اسلایدهای کلاس امروزم را مرتب میکردم. برخی را حذف میکردم. تعدادی نیز اضافه کردم. اسلاید ساختن برای من، مرتب کردن ذهنم است. هیچوقت به یاد ندارم یک سخنرانی را صفر تا صد تمرین کرده باشم؛ اما شده که ده پانزده اسلاید را چند ساعت عقب جلو کرده باشم و تغییرات جزئی داده باشم.
در این بین، باز هم در مورد امیل فرایرایک (Emil J Freireich) جستجو کردم.
میدانید. من فقط در توصیف او میتوانم بگویم شاید تنها کسی بتواند عظمت کارش را درک بکند که هم علم پزشکی را بشناسد و هم از عزیزترینهایش ALL1 داشته و اکنون مداوا شده باشد.
در آن فضای ملتهب، فضایی که بچههای مبتلا به ALL تنها حدود ۸ هفته زنده میماندند، فضایی که بچهها خونریزی میکردند و میمردند، فضایی که داروی فاربر توانست تنها چند هفته به عمر بچهها اضافه کند، فضایی که به بخش لوسمی در انستیتو ملی کنسر، قصابی (butcher shop) میگفتند، فضایی که حتی خود سیدنی فاربر با کارشان مخالف بود، امیل فرایرایک و امیل فرای، کارشان را پیش بردند.
به جای یک دارو، چهار دارو را تزریق کردند.
داروهایی که هر کدام از آنها، برای کشتن انسان کافی بود. امید این بود که قبل از کشتن انسان، سرطان را از بین ببرد.
اما با یک دارو، سرطان برمیگشت.
آنها آنالوژی را میفهمیدند.
مکانیسمهای مقاومت را نمیدانستند. سلول سرطانی را هم نمیشناختند. اما میدانستند که سل به یک آنتیبیوتیک مقاوم میشود.
برای درمان سل مجبور شدیم با چهار دارو حمله بکنیم.
آنها نیز همین کار را کردند.
آنها، اولین درمان چهار دارویی ALL را آغاز کردند.
فرایرایک، زمستان ۱۴۰۰ فوت کرد. تکهای از یکی از سخنرانیهایش را از یوتیوب MD Anderson که او پس از انستیتو ملی کنسر، در آنجا مشغول شد، جدا کردم.
قسمتی که به نظرم از بلندترین قلههای پزشکی است. من حداقل رضایت بالاتری نمیشناسم. منی که برایم پزشکی و معلمی چنان در هم ادغام شده که از هم جدا نیستند.
این چند ثانیه را ببینید:
به نظرم رضایت بیشتری نمیتواند وجود داشته باشد:
کسی که ALL اش درمان شده،
بیماریای که کشنده است و مهم و شایع،
آن هم توسط تو،
آن هم با درمانی که خودت در پیدا کردنش نقش کلیدی داشتهای،
حالا بزرگ شده و شاگرد خودت میشود،
تا او هم به این مسیر،
جان تازهای ببخشد.
- Acute Lymphoblastic Leukemia یا لوسمی حاد لنفوبلاستی ↩︎
این عبارت و جناب حافظ :))
…قسمتی که به نظرم از بلندترین قلههای پزشکی است…
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست :))