پیشنوشت ۱: به خاطر درگیریهای که این چند روز داشتم و آنها، خواسته یا ناخواسته، در اولویت بالاتری بودند، مجبور شدم از مرخصیهای برنامهی نظم شخصی در همین ابتدا استفاده کنم.
پیشنوشت ۲: تقریبا نیمی از کتاب هنر همچون درمان که نوشتهی مشترک آلن دو باتن و جان آرمسترانگ است را خواندم. با آلن دو باتن کمی آشنا بودم ولی آرمسترانگ را نمیشناختم. او فیلسوف و نویسندهی انگلیسیست که اکنون در دانشگاه Tasmania در استرالیا مشغول تحقیق است. زود است که بخواهم در مورد کتاب نظر بدهم. حرفهای جالبی در کتاب گفته شده است. البته با همهی آنها موافق نیستم. قسمتی از کتاب را در این پست مینویسم. نظرم را در مورد کتاب پس از پایان آن و شاید پس از دوباره خواندن آن بنویسم.
طلاق در مسکو
ایو آرنولد – ۱۹۶۶
برای فرد بیاعتقاد، جهنم صرفاً ترک مسیر رسیدن به خودی بهتر است. عکسهای ایو آرنولد از زوج روسِ در شرف طلاق، در وضعیتی بیخدا و روزمره، خود جهنمی محسوب میشوند و آدم را هرچه بیشتر قانع میکنند که باید حضور همیشگی رنج را آموخت. مشکل واقعی در ارایهی نظرات اخلاقی در آثار هنری این نیست که غیرمنتظره یا ویژهاند، برعکس به این دلیل است که کاملاً بدیهیاند. همین منطقی بودنشان آنها را از قدرتشان برای تغییر رفتارهای ما خلع میکند. هزار بار میشنویم که باید همسایهمان را دوست داشته باشیم و سعی کنیم همسر خوبی باشیم، اما این نسخهها وقتی از روی عادت تکرار میشوند تمام معنای خود را از دست میدهند؛ بنابراین وظیفهی هنرمندان پیدا کردن راههای تازهای است برای باز کردن چشممان در برابر افکاری که به طرز کسالتباری آشنا اما بسیار مهم هستند، افکاری دربارهی این که چهطور یک زندگی متوازن و خوب داشته باشیم. تلاش برای واضح کردن مفاهیم جهنمی اصلاً کار سادهای نیست: این تلاش ممکن است صرفاً ترسی کلیشهای به بار بیاورد که نهایتاً هیچ کس را تحت تأثیر قرار نخواهد داد تا این که هنرمند قهاری همچون آرنولد از راه برسد و آنهنگام که داریم خودمان و دیگران را ناامید میکنیم تصویری از آنچه در این زمان بهراستی در خطر است به خانه بیاورد و ما را در مسیرمان متوقف کند. ممکن است دوست داشته باشیم اثرش را در اتاقخواب یا آشپزخانه آویزان کنیم، دقیقاً در جای درست؛ تا وقتی که آدم وسوسه میشود با عصبانیت بگوید “خب از نظر من هیچ اشکالی ندارد، بگذار این طلاق لعنتی را عملی کنیم. در دادگاه میبینمت.” دیده شود.
کتاب خیلی خوبیه…بیشتر از اینکه در مورد هنر باشه روانشناسی…من که فکر میکنم دارم یه کتاب روانشناسی میخونم
سلام محمد. عذر میخوام که اینقدر با تأخیر جواب میدهم. آره. به من هم همین حس منتقل میشد. این حس که این نویسنده خیلی حرف برای گفتن داره. این حس که این نویسنده نمیتونه خودش را توی یه عنوان محدود جا بده. به زودی در مورد این کتاب بیشتر مینویسم. چند تا پست دیگه نیاز داره هنوز. یه پست کمه!