گریزگاه
۱ مادرم میگوید خردسال که بودی، اگر با کتابی به خانه برنمیگشتم، گریه میکردی. ۲ سال نخست ابتدایی، یک دایرهالمعارف هدیه گرفتم. از مادر و پدرم. دایرهالمعارفخوانی میکردم. از اول تا آخر. ۳ با پدرم به کتابفروشی رفتم. کتابفروشی کوچک نزدیک خانه. خیلی کوچک. مربع شکل با سه دیوار که از کف تا سقف کتاب […]