تحمل خواندن یک شعر بلند – اسماعیل

نزدیک نوروز است و اواخر دوران پزشکی عمومی‌ام. اگر چند ماهی مرخصی نگرفته بودم، الان تمام شده بود.

احتمالا آخرین سالی هست که نوروز را در شیراز خواهم بود و این باعث می‌شود یک حس ویژه برای نوروز امسال داشته باشم.

چند روز گذشته، با هر تلنگری و هر بهانه‌ای، به این هفت سالی که گذشت نگاه می‌کنم. میزان تغییرم زیاد است. این حجم از تغییر هم، خوشی و مصیبت خودش را دارد. امشب از یکی از آن‌ها می‌خواهم بنویسم. یکی از عمومی‌ترین‌هایشان.

هفت-هشت سال پیش، نمی‌توانستم شعرهای طولانی بخوانم. طاقتم آن‌قدر زیاد نبود. حوصله‌ام را سر می‌برد. بیشتر از الان هم در زمینه‌ی شعر بی‌سواد بودم. طولانی‌ترین شعری که شاید خوانده بودم شعرهایی مثل کوچه از مشیری بود که بسیار روان است و خواننده را با خود می‌کشد.

سوار بر پیکان یک‌طرفه‌ی هنر، مسیر را طی کردم و کمی جلوتر آمدم. زمستان امسال، شعر اسماعیل را خواندم. در فضای کوچک خانه‌ام قدم می‌زدم و آن را بلند بلند می‌خواندم. شعری که حدود هفتاد صفحه است.

امکان نداشت منِ سال ۹۲-۹۳ تحمل خواندن چنین شعری را داشته باشم. آن زمان، دنبال یک شعر کوچک بودم که بتوان آن را سریع خواند و در فیس‌بوک یا اینستاگرام گذاشت؛ یا برای کسی فرستاد. شرم‌آور است اما در دفترهای شعرم، وقتی به شعری می‌رسیدم که از یکی دو صفحه بیشتر بود، معمولا ورق می‌زدم و به سراغ شعری دیگر می‌رفتم.

خوشحالم که اکنون دیگر این‌طور نیست. نمونه‌اش، همین شعر اسماعیل. دلم می‌خواهد همین امشب یک بار دیگر آن را از ابتدا تا انتها بخوانم.

عمده‌ی صفحات شعر اسماعیل، تلخ است. خیلی تلخ. اگر بخواهم از خود براهنی وام بگیرم، با خواندن‌اش «قلبهامان از غم منفجر خواهند شد».

به همین خاطر، درست نیست که این زمان و این روزهای پایانی سال، چنین شعری بگذارم.

اما سه چهار صفحه‌ی آخرش، طوری دیگر است. این خط‌های پایانی شعر را خیلی دوست دارم. براهنیِ به‌شدت تلخ و تند، جای خودش را به آن براهنی می‌دهد که در کنار تلخی‌اش، حرف‌های دیگر نیز دارد.

رضا براهنی اسماعیل

یک شب بسیار سرد بهمن، این را برای یکی از دوستانم خواندم و فرستادم [این زمستان، حدود دو هفته رادیاتورم خراب بود و با یک فن گرم‌کننده‌ی برقی کوچک سر می‌کردم]. سرد بود و من می‌خواستم زودتر بروم زیر پتو و برای همین فقط یک دور ضبطش کردم. هم‌زمان با خواندن‌ام، یک موسیقی هم از لپ‌تاپ پخش می‌شد – پرلود در سی مینور از باخ با تنظیم سیلوتی.

از دوستم اجازه گرفتم شعری را که برای او فرستاده بودم، در این‌جا هم بگذارم.

خواندن من حتما پر از ایراد است. حتی مطمئن نیستم همه‌ی کلمات و عبارات را درست خوانده‌ام یا نه. این قسمت آخر را با صدای خود رضا براهنی پیدا نکردم تا بتوانم خواندنم را با آن چک کنم.

اگر خواستید، به آن گوش بدهید – البته از این نگاه که من حتی آماتور هم در این زمینه محسوب نمی‌شوم و یک Noob هستم.

من این را گفتم
و این را هم بگویم:
شعر، زیبا شدنِ شاعر به سوی کلمات است،
وقتی که آسمان کهکشانش را بر روی کف دست آن کسی که
من دوستش دارم، می‌بارد
وقتی که خروس جنون از اعماق صبحِ رؤیا
بانگ «برخیز!» می‌زند
و من بلند می‌شوم، نگاهش می‌کنم، غسل می‌کنم تا شعر عاشقانه بگویم
شعر عاشقانه هم شهید است
چرا که قلمروش کشتارگاه بوسه‌هاست
شتاب‌زده می‌بوسمش، می‌ترسم زمان بگذرد، خوب نبوسیده باشمش
اقبال! سرنوشت! تصادف! زمان!
کمکم کنید تا بمانم، تنها لمحه‌ای دیگر، یا هزاره‌ای دیگر


در تقاطع مهتاب‌های پیشانی‌اش در نور
در کنار رواق گونه‌هایش
خم شده از پنجره‌های باران‌زده‌ی جعد گیسوهایش
می‌خواهم ابدیت را جسته باشم
روح روح روح
زمان زمان زمان
رؤیا رؤیا رؤیا
همه‌ی مجردهای جهان را در پیاله‌ای می‌ریزم و پیاله را سر می‌کشم تا معشوقم ممکن شود


ای ناممکن، ممکن شو!
ای رؤیای مکرر، ای بارقه‌ی اتاق‌های تو در تو
اسطوره‌ی ستاره‌ی سبز
ستاره‌ی هزار پر
بیدار شو! بروی! برون آی از من خفته‌ی جان من و جان جهان!
شانه‌هایم عطش بوسه‌های تو را دارند
غافلگیرم کن!
جوانم کن!
زیر و رویم کن تا از پهلوی پُر ترانه‌ی تو زاده شوم!
همه‌ی غمم را بکش!
مرا بر روی خنجری شاد برقصان!
ای رقص جان و جانان
مرا بخندان
می‌خواهم برای آینده‌ی جهان و زبان آواز بخوانم
ای معشوق!
مادرِ شهرهای مسکینانی چون من باش!
مگذار من به حنجره‌ی عاشقان خیانت کنم
سنگفرشی از دست‌های تغزل را زیر پایم بگستران
عطر خلوت خلود باش
وقتی که من بوسه‌ی نامرئی را می‌بوسم
من زاده‌ام تا برقصم
مرا بر نوک خنجر غزل بنشان!
بر تارک آن صیقل بی‌پایان مرا برقصان!
ای اسطوره‌ی ستاره‌ی سبز
ای محال صادق
ممکن شو!
ای گذشته بگذر تا من عطر آینده را به صدا در آورم!
جان جانان جهان، جانم باش!
ای سیب سرخ بر عطر بشقاب پرنده‌ی عطر ازل در فردای ابد
ای زیبای مسکن مسکینی چون من
ای جولان لب‌های جادو
ای خانه‌ی بود و نبود
ای سینه‌ی عشرت باغ جنان
و جنون
ای سُرورِ عاج شتابناک عطر
ای کوزه‌ی گریز بر بام کوهستان بهار
آینده
ای زمانِ پس از رحلت زبان
زن!
مرا از نو بزای!
و روی زانویت مرا بنشان!
و گذشته بودن مرگ را
به من بیاموز
اسماعیل دیگر و دیگر و دیگر
سر بر روی سنگ بگذار
نترس!
قوچ عصر نو از ناکجای ناگاه عطا می‌شود
جان جانان جهان، جانم باش!
جان جانان جهان، جانم باش!
جان جانان جهان، جانم باش!



رضا براهنی – اسماعیل (یک شعر بلند)
بهمن ۶۰ – فروردین ۶۱ – تهران

برای خواندن کامل شعر، می‌توانید به وبلاگ مکعب گرد مراجعه کنید.

پی‌نوشت: از جواب دادن به کامنت‌ها خیلی عقب هستم. بابتش عذرخواهی می‌کنم. در این یکی دو روز آینده، آن‌ها را جواب خواهم داد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

30 کامنت در نوشته «تحمل خواندن یک شعر بلند – اسماعیل»

  1. سلام اقای خاص
    هنوز گوش نکردم چجوری می خونی اما خودم تعریف نباشه اند قشنگ خوندنم
    اینم یه شعر از من؛
    من اگر غلط اگر درست
    مقصدم چشم های وحشی توست
    #نگین قربانی

    همیشه همینقدر کوتاه
    ممنونم از وب زیبات

  2. سلام امیرمحمد
    من فاطمه ام
    ببخشید ک اینجا میپرسم
    امیرمحمد میشه ازت راهنمایی بخوام؟
    من ۲۰ سالمه اسم خاستگار اومدن میاد عصبی میشم
    توی این ۲۰ سال با هیچکس دوست نبودم حتی رابطه خیلی صمیمی با اعضا خانوادم ندارم اختلال دوقطبی دارم ۲ روز سرخوشم ی روز خنثی ۲ روز دوباره افکار خودکشی و حالات افسردگی دارم.
    از دارو خوردن میترسم
    میخوام وقتی کسی میاد خاستگاریم عاشقش باشم نه اینکه منفعل منتظر باشم ببینم کی میاد نمیتونم رابطه خوب بسازم بی حوصله ام
    پدرم از لحاظ موقعیت مالی خیلیok منم خوشگلم خاستگار و پیشنهاد زیاده
    اما تنهام
    میترسم وارد رابطه بشم
    پیش کلی روانشناس و روانپزشک رفتم اما کمک خاصی بهم نکردن
    نمیدونم
    میشه کمکم کنی؟؟؟؟
    میدونم درخواست بیجایی من خودم بودم جواب این پیام نمیدادم
    اما تو آرامش خاصی داری ک ادم دوس داره باهات حرف بزنه
    ببخش طولانی شد و وقتت گرفتم

  3. سلام امیر محمد. سال نو مبارک با تاخیر، با آرزوی سالی نیک و پر از موفقیت و تجربه‌های جدید?
    من همچنان خواننده وبلاگت هستم خودم که فرصت نشد وبلاگ نویسی رو شروع کنم. شاید همون توهم کمبود وقت یا روان نبودن قلمم در نوشتن مانع شد. ولی حتما اینجا سر میزنم. ممنون که مینویسی. شعر خیلی زیبایی بود.
    دوران اینترنی من هم شروع شد. یک‌ نیو اینترن:)

  4. سلام دکتر امیر محمد قربانی عزیز در ابتدا سال نو را به شما تبریک می گویم و امیدوارم بیش از پیش بدرخشی و موفق باشی..برای اولین بار است که در وبلاگ شما می نویسم سعی میکردم بیشتر بخوانم تا اینکه بنویسم اما اینبار می نویسم چرا که این شعر مرا همچون بال پرنده سبک و رها کرد شعری که با خوانش و متن امیخته شده بود و چه فوق العاده بود چیدمان کلمات رضا براهنی در کنار هم و این مرا شیفته و مشتاق برای خرید کتاب اسماعیل کرد و گفتن خاطره ی شما مرا به یاد اولین باری که سعی کردم نظامی را بعنوان اولین کتاب شعر بخوانم گاهی اوقات متوجه نمی شدم و چندین بار می خواندم تا دست کم چیزی از ان متوجه بشوم اما در نهایت تمامش کردم…امیدوارم باز هم از ادبیات بنویسی و خوانش کنی ..با سپاس و دوردی بسیار برای شما

      1. سلام دکتر جان
        اولا امبدوارم حالتون عالی باشه?

        بعدش هم چرا شکست نفسی میفرمایید؟؟?
        خیلی خیلی خیلی زیاااااد
        صدا و خوانش شما دوستداشتنی و خاصه???

        ای کاش فرصت کنید و ببشتر از این دست مطالب بزارین

        عالی بود مِررررسی??

  5. سلام امیرمحمد . سال نو مبارک.
    دلم خواست بیام اعتراف کنم آخر شعر متوجه خیسی چشمام شدم.
    مشتاقانه منتظر خوانش های بعدی هستم. ممنونم.
    در پناه حق

  6. امیرمحمد سلام…
    خبر رفتنت از شیراز شوکه کننده بود(البته شاید برای من:)…فکر میکردم دوران رزیدنتی و فلوشیپی هم داخل همین دانشگاه میگذرونی..شاید دلت کمی گرگان میخواد یا شاید شهر های دیگه…امیدوارم هر جا رفتی مثل الان موفق و مهربون باشی.✨

    در مورد نوشتت: مثل همیشه متحیر شدم چه شعر قشنگی نمیدونم چرا وقت ینوشته ها تو میخونم احساس میکنم با با وجود همه تلخی ها و ناراحتی ها درون بسیار آرومی داری و این آرامشو به ما هم خونه های دیجیتالیت منتقل میکنی..?

    صادقانه بگم حدود شش سال طول کشید تا جرعت خوندن شعر صدای پای آب سهراب سپهری پیدا کردم (کتاب شعر زیادی ندارم اما این شعر جز طولانی ترین شعر های اون کتاب بود)، هر سری تا جایی رو که دوست داشتم میخوندم که بیاره تیر خلاصی رو زدم و کامل خوندمش..

    از همینجا بخاطر تکراری بودن کامنتم معذرت می‌خوام آخه یکبار تایپ کردم یهو نت قطع شد نفهمیدم کامنته کجا رفت..
    راستی در مورد تخصصت برامون بنویس اینکه بین دوراهی روانپزشکی و اطفال کدوم رو انتخاب میکنی

    1. سلام فاطمه. آره. برنامه‌ام این نیست که شیراز بمونم. حالا وقتی مشخص‌تر شد این‌جا ازش می‌نویسم و قطعا یکی از سخت‌ترین لحظات خواهد بود وقتی می‌خوام از شیراز برم. ببین من همین الانش هم خیلی بیرون نمی‌رم. افراد زیادی رو نمی‌بینم. دور دور نمی‌نکنم به اصطلاح تو شهر. اما این‌جا رو خیلی خیلی دوست دارم. به من احساس خونه می‌ده و سخته از این‌جا رفتن.

      1. به شدت میفهممت امیر…منم شیراز زندگی میکنم اما هیج جا نمیرم خجالت میکشم از اینکه هفت سال پیش رفتم سعدیه با اینکه عاشق اینجور جاهام…یا شاید به اصطلاح خودت هیچ وقت دور دور نرفتم ..اما نمیدونم چرا شیرازو دوست دارم پر از احساسه برای خودش.. عاشق قدم زدن توی پیاده رو زندم از دانشکده تا نمازی با گوش دادن به یه آهنگ شلوغ به همراه ازدحام مردم و گذر کردن چند دقیقه ای از بوستان اردیبهشت همینا باعث میشه بیشتر وابسته بشم بهش….
        پ.ن: منظورم از آهنگهای شلوغ تعداد زیاد خواننده یا نوازنده نیست یه آهنگهایی هست که وقتی گوش میدی ذهنت رو درگیر می‌کنه نمیدونم میفهمیش یا نه .مثل آرایش غلیظ یا دیار عاشقی .
        پ.ن ۲ : هفته آخر آذر ماه سال گذشته خواب دیدم داری از دانشگاه میری حس عجیبی بود برای تک تک دانشجو ها و استادا باید میدید حالشون رو ..دلت دنبال یه چیزی بود من اون چیزو تو صدف دیدم حالا یا صدف مادی بود یا صدف معنوی( به نظر من هر دوش بود).خواب مفصلی بود. میخواستم کامل با جزییات و گفتگو ها بنویسم اما دو دل بودم تا اینکه گزینه ارتباط با من رو برداشتی دیگه نشد که بگم …فقط بخاطر نبودن تو امیرعلی رستگار کازرونی از دانشگاه استعفا داد??.
        ولی خیلی خواب باحالی بود??.

        امیدوارم سال خوبی داشته باشی و به همه آرزوهات برسی

  7. سال نوت پر از حسای قشنگ امیرمحمد?
    و همانا کلمه کافی نیست و خواننده هایی هستند خوانا تر از کلماتشان?اصلا این دوستت رشک برانگیزه والا?

  8. امیدوارم که سال خوبی داشته باشی?
    گفتی که تواین مدت خیلی تغییر کردی…یکی از افرادی که باعث شد من به فکر تغییر بیفتم خودت بودی و خیلی بخاطرش ازت ممنونم?
    با آرزوی بهترین تغییرات توی سال جدید❤

  9. سلام
    همیشه اولین و آخرین ها حس عجیبی دارند خیلی خوب میتونم این حسِ تو شهر دیگه برای آخرین بار بودن رو درک کنم چون تجربش کردم.
    شعر آرامش بخشی بود، هر چند من هنوزم خیلی در خواندن شعر های طولانی قوی نیستم.

    یه راهنمایی میخواستم ازتون، کجا میتونم راجب ارتباط کلیه نعل اسبی و تاثیرش رو فشار خون مطلب کاملی پیدا کنم؟

    در آخر هم سال نو رو تبریک میگم بهتون امیدوارم سال خوبی باشه براتون.

  10. سلام آقای قربانی عیدتون مبارک امیدوارم سال خیلی خوبی پیش رو داشته باشین پر از سلامتی و شادی و موفقیت…شعر قشنگی بود. نوشته هاتون مثل همیشه عالیه.

  11. امیر محمد.
    یکی از همدوره‌های من آقایی هست ۳۲ ساله. بر حسب اتفاق روزی توی یک مکان مشترک داشتیم مطالعه می‌کردیم. من دائما در رفت و آمد بودم، گوشیم رو چک میکردم، توی دو دقیقه چند تا موزیک پلی می‌کردم و بدون اینکه به هرکدوم بیشتر از ۵ ثانیه فرصت دفاع از خودشون رو بدم، می‌رفتم سراغ ترک بعدی، با انگشت‌هام روی میز مطالعه ضرب می‌گرفتم و هر لحظه یک فرآیند جدید رو شکل می‌دادم، در حالی که این آقا با طمانینه‌ی تمام و بدون اینکه کار من خدشه‌ای به تمرکزش وارد کنه، زیر جملات کتاب پاتولوژی خط می‌کشید و پیش می‌رفت.
    صندلیم رو کشیدم سمتش و بهش گفتم: خوش بحالت، چطور اینقدر ریلکس و با تمرکز میتونی فقط روی کاری که انجام میدی تمرکز کنی و ذهنت جای دیگه ای نره؟
    برگشت بهم گفت: بزرگ شدن و رسیدن به این سنی که من توش هستم شاید رونق جوونی رو ازم بگیره،شیطنت‌هام رو کمتر و موهام رو کم پشت کنه ولی یک چیز رو بهم میده که خیلی دوستش دارم؛ این‌که می‌دونم چی مهمه و زندگی آدم، وقتی به کارایی که دوست داره مشغول میشه، چه مزه و حالی داره.
    می‌گفت: آروم آروم اون لحظه‌ها رو مزه‌مزه میکنم و جلو میرم. اینها برای من ارمغان دُرست بزرگ‌شدن و درس گرفتن از وقایع زندگیمه.

  12. سلام
    اول سال نو را تبریک میگویم و امیدوارم برایت سرشار از عشق و آموزش باشد و البته سلامتی .
    از این که نوشتی خوشحال و از اینکه خواندی خوش حال ترم .

    ادبیات (مخصوصا شعر) واقعا پناهگاه خوبیست ؛ حتی گاهی بهتر از هنر (البته که شعر و ادبیات قلب تپنده ای از هنر دارد ) .

    در آخر هم بگویم از بعدِ دوران عمومی ات ، از بعد از شیراز ، از ادامه راه … حتما بنویس
    حتما به راهنمایی کردن ادامه بده و تجربیاتت را به اشتراک بگذار .

    با ارزوی موفقیت روز افزون در سال ۱۴۰۰

    1. این را هم اضافه کنم چرا که حدس میزنم که آن دوستت هم ممکن است کامنت ها را بخواند .
      خوشا به احوال دوستت

      + دلم خواست این شعر را هم برایت بنویسم :
      زندگی زیباست ای زیبا پسند
      زنده اندیشان به زیبایی رسند

  13. ((وقتی که من بوسه نامرۓی را می بوسم)) چقدر این جمله، جمله بود نمیدونم چرا اما چقدر از این سبک نوشته خوشم آمد و چقدر حال مرا خوب کرد ،سال نو مبارک امیر عزیز اتفاق های خوبی پیش آید

  14. این مطلب جدید شما بهانه ای شد تا بتونم سال نو رو به شما تبریک بگم ایشاالله سالی پر از موفقیت پیش رو داشته باشین

  15. یه سری تغییرات هستن که یهویی متوجهش میشی!ولی با دقت بیشتر پی میبری استارت این پوست انداختن مدتها قبل بوده!معمولا تغییرات بزرگیم هستن:)فقط صبر میخواد صبر…پ.ن:امسال یکی از کسایی که تو مسیر پزشکی کمکم کرد شما بودید.ممنونم به خاطر این کار ارزشمندی که انجام میدیدو…سال نوتون مبارک دکتر قربانی عزیز:)!

اسکرول به بالا