ابر، نمی‌توانست زیبا نباشد. شعر شاملو را به یادم می‌آورد – اگرچه حرف‌های او در این شعر، در مورد زیبایی ماه نیست. شعری که بارها و بارها و بارها آن […]

لحظه نگار

لحظه‌نگار: نگاه

در هفته‌‌های گذشته، به فاصله‌ای کوتاه، هم لپتاپ و هم هارد اکسترنال‌ام خراب شدند؛ آن هم در این روزها که به شدت فشرده‌اند و حجم کاری‌ام وحشتناک است. جدا از دردسرهایی که داشت، یکی از میوه‌های این خرابی‌ها برای من، مرتب کردن اطلاعاتی بود که بیش از ۶ سال روی هم تلنبار شده بود. دسکتاپ

لحظه نگار

لحظه‌نگار: پدیده‌هایی که دیگر معمولی نیستند

کمی توقف بکن. بگذار جریان عمیق روح موسیقایی شوپن تو را چند لحظه همراه خود کند. با آن برو… اگر خواستی تا آخر قطعه گوش بده و سپس ادامه را بخوان. شاید هم بخواهی که همزمان با پخشش، به سراغ باقی نوشته بروی. در هر صورت، بگذار همین‌جا بگویم که سهم خودافشایی در این نوشته

لحظه نگار, ماجراهای بیمارستانی

خاطرات بخش: دست‌های تو با من آشناست

روزهای تابستانی مرداد را در اتفاقات گوش، حلق و بینی (ENT) در بیمارستان خلیلی می‌گذرانم. اتفاقاتی که اگر روزی معمولی باشد، حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ مریض دارد. شنبه، ۱۳ مرداد، کشیک داشتم. از همان ابتدای صبح، بیمارها و بیماری‌ها در پشت در اتاق معاینه صف کشیده بودند. نسبت به کشیک قبلی شلوغ‌تر بود و تا

روز‌نوشته‌ها, لحظه نگار

تو مشغول مردن‌ات بودی

فرشید آذرنگ / خانواده، ۱۳۸۴ در کتاب، پایان هر شعر یک تصویر وجود دارد. برای شعر «مردن‌ات» از مارک استرند، تصویر فوق انتخاب شده بود. تصمیم گرفتم که اول تصویر را بیاورم. شاید و تنها شاید کمک بکند که فضای ذهن‌مان را برای این شعر، آماده کنیم. مردن‌ات هیچ‌چیز جلودارت نبود نه لحظه‌های خوش. نه

لحظه نگار

لحظه‌نگار: دو هدیه

یک‌شنبه‌ها از روزهای کلینیک من است. همان کلینیک‌هایی که خودم از ترم ۴ می‌رفتم. امروز نیز یک‌شنبه است. اما امروز، به دلایلی که مربوط به این نوشته نیست، به کلینیک نرفتم. مشغولِ نوشتنِ شماره‌ی ششم دعوت به شنیدن بودم که زنگ موبایلم حواسم را پرت کرد. زیر انبوه کتاب‌ها، کاغذ‌ها و جزوه‌های روز میز، موبایلم

لحظه نگار

لحظه‌نگار: مردمکِ فلک

اوایل دبیرستان که بودم، یک تلسکوپ از پدر و مادرم هدیه گرفتم. با آن، ساعت‌ها به سطح ماه و آسمانِ معمولا بی‌ستاره‌ی گرگان نگاه می‌کردم. قبلش لامپ قرمز را روشن می‌کردم. قطب‌نمایم را از کیفش بیرون می‌آوردم و روی نقشه به دنبال صور فلکی می‌گشتم. سعی می‌کردم که برادر کوچکترم را نیز تشویق کنم که

لحظه نگار

لحظه نگار: دماوند

ساعت ۶ صبح از گرگان به تهران پرواز داشتم. دقایقی بعد از بلند شدن هواپیما، خلبان اعلام کرد که با هماهنگی صورت گرفته، مسیر هوایی را تغییر می‌دهیم و مسیر مستقیم را می‌رویم. مسیر معمول از گرگان به سمت ساری است و سپس تهران. مسیر امروز ما، از گرگان به سمت دامغان بود و سپس

لحظه نگار

لحظه‌نگار: لحظه‌ای با حافظ

عکس زیر را محمد علی از آرامگاه حافظ گرفته است. می‌دانم که ساعت‌ها از زوایای مختلف در دوربین نگاه کرده، کلی کلنجار رفته، کلی سختی کشیده تا این عکس را بگیرد. از او اجازه گرفتم تا این عکس را در این‌جا بگذارم. عکس‌های محمدعلی را خیلی دوست دارم. زاویه‌ی نگاه او را دوست دارم. عشقش

روز‌نوشته‌ها, لحظه نگار

لحظه نگار: آیریس

تا حالا تجربه داشتید که به شما بگویند که: برای کادوی تولدت باید پول بدی؟ آیریس، کادوی تولد پارسال من بود که از خودم هم برای خرید آن دانگ گرفتند! و ۵۰ درصد از سهام آن را داشتم. ۵۰ درصد سهام، برای مسعود بود! آیریس، سومین تجربه‌‌ام در این زمینه، در دوران دانشجویی بود. اولین

اسکرول به بالا