خوشبختانه، چند وقتی هست که برنامهی کتابخوانیام را همیشه دارم. حتی در کشیکها.
اما موضوعی که از آن راضی نبودم، تعهد به نوشتن هست. دلم میخواهد بیشتر بنویسم؛ بهتر بنویسم و ساختارمندتر بنویسم.
هدف ایجاد این نوشته، همین است.
این نوشته، پیوسته در حال بهروزرسانی خواهد بود و فعلا تمامی نخواهد داشت. تمام تلاشم این است که هر روز، چند خط از مطالعات روزانهام را با کمی از حرفهای بی سر و ته خودم ادغام کنم و در اینجا بگذارم.
هر کدام از این کوتاهنوشتههای برآمده از دلِ کتابها، بعدها میتواند نوشتهای کامل شود. هر کدام از آنها، خود میتواند داستانی جدا شود. اما حال، همهی آنها، در این نوشته گرد خواهند آمد.
سعی میکنم هر قسمت کوتاه، یک دستهبندی داشته باشد و هر چند وقت یکبار، نوشتههای مرتبط را با هم، در یک پست مجزا منتشر کنم.
قبل از ادامه دادن، باید از علیرضا تشکر کنم که ایدهی اصلی چنین نوشتهای به خاطر حرف او بود. خود نیز در وبلاگش، بخش هر روز نگار را راه انداخته است تا تعهدش به نوشتن را بیشتر کند.
مصیبتهای شاغل بودن
- آلن دوباتن
- محمد کریمی
- از مجموعهی مدرسهی زندگی
لزوما در کتابهای آلن دوباتن به دنبال جواب نیستم. فایدهی اصلی خواندن او برای من، مشخصتر کردن صورت مسئله است. این که بفهمم مشکل دقیقا کجاست. این کتاب نیز بدین گونه است:
کتابی کوچک. کتابی کوتاه. قسمتی تکراری. قسمتی جدید. تا حدی کمککننده و تا حدی گیجکننده. اما مانند بقیهی کتابهای دوباتن، تسلیبخش.
جنبهی روانی شغلمان، فقط در محیط کار باقی نمیماند، بلکه کل شخصیت ما را تحت تأثیر قرار میدهد. در تمامی جنبههای زندگی خود طوری رفتار خواهیم کرد که شغلمان از ما انتظار دارد؛ این مسئله باعث محدودیت ما میشود.
اشتباه ما این بوده که آرزوهای خود را برای خوشحالی، با هدف کلی اقتصاد اشتباه گرفتهایم.
تکنولوژی توانسته خط بین استراحت و کار را از بین ببرد.
ایدهی شایستهسالاری جنبهی تاریکی هم دارد: اگر واقعا باور داریم که دنیایی ساختهایم (یا روزی میرسد که بتوانیم بسازیم) که در آن افراد موفق تمامی موفقیتهای خود را با شایستگی کسب کردهاند، این باور نتیجهای در بر دارد که افراد ناکام را منحصرا مسئول شکستی که خوردهاند بدانیم. در عصر شایستهسالاری عنصر عدالت در توزیع ثروت تزیق شده است، اما فقر همچنان وجود دارد.
نظام شایستهسالاری تنها توانسته به معضل فقر، توهین شرمساری را نیز اضافه کند.
در مورد آمار موفقیت ما را گول زدند که برای تمامی احتمالات ممکن، مستثنا است. آرزوی سرنوشتهایی درخشان و پرافتخار را داشتهایم، که همواره بسیار کمتر از تعداد واقعی آیندههای درخشان و روشن بوده است.
همیشه شکافی بین دستاورد و خواسته وجود دارد. احساس شکست خوردن قیمت غیرقابل اجتنابی است که باید برای داشتن هرگونه جاهطلبی، آمادهی پذیرش آن باشیم.
داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوستدختری در فرانکفورت دارد
سر کلاس پزشکی قانونی نشسته بودم. دوباره از آن استادهایی بود که به صرف داشتن یک مدرک، اجازهی تدریس در دانشگاه داشت.
منم کتاب را باز کردم. صفحهی اول را خواندم. ادامه دادم. صفحه پشت صفحه. نفهمیدم که خواندنش. کی تمام شد. میدانم که وقتی به خانه برگشتم، دوباره خواندمش. و این فصل را نزدیک به ده بار خواندم.
و اعتراف میکنم که خواندن هیچ فصل از نمایشنامههایی که تا به حال خواندهام، اینقدر به من لذت نداده است.
این فصل طولانیتر از قسمتی است که در پایین نوشتهام. جدا از این که با اعتقادات نویسنده موافقم هستم یا نه، ایدهاش برای نوشتن این فصل از نمایشنامه را خیلی دوست داشتم.
اعتراف بعدی هم این است که این کتاب را ماهها پیش خواندم. اما چون دوستش داشتم، دلم میخواست، شروع این نوشته، با این کتاب باشد.
راستی، نقدها و تفسیرهای زیادی را از این نمایشنامهی ویسنییک، میتوانید با کمی جستجو، پیدا کنید.
ماتئی ویسنییک (Matei Vișniec)
تینوش نظمجو
شب دوم
(در سایه روشن. شاید پس از معاشقه. پشت به پشت هم روی زمین نشستهاند و سرهایشان را به هم تکیه دادهاند. زن انگور میخورد. مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست.)
زن: بگو آ.
مرد: آ.
زن: مهربونتر، آ.
مرد: آ.
زن: آهستهتر، آ.
مرد: آ.
زن: من یه آی لطیفتر میخوام، آ.
مرد: آ.
زن: با صدای بلند اما لطیف، آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی دوستم داری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی هرگز فراموشم نمیکنی.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی خوشگلم.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار می خوای اعتراف کنی خیلی خری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بگی برام میمیری.
مرد: آ.
زن: بگو آ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی بمون.
مرد: آ.
.
.
.
زن: ازم بخواه که بگم آ.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که یه آی لطیف بگم.
مرد: آ.
زن: ازم بخواه که آهسته یه آی لطیف بگم.
مرد: آ.
زن: ازم بپرس همون قدر که دوستم داری، دوستت دارم؟
مرد: آ؟
.
.
.
زن: بیا اینجا…
مرد: آ…
زن: تو چشمام نگاه کن.
مرد: آ.
زن: تو دلت یه آ بگو.
مرد: …
زن: مهربونتر.
مرد: …
زن: بلندتر و واضحتر، برای این که بتونم بگیرمش.
مرد: …
زن: حالا یه آ تو دلت بگو، انگار که میخوای بگی دوستم داری.
مرد: …
زن: یه بار دیگه.
مرد: …
زن: یه آ تو دلت بگو، انگار میخوای بهم بگی هیچوقت فراموشم نمیکنی…
مرد: …
زن: یه آ تو دلت بگو، انگار میخوای بگی خوشگلم.
مرد: …
زن: حالا میخوام یه چیزی ازت بپرسم… یه چیز خیلی مهم… و میخوام تو دلت بهم جواب بدی. آمادهای؟
مرد: …
زن: آ؟
مرد:…
زن: …
مرد: …
زن: …
مرد: …
کاش سرعت خوندنم کمتر از سرعت نوشتنت باشه. نمیخوام به این زودیا تموم بشه
۳سال پیش سر کلاس زبان انگلیسی معلم زبانمون کتاب خرس های پاندارو معرفی کرد وحیف که من یادداشت نکردم اسمش رو.تمام این ۳ سال دنبال اسمش بودم وعطش برای خوندنش .باورم نمیشه که بدون هیچ دلیل خاصی از قسمت نظرات به اینجا رسیدم و حالا میتونم کتاب رو بخونم .بعضی وقتا کاری رو انجام میدی ولی نمیدونی چند ماه یا چندسال بعد یکی بخاطر همون کارت چقدر خوشحال میشه….
سلام اقای دکتر دفعه اول هست که کامنت میزارم براتون میخوام یه کتاب بهتون معرفی کنم از دکتر شریعتی نمیدونم هنوزم بشه پیداش کرد یا نه (تاریخ چاپ نسخه ای که من دارم خیلی قدیمیه)به هر جهت اسم کتاب هست- انسان بی خود -از روی یکی از سخنرانی های دکتر شریعتی نوشته شده و برای من واقعا جالب بود کتاب قطوری هم نیست و مطاله اش زیاد طول نمیکشه . موضوعش هم مربوط میشه به انسان امروزی که وجود خودش رو بیشتر از اینکه با من بودن و انسان بودن تعریف کنه با شغل , مقام , درجه و امثال این ها معنا میکنه . برای منی که این روز های قبل از کنکور ۱۴۰۰ خودم روفقط با کنکور و قبولی اون معنی میکردم این کتاب مثل یه دریچه کوچیک به درون خود واقعیم بود امیدوارم اگر فرصت کردید و این کتاب رو خوندین برای شما هم دید جدیدی رو به همراه بیاره 🙂
ممنونم که هستی و مینویسی
خیلی دوست دارم بدونم شما وقتی میخواید کتاب بخرید چه چیزی شما رو جذب میکنه ، من هر وقت میخوام خواندن رو شروع کنم همیشه میمونم که چی باید بخوانم ،خودش باعث میشه که بی انگیزه بشم ☹️
واقعا لذت بخش و یه مقدار حسادت برانگیزه 🙂 وقتی میبینم که علاوه بر یه پزشک خوب شدن ،دغدغه انسان بهتری شدن هم داری و براش تلاش میکنی.آرزوی موفقیت دارم برات
سلام امیرمحمد خوبی؟
چه ایده ی خوبی امیدوارم من هم بتونم بیشتر بنویسم.
ممنون از نوشته هات.
سلام علیرضا.
واقعا امیدوارم بیشتر بنویسی؛ چون از خوندن نوشتههات لذت میبرم جدی.
آخیش …بالاخره یه پناهگاه روانی پیداکردم واسه اتراق کردن….
منم دانشجوی پرستاری ام و امروز یه شیفت سنگین داشتم از شدت خستگی بیخواب شدم!گفتم بذار برم بگردم یه چیزی بخونم که…:)
ممنونم که مینویسین خواهش میکنم همیشه بنویسین.
سلام فاطمه
خسته نباشی و امیدوارم در کنار این خستگی زیاد، راضی باشی.
ممنون که برام نوشتی. لطف داری.
آ
آ؟!
آ…آ
…!
…
…
.
چه ایده ی خوبی… مشتاق ادامه اش هستم?
جالبه، یه برنامه مطالعه گروهی گذاشتیم ما از سه ماه پیش. برای هر نوع سلیقه ای و هر میزان مطالعه ای با رای گیری
بهترین نتیجه ای که گرفتیم این بوده تا الان که نه در موردش حرف بزنیم، نه تفسیر کنیم، نه اظهار نظری در باره محتوی. خوندن و لذت بردن رو یاد بگیریم. شاید وقتی مسیر انجام کار یا تغییر عادت رو برای خودمون پرمانع می کنیم خود به خود شکل گیری عادت رو برای خودمون سخت می کنیم.
پ.ن. آخر این کتاب، نکته ای که توجه من رو بهش جلب کرد این بود که غالب مخاطبان این کتاب در دنیا، دوستان هموطن خودمون هستند
سلام امین.
ممنونم که برام نوشتی. لطف کردی.
در مورد نکتهی آخری که گفتی، راستش سعی میکنم که خیلی توجهی نکنم به این موضوعات. منم این رو شنیده بودم. ولی خب برام مهم نیست. شاعری مثل سایه که من خیلی دوستش هم دارم، اکثر مخاطبهاش دوستان هموطن خودمون هستند. این دلیل نمیشه که چون کل جهان نمیشناسنش، چیزی نداشته باشه که به من یاد بده.
سلام امیرمحمد. البته منظور این نبود که چون مخاطبان ایرانی هستند، چیزی برای یاد دادن به ما نداره. راستش به نظرم مقایسه سایه و ایشون منظور من رو نمیرسونه. فردی که در جغرافیای دیگری می نویسه و مخاطبش در درجه اول مردم همزبان خودش هستند، وقتی بیشتر از مخاطبان همزبان، مردم فارسی زبان با نوشته هاش آشنایی دارند، کمی جالب توجه است و البته دنبال دلیل چنین توجهی هم میگردم. در مورد شاعری مثل سایه مسلما شرایط فرق می کنه چون مثل اکثر نویسندگان و شاعران جهان، برای مردم همزبان و هم وطن خودش در وهله اول مینویسه و مسلما بین اونها هم معروف تر هست
سلام امین.
منم بد نوشتم پیام قبلیم رو ?? الان که خودم میخونمش نمیفهمم اصن چرا این مثال رو زدم. خیلی بیربط به نظرم میاد :)) بذارش به پای بیدار بودنهای متعددی که اون شبها داشتم.
کلا میخواستم بگم که سعی میکنم از هر کتاب یا نویسندهای یا …، اون چیزی که من میتونم و به درد من میخوره رو ازش یاد بگیرم.
و در مورد این که تو کشور خودش طرفدار داره یا نه اصن نظری ندارم راستش چون در موردش نخوندم. من اول که این کتاب رو خوندم، اینقدر اطلاعات جدید برام داشت (کلا در مورد فلسفهی یونگ کم خوندم و این کتاب بهونهای بود برای اون) که دیگه به این موضوعات نرسیدم دقت کنم.
امیرمحمد به گمانم قبل از امتحان نوروآناتومی که همین هفته ی پیش بود این کتاب را خواندم،
پر از استعاره و اشارات مختلف زیرپوستی به گوشه و کنار دنیاهای روانشناسی و فلسفه و غیره و غیره و غیره
من هم خیلی لذت بردم، البته چون آخر شب بود کلی هم به فکر فرو رفتم و مدام داخل هزارتوهاش میفتادم
تصویر کاشی هایی هم بسیار زیبا بودند 🙂
+ امیرمحمد، کمی درباره المپیاد های پزشکی برام توضیح می دی؟ و همینطور نقشه ی راهی که درباره یادگیری مباحث هوش مصنوعی و یادگیری ماشینی و بایوانفورماتیک وجود داره؟ البته نمی دونم چقدر داخلش هستی اما خب با توجه به نوشته های امسال و سال پیشت یک حدس هایی زدم،
من قبلا هم ازت همچین چیزی رو سوال کرده بودم، درباره برنامه نویسی بود، اما من هرچقدر می گردم نمی دونم صرفِ پایتون فرا گرفتن و چندین مهارت دیگه دقیقا من یا هر کسی رو قراره داخل کدوم مسیر بگذاره، کمی خسته شدم از جستجو و چیزی پیدا نکردن
این مدت مدام گشتن و به هر گوشه ای نوک زدن حواسم رو از درس های اصلی خودم پرت کرده بود، داشتم به حرف دوباتن می رسیدم که اینکه می دونیم چیا رو نمی خوایم، اما نمی دونیم چه چیز هایی مد نظرمونه، این جور حسی دارم حالا
و اینکه میشه قدری برام توضیح بدی از تجربه های خودت؟
ممنون می شم از تو، احساس کردم به این موضوع شاید فکر کرده باشی و کارهایی هم کرده باشی
این کتاب خوندنهای قبل امتحان خیلی میچسبه. خاطرهش موندگار میشه واقعا.
فکر کنم لازمه که یه صحبتی با هم در مورد این گمگشتگی تو مسیر پزشکی با هم انجام بدیم. شاید نتونم اطلاعاتی که میخوای رو دقیقا بهت بدم ولی خب تا حدی فکر میکنم برات کمککننده باشه. برنامهی این هفتهت چطور هست؟ میتونیم یه روزی تلفنی صحبت کنیم در مورد این.
آره امیرمحمد می دونی که خیلی خوشحال می شم، راستش اصلا نمی دونم از کجا شروع کنم اینقدر که پراکنده بهش فکر کردم و یجورایی نوک زدم
به گمانم شماره ی همدیگر رو داشته باشیم، چندوقت پیش هم داشتم یک نامه می نوشتم میخواستم با ایمیل بفرستم درباره ی همین سوالها و به قول تو گمگشتگی ها، دوست دارم اون نامه هم حتما بدستت برسه، چون علاوه بر اینکه موقع نوشتنش خودم صورت سوال هام شفافتر میشه، پاسخ ها و کمک های تو هم احتمالا خیلی به من کمک می کنه
میفهمم چی میگی امیرمسعود.
اگه تونستی نامهت رو تا فردا غروب برام بفرست. من فردا کشیکم. شب تو ساعت استراحت، اگه برات وقت مناسبی بود، بهت زنگ میزنم.
معجزه کلام چشم ها…