لامپ حمام سوخته بود. آن قسمت فلزیاش کمی ذوب شده و گیر کرده بود. تقریباً همزمان، لامپ اتاق هم سوخت. وقت نکرده بودم تعویضشان بکنم. در تاریکی دوش گرفتم و حاضر شدم و به سمت بیمارستان راه افتادم. این ماه بخش جنرال هستم و سه اتندینگ در این ماه راند …
ادامهی مطلبیک / یک (آپدیت پنج)
همین الان به خانه رسیدم. از یک راه نسبتاً مخفیِ خروج، از بیمارستان بیرون آمدم. راهم را خیلی نزدیکتر میکند. اگر ذرهای اعتقاد به کارما داشتم، میگفتم که فهمیدن این راه مخفی، به این خاطر بود که امشب به بیمارستان رفتم و کارهای یکی از مریضهایم را پیگیری کردم. با …
ادامهی مطلبدستیاری بیماریهای داخلی
چه تابستانی بود. فشرده. متراکم. امتحان دستیاری. بخش داخلی. بخش اطفال. خداحافظی. مرحله گروهی المپیاد. مرحله دوم فردی المپیاد. جابهجایی. پایاننامه. دوباره، خداحافظی. دلم میخواهد از آن بگویم. حداقل قسمتهایی از آن. زیرا که: I feel like it really didn’t happen until I tell someone the storyحس میکردم اتفاق نیفتادهاند …
ادامهی مطلب