به سال ۱۳۹۲ برمیگردم. قبل از شروع دانشگاه. به زمانِ ۱۸ سالگی.
به عکسی که برای آن زمان است نگاه میکنم. شاید که این یادآوری راحتتر شود.
به انتخابهایی که از آن زمان تا اکنون – پاییز ۹۹ – داشتهام، فکر میکنم. اکنون که دوران اینترنیام به نیمه رسیده و با این پزشکیِ زمانِ کووید، تا چشم ببندم، آن نیمهی دیگرش هم تمام خواهم شد.
تقریبا پایان دورانِ تحصیلِ دانشگاهیِ پزشکی عمومیام است.
فکر میکردم که شاید این نقطهی مناسبی باشد. نقطهای برای یک بازگشت. برای مرور دورانی که گذشت.
شاید که بتوانم، حتی شده یکی از این حسرتهایم را، در این چند ماه باقیمانده کمتر کرده و از مسیر اشتباه بیشتر، پیشگیری کنم یا یکی از موارد مثبت را، تقویت.
نمیدانم چقدر کمک خواهد کرد.
چند ماه دیگر، از اثربخشیاش خواهم نوشت.
- باز هم بیشک تنها رشتهی انتخابیام پزشکی بود.
- باز هم در فرم انتخاب رشتهی کنکور سراسری، شهر محل تولد و زندگیام تا دانشگاه را (گرگان) آخرین انتخاب میگذاشتم یا اصلا انتخابش نمیکردم.
- باز هم چند ماه در خوابگاه زندگی میکردم.
- باز هم چند سال همخانه داشتن را تجربه میکردم.
- زودتر رویارویی با خودم را شروع میکردم.
- به جای زمان گذاشتن روی فرانسوی/آلمانی، همان زمان را برای انگلیسی میگذاشتم.
- ورزش را بیشتر در برنامهام میگنجاندم تا اکنون پس از کمی مطالعه یا نوشتن، درد گردنم شروع نشود.
- زمان بیشتری را برای نواختن ساز میگذاشتم.
- بیشتر برای تکستبوکهای انگلیسی وقت میگذاشتم.
- زمان کمتری را برای موبایلبهدستبودن میگذاشتم.
- باز هم رابطهی عاطفی عمیق را شروع میکردم.
- باز هم چنان دوستیهایی ایجاد میکردم که حجم خودافشایی در آنها از دید ناظر بیرونی هولناک باشد.
- برای یادگیری جرأتورزی و صراحت زمان میگذاشتم.
- وبلاگنویسی را زودتر شروع میکردم.
- روتینها را زودتر وارد برنامهام میکردم.
- گزارشنویسی روزانه یا هفتگی انجام میدادم تا وضعیت تغییر خودم را بفهمم.
- تمرین پذیرندگی را بیشتر و زودتر آغاز میکردم.
- کافهگردیهایم را ادامه میدادم.
- برنامهی روزانهی دیدار کوتاه با دوستانم و قهوه را ادامه میدادم.
- باز هم یکی دو سالی را به کار دانشجویی میگذارندم.
- باز هم با استادانم رابطهی عمیق ایجاد میکردم.
- زودتر در نظر میگرفتم که استاد یعنی Role Model مناسب – کمترین کار انتقال دانش است.
- زودتر از گذاشتنِ وظیفهی یادگیری خودم روی دوش دانشگاه، عبور میکردم.
- همچنان آشپزی نمیکردم؛ اما به سلامت خودم بیشتر توجه میکردم.
- باز هم از همان دوران علوم پایه، کلینیک رفتن را آغاز میکردم.
- بیشتر موسیقی گوش میدادم و بیشتر شعر میخواندم.
- بیشتر نامه مینوشتم.
- زمان بیشتری برای سینما میگذاشتم، چه سینما رفتن و چه دیدن فیلم در خانه.
- سریال کمتر میدیدم، چه تکراری و چه جدید.
- سعی میکردم تمام تلاشم را بکنم که لحظات ناب دیگران را نشکنم.
- باز هم، بدون توجه به حرف دیگران، تا نیمههای شب در بیمارستان میماندم – بگذار بگویند Self-Abuse.
- باز هم درس میدادم و معلمی میکردم – حتی بیشتر.
- برای پرورش منابع مالی زمان میگذاشتم تا بتوانم زودتر استقلال مالی از خانوادهام داشته باشم.
- بیشتر به سفر میرفتم – سفر جادهای و کمپینگ.
- تمام تلاشم را میکردم که با ترسهایم روبهرو بشوم.
- آن چند سال را هم سیگار نمیکشیدم.
- خط سیر کتابخواندنم را منظمتر میکردم.
- با آدمهای گذشتهام زودتر مواجهه Confrontation را انجام میدادم.
- همدلی بیشتری با خودم میداشتم.
- سعی میکردم با خودم زودتر آشتی کنم.
- زودتر تردید میکردم که یک مکتب، یک نظریه، یک باور و … نمیتواند راهحل نهایی باشد.
- یادگیری عمیق یک مهارت غیر از پزشکی را شروع میکردم.
- به خودم یادآوری میکردم فرق نویز و سیگنال را.
- به خودم یادآوری میکردم مهارتی که در آن در دهک اول و دوم جامعه نباشی، فایدهای ندارد از لحاظ کاری و تمایز.
- مدیریت منابع را زودتر یاد میگرفتم تا مربوط بودن را در فعالیتهایم در نظر بگیرم.
- برای پرورش استعدادها بیشتر وقت میگذاشتم.
- باز هم پایاننامهام را در مسیری که مورد علاقهام بود برمیداشتم – نه آنچه که در دسترس باشد.
- کمتر نگران خرابشدن تصویرم در نگاه دیگران میبودم.
- دوباره ۶ ماه مرخصی میگرفتم تا خودم را بیشتر بشناسم و با مشکلاتم روبهرو شوم.
- همچنان تصمیمم را در مورد مهاجرت عوض کرده و در ایران میماندم.
پینوشت: پس از خواندن «اگر به گذشته برمیگشتم…» از محمدرضا شعبانعلی بود که ایدهی این نوشته به ذهنم آمد (+). احتمالا موارد دیگری هم هست که اکنون در خاطرم نیست. اگر به خاطرم آمدند و مهم بودند، به همین لیست اضافهشان خواهم کرد.
سلام امیرمحمد امیدوارم حالت خوب باشه
ممنون میشم بیشتر راجع به یادگیری جرات ورزی و صراحت صحبت کنی اگر امکانش هست.
سلام امیرمحمد
امیدوارم این روزهای سخت به نتایج دلخواه منتهی بشه
امکان داره برات توضیح کوتاهی در مورد ویژگی های role model بگی؟
سلام آقای دکتر
اینکه تلاش میکنین مسیر زندگیتون رو خودتون بسازید و صرفا دنباله روی دیگران نباشید، خیلی ارزشمنده.
حرفای شما باعث شد بیشتر درباره باورها و اعتقاداتم حساس بشم.دلممیخواد اونا رو عمیقتر و با استدلال بررسی کنم،مخصوصا درباره اسلام.چون این روزا خیلی چیزایی که تو جامعه عادی شده خلاف دستورات اسلام هستن و من گاهی از خودم میپرسم کدوم یکی واقعا درسته؟کدوم برای ادم بهتره؟(از جمله داشتن پارتنر که شما هم این موضوع رو رد نکرده بودین)
کاش ادمای بیشتری شبیه شما داشتیم،کسایی که خودشون زندگشون رو انتخاب میکنن و الگو داشتن رو با تقلید کردن اشتباه نمیگیرن.
سلام امیرمحمد ببخشید نمیتونم جلوی حس فضولیم رو بگیرم سرانجام رابطه عاطفیت چی شد؟
آقای دکتر قربانی سلام و خسته نباشین
نگاه عمیقی به مسائل عمیق و ساده(چیزهایی که ساده به نظر میرسد اما عمیق است) زندگی دارید و من خیلی خوشحالم که شما رو به عنوان یکی از role model های زندگی و رشته ام انتخاب کرده ام .
اما یه سوالی که برام وجود داره اینه که گفتید :
باز هم رابطه ی عاطفی عمیق را تجربه میکردم .
رابطه ی عاطفی عمیق یعنی چی دکتر ؟
ببخشید سوالم خیلی کلی هست . بهتره بگم رابطه ی عاطفی رو بهتره که چطوری و از کجا شروع کنیم ؟
اصلا لازمه که خودمون سعی کنیم تا رابطه ایجاد کنیم ؟ یا شخص و رابطه ای که مناسب خودمون باشه ، خودش سر راهمون قرار میگیره ؟
من بیست و دو سالمه و وارد فیزیوپات شده ام . اما احساس میکنم زندگیم اون قدرهایی که باید و شاید ، برای خودم دوست داشتنی نیست . البته منظورم این نیست که میخوام ازدواج کنم . نه . اما منظورم اینه که داشتنِ یه دوست صمیمی شاید بتونه به زندگی رنگ و بو و انگیزه های جدیدی بده .
آخه توی دوست هام دیدم که بعضی از بچه هایی که یه دوست صمیمی دارند ، بیشتر تلاش میکنند و به خاطر اون دوستشون هم که شده سبک زندگی بهتری رو دارند تجربه میکنند . مثلا یکی از رفیق هام که بیست ساله ورزش نکرده و بیشترین فعالیت بدنی که داشته طی کردنِ مسیر از سرویس مدرسه اش تا توی کلاس درس بوده ، حالا برای من داره میره باشگاه و ورزش میکنه تا صحیح و سلام بمونه .
از طرفی مشکل من این هست که توی خانواده مون خیلی ها از جمله پدر و مادر و عمه هام میگن که پسر باید خودش رو بگیره و جوری رفتار کنه که بقیه ازش حساب ببرن و هر دختری جرئت نکنه بیاد سمتش
و از این حرف ها .
واقعا به کمک و راهنمایی تون نیاز دارم . آخه این موضوع یه پارادوکس هست که برای من به وجود اومده و بازدهی روزهام رو کم کرده و کمی بداخلاقم کرده با خانواده م .
محسن.
اگه منظورت رو از دوست صمیمی درست متوجه بشم داری در مورد یه دوستدختر/دوستپسر صحبت میکنی (هرچند من کلا با این دو واژه ارتباط خوبی ندارم و همون پارتنر رو ترجیح میدم. اولا جنسیت از روش برداشته شده. دوما اینکه کلیتر هست و با معناش راحتتر هستم).
من میفهمم که میگی دوستت برای پارتنر گرفتن/حفظ کردن، ورزش میکنه. برام قابل درکه. یه انگیزانندهی بیرونی قوی برای اکثر افراد هست.
اینکه بخوای وارد بشی یا نه، بر اساس اولویتهای خودت هست. اما یه سری پیشنهاد برات دارم.
۱. مهم هست که اولویتهای ارزشهاتون یکی باشه. فرسایشی هست اگه اینطور نباشه. این موضوع محدود به پارتنر نیست. ببین نمیشه که تو باور به خدا داشته باشی و بری با یه کسی دوست بشی که باوری نداره. یا برعکس. این استهلاکش خیلی زیاده. نمیشه تو بخوای مثلا در زمینهی کاری وقت زیادی بذاری و برای پارتنرت خونواده و فرزند داشتن اولویت باشه و بخواد زود بچهدار بشید و …
نمیشه که یکیتون به رفتن از ایران فکر بکنه در شرایط این سالها و یکی نه.
چنین دوستیای، اولش ادامه پیدا میکنه. شور و شوق اوایل رابطه خیلی از مشکلات رو میپوشونه. اما بعد از چند ماه میفهمی که چقدر سخته این نوع رابطه رو ادامه دادن.
۲. انتظارات خودت و پارتنرت رو در رابطه باید بدونی. نمیشه که تو مثلا فکر کنی من ۵ سال دیگه میخوام ازدواج بکنم یا اصلا ازدواج نکنم ولی پارتنرت بخواد یک سال دیگه، این رابطه رو یه قدم ببره جلوتر.
۳. رابطه وقت میگیره. ببین که حاضری چه چیزهایی رو پای رابطه از دست بدی. این رو اول مشخص بکن و بعد تصمیم بگیر. نه اینکه وارد رابطه بشی و بعدش بگی خب یه جوری همه چیز رو با هم پیش میبرم.
۴. من به نظرم نیازی نیست actively بگردی. یه مثال بزنم. فرض میکنیم من دوست دارم پارتنرم ریسرچ از اولویتهاش باشه. واضح هست که شانس آشنایی با چنین فردی توی کمیتههای تحقیقاتی، از پارتی بیشتره.
۵. یه مورد دیگه قرار بود بنویسم که الان یادم نمیاد. تازه از کشیک رسیدم خونه و ذهنم فراموش کرد نکتهی آخر رو.
سلام دکتر
وقتتون بخیر
مرسی از زحماتتون
خیییلی با نوشتن هاتون به من کمک کردین
براتون دعا میکنم و امیدوارم همممیشششه تو زندگیتون خوشحال و خشنود باشید
دکتر
من همیشه فرمایشات شما رو قبول دارمممم
و
نتیجه عمل کردن به فرمایشات شما رو دیدم با چشم دل و با چشم سر?
دکتر
ترم سوم من تمام شد
خواستم این تابستون برم بیمارستان
از دختر عموم که متخصص نورولوژی هست خواهش کردیم که بپرسه ببینم برنامه استاجرها چی هست
شاید یه دانشجو قبول کرد که من هفته ای سه چهار ساعت مزاحمش بشم?
ولی دخترعموم گفت که الان فقط درس بخونم
ولی من تابستون نمیخوام درس بخونم
چون طول ترم میخونم
هفته ای در حد چهل ساعت میخوندم
اینجوری
من حس میکنم چونکه اونا خودشون تجربه early clinical exposure رو ندارن اینطوری مقاومت میکنن راجع بهش؟؟؟؟؟
نظرتون چیه با یه پرستار همراه بشم؟
سلام دکتر قربانی امیدوارم که حال دلتون خوب باشه…. اولین بار که این متن رو خوندم خیلی لذت بردم اما یه چیز خیلی متعجبم کرد _ ان چند سال را هم سیگار نمیکشیدم_ راستش اصلا قابل تصور برام نبود که شما سیگار میکشیدید یعنی اصلا بهتون نمیاد…
سلام امیرمحمد امیدوارم حالتون خوب باشه.
اونجا که نوشتید (زودتر رویایی با خودم را شروع میکردم) منظورتون ازین رویارویی چیه؟یا بهتر بگم من چجوری این رویارویی رو شروع کنم؟
وقتی خودشناسی رو شروع بکنی، هر قدمی که پیش بری، رویارویی داره. فکر نمیکنم حالا حالاها به انتهاش هم برسیم. احتمالا تا آخر عمر با ما هست. وقتی میگم رویارویی منظورم اینه که تحمل پذیرش یه سری واقعیتها رو در مورد خودم دارم؟ مثلا میتونم بپذیرم که من به موفقیت فلان شخص ممکنه حسودی بکنم یا خودم رو گول میزنم که اینطور نیست و من آدم حسودی نیستم؟ اگه بپذیریم، میشه ازش استفاده هم کرد.
بی نهایت ممنونم از توضیحتون
سلام آقای قربانی عزیز روزتون بخیر، میشه بپرسم دلیل عوض کردن تصمیمتون در مورد مهاجرت چیه؟ اصلا چرا چند سال اخیر این همه آمار مهاجرت پزشکان افزایش پیدا کرده؟ اگه ممکنه پاسخ بدین چون خیلی ذهنم درگیره راجع به این موضوع
آرشانا. دلایل متعددی داره.
یه سریش شخصیتر هست ولی یکی که کمتر شخصی هست اینه که واقعا دلم نمیخواد چند سال از این سالهای زندگیم رو در پروسهی مهاجرت هدر بدم. هنوز، هزینهاش برام نمیصرفه.
سلام
یه سوال دارم خیلی خوشحال میشم اگه جواب بدی.
اگر بعد از اینکه پزشکی قبول شدی میفهمیدی که نه تنها به رشته پزشکی هیچ علاقه ای نداری بلکه ازش بدت هم میاد چیکار میکردی ؟ ایا از پزشکی انصراف میدادی میرفتی دنبال رشته مورد علاقت؟یا به خاطر حرف اطرافیان و خونوادت تو این رشته میموندی ؟
فکر کنم برای پنجمین بار امروز این متنو خوندم.خیلی دلنشین نوشته بودی.
من یسوال دارم نوشتی اگه برگردی عقب ورزش میکنی و زمان بیشتری هم برای نواختن ساز میذاری در عین حال حجم درسا و بعدش کشیک هام هست.چطوری میشه همه ی اینارو کنار هم زمان بندی و مدیریت کرد؟!
و اینکه بنظرت چه فرصتای شغلی برای یه دانشجوی پزشکی وجود داره(اگه نخواد مشاور کنکور بشه:/ )؟
سلام دکتر. عزیز من کنکوریم واقعا عاشق پزشکی اما چون شخصیت چند پتانسیلی دارم..توی تصمیم گیریم تردید کردم حتی دوسالم تصمیم گرفتم تاکلا درس نخونم ومسیر زندگیم از دانشگاهم نگذره اما وقتی یکی از نوشته های شما رو خوندم واقعا تعجب کردم که میشه دانشجوی پزشکی بود بازهم وقت داشت باشی که کتاب بخونی ساز بزنی و…..تازه وقتی به عقب برگردی بخوای بیشتر این کارارو انجام بدی راستش سبک زندگی شما برای من یه الهام و انگیزه شد که شاید منم بتونم…..
امیرمحمد عزیز، اون قسمتى که نوشتى یک مکتب یا باور نمیتونه راه حل نهایى باشه برام خیلى جالب بود. بنظر من هم یک مکتب نمیتونه ابعاد مخالف یک انسان رو پوشش بده و ممکنه براى بخش هایى از اون پاشخى داشته باشه. دوست داشتم با توجه به این عقیده ت بپرسم نسبتت با دین و دیندارى چگونه ست؟ اگه دوست داشتى برام بنویس.
سلام
من بین یه سه راهی بزرگ گیر کردم پزشکی آزاد شیراز /فیزیو سراسری تبریز یا پشت کنکور موندن اگه شما به جای من بودید کدوم انخاب می کردید؟وضع مالی متوسطه آزاد قطعا مشکلاتی بابت شهریه خواهد بود ولی قابل حله فیزوتراپی هم آخرش کلینیکش هزینه میخواد و تقریبا مثل آزاده و پشت موندن که آینده معلومی نداره کدوم خوبتره؟اصلا خودم نمیتونم فکر کنم
لطفا کمکم کنید خیلی داغونم
سلام دوست عزیز.من هیچکارم که بهت نظر بدم ولی اگه فارس زبونی داخل تبریز چه مدرسه و چه دانشـگاه و چه آدمای معمولی باهات ترکی صحبت میکنند مخصوصا اونایی که سنشون بیشتر حتی کتابای مدرسه رو با زبون ترکی چاپ میکنن…وقتی هم ازشون میخوای باهات فارسی صحبت کنن یه جور تحقیر آمیز نگات میکنند و حرفتون رو نشنیده میگیرن اما همه آدماش اینچوری نیستند ولی روی زبون ترکی خیلی متعصب هستن جدا از این موضوع شهر خوبیه…دانشگاه ارم شیرازم خوبه من میشناسم کسایی رو که از لحاظ مالی خوب نبودند و الان دانشجوی پزشکی آزاد شیراز هستند و خیلیم راضی…دانشگاه زیباییه کلا شیراز شهر خوبیه….
ولی پشت کنکور موندن ریسک بزرگیه و بستگی به شناخت خودت از توانایی هات و اراده ات داره…
نه خودم ترک مراغه هستم
بزرگ ترین مشکل من اینه خودمو خوب نمیشناسم نمیدنم میتونم پشت بمونم یا نه؟ و یا اصلا با رشته که همه میگن سخته مثل پزشکی کنار بیام یا نه؟فیزو هم اصلا کسایی که فارغ التحصیل شدن تعریف نمیکنن و الان حقوقشون خیلی کمه در حد پرستار معمولی بخش
انگار بین زمین و آسمون گیرکردم
سلام آقای قربانی.
اگر شما در دوران علوم پایه با شرایط کرونا برخورد میکردین چجوری این دوران رو میگذرونیدن؟
من الان ترم سه هستم و فقط یک ترم دانشگاه حضوری بودم
و از این بابت که نتونستم اصلا کلینیک برم و علوم پایه عادی رو بگذرونم به شدت نگرانم.
سلام من هم دانشجو هستم و دوست دارم به استقلال مالی از خونواده برسم .ممنون میشم در این مورد برام بفرمایید. و یه سوال دیگه اینکه شما چطور هم تحصیل می کنید و ظاهرا عمیق هم در س می خونید اونم رشته ی سخت پزشکی و هم به استقلال مالی رسیدید و هم مطالعه جانبی دارید.یعنی چطور به همه میرسید.
ممنون
سلام. من هم دانشجو هستم. و خیلی دوست دارم از لحاظ مالی از خونوادخ مستقل بشم.ممکنه راجع به استقلال مالی هم مفصلا بفرمایید.و اینکه چطور هم به بحث استقلال مالی پرداختید هم درسای پزشکی رو عمیق می خونید و تصیل در رشته پزشکی هم که ظاهرا سخته.چطور همه رو با هم پیش می برید.
ممنون
سلام، من تقریبا یک سال ونیم هست که نوشته های شما رو میخونم. الان ترم ۵ پزشکی ام و از ابتدای دانشجویی، خیلی دوست داشتم که کار دیگه ای درکنار ددس خوندن انجام بدم و درآمد داشته باشم.
یک راهنمایی میخواستم، شما گفتید که کار دانشجویی انجام میدادید، آیا اتفاق افتاده که توی اون کار که بهش علاقه هم داشتید، شکست بخورید و بفهمید به درد اون کار نمیخورید؟ اگر اتفاق افتاده چکار کردید؟ چطور از پسش براومدید؟
سلام
چقدر خوب بود این متن. منم گاهی برمیگردم به عقب، برای بعضی از تصمیمهایی که گرفتم از خودم تشکر میکنم و برای بعضیهاشون نه.
کاش دربارهی مرخصیگرفتن بیشتر توضیح بدین. اینکه چه کاری انجام بدیم و چطور با دانشگاه مطرحش کنیم.
اگر مرخصی برای دورهی استیجری باشه، میشه دو ترم متوالی مرخصی گرفت؟
سلام استاد عزیز. میشه لطفا بگین که اون مرخصی ۶ ماهه رو قبل از ورود به چه ترمی گرفتین؟
مقطع بالینی من از بهمن ماه شروع میشه اما به دلیل شرایط به وجود اومده در شهر، از دو بیمارستان موجود یک بیمارستان کاملا به بیماران کرونا اختصاص داده شده و آموزش کمی بی برنامه شده. فکر میکنم یک ترم مرخصی فکر بدی نباشد برای عمیق تر شدن روی شناخت خودم و درس ها.ممنون میشم اگر در مورد ۶ ماه مرخصی که گرفتین بیشتر توضیح بدین.
Logophile
سلام اقای دکتر خسته نباشید 🙂
میدونم زیر این نوشته مکان مناسبی برای پرسیدن این سوال نیست
امیدوارم ببخشید
میخواستم بدونم هشت ساعت بعد از مصرف زولپیدم ۵ ایا ذهن عملکرد قبلی خودش روداره یا نه ؟
مثلا برای حل سوالات سخت ریاضی دچار مشکل خاصی میشه ؟
سلام آقای قربانی
خیلی دوست دارم بدونم چرا نظرتون راجع به مهاجرت تغییر کرده و تصمیم گرفتین که اینجا بمونین.
من چندین ساله که دارم تلاش میکنم برای اخذ بورس
و همش هم از جایی شروع شد که متوجه شدم توی دانشگاه ما هیچکس برای کار تحقیقاتی و ایده های جدید ارزشی قائل نیست .
این و خیلی خیلی موضوعات دیگه واقعا براتون آزار دهنده نیست؟
اینجا موندن چه مزیتی داره ؟؟
فاطمه.
برای من ریسرچ اولویت اول نبوده هیچوقت. کسی که ریسرچ اولویتش باشه، برام قابل درک هست که با توجه به شرایط فعلی، تصمیم به مهاجرت بگیره.
چقدر قلمتان زیباست
احسنت
سلام امیرمحمد , فکر میکنم همه ی ما بعد از یه مدتی یه همچین نوشته ای در قالب نامه باید برای خودمون بنویسیم حالا یا تو وبلاگمون , یا توی نت گوشیمون, یا توی دفتر نوشته های شخصیمون به نظرم وقتی چیزی رو مکتوب میکنی خیلی به پیشرفتمون کمک میکنه این که یه گزارش تحصیلی داشته باشیم از روند درس خوندنمون یا یه گزارشی که در طول ۲ یا ۳ یا ۷ سال گذشته چه کارهایی انجام دادم باعث میشه فکر کنیم رو چه subject هایی وقت گذاشتیم و در مقابل چه چیزهایی دریافت کردیم. اما باز هم نوشته هات برای من کلی سوال ایجاد میکنند. واقعا ازت ممنون میشم اگه جواب سوال هامو بدی.
۱)در مورد کلینک رفتن میشه کمی توضیح بدی ؟ ( من دانشگاه علوم پزشکی قزوین قبول شدم) البته زودتر بهت گفته بودم فکر کنم در نوشته ای اعتراف اما فکر کنم این روزها سرت خیلی شلوغ است به هر حال زیاد چیز مهمی هم نیست اما اگه درمورد کلینک رفتن توضیح بدی ممنونم ازت
۲)در مورد نویز و سیگنال هم کنجکاوم اما با جستجو در گوگل به چیزی نرسیدم
۳) به یادگیری عمیق یک مهارت اشاره کردی. منظورت را درست درک نکردم من هم مثل خودت ساز میزنم( البته گفته بودم قبلا) اما باز هم نمیدانم منظورت از یادگیری مهارت عمیق چیست؟
۴) اخرین مورد در مورد ارتباط با استادان است من واقعا نمیدانم چگونه با استادانم ارتباط برقرار کنم . در ارتباط برقرار کردن با هم کلاسی هایم یا هر فرد دیگری( حتی در مهمانی که کسی را نمی شناسم) خیلی خوب هستم طوری که مدتی بعد بقیه از من میخواهند در مهمانی انها باشم یا کمکشان کنم اما این ارتباط با استاد ,معلم مدرسه یا حتی مشاور سال کنکورم واقعا مرا اذیت میکند اگر برایت مزاحمتی ایجاد نمیکند ممنون میشم راهنماییم کنی .
باز هم ازت ممنونم که با وجود حجم کار بالا برای ما وقت میگذاری و افکار و احساسات و دغدغه هایت را به اشتراک میگذاری .
سلام عطیه
جواب سوال دومت رو قبلا داده.تو کامنتها بگردی پیدامیکنی
وای دکتر پیداش کردم داخل وبلاگ خودتون بود…
درستش اینه(بــراے رســـیــدن بـــہ دســتاورد هـــاے بـــزرگــ دو چــیز نیــاز است:داشتن برنامه و نداشتن وقت کــافـــے.)
لئونارد برنستاین
بخاطر وجود این جمله در وبلاگتو خیلی خیلی سپایگذارم..واقعا زیباست
یعنی چی؟؟؟ یعنی اگه وقت کافی نداشته باشیم بهتر نتیجه میگیریم؟؟؟
برنستاین جزو ۳ فرد اول تأثیرگذار بر زندگی من هست. بسیار دوستش دارم. زندگی خودش، مصداق کامل این جمله هست.
سلام وقتتون بخیر….من یه جمله تو وبلاگ شما یا سایت متمم خوندم الان دنبال اون جمله میگردم خیلی سعی کردم پیداش کنم ولی متاسفانه نشد…..جمله تقریبا این بود« برای دستیابی به موفقیت به دو چیز نیاز داری برنامه ریزی و زمان محدود» خودم احساس کردم داخل بخش مدیریت زمان متمم خوندم ولی اونجا پیداش نکردم اگه درستشو میدونید میشه لطف کنید بگید بهم و اینکه ممنون میشم اگه اسم نویسنده اش رو هم بگبد…
سلام امیر محمد
ممکنه این سوالم رو جواب بدی؟
توی علوم پایه اگه بخوایم حداقل زمان ممکن رو برای درس خوندن بذاریم و در عین حال برای درک هرچه عمیق تر مطلب تو بالین مشکلی نداشته باشیم،
رو چه درسایی وقت بذاریم؟
احسان.
نمیشه انتظار داشت یک زمان حداقلی بگذاریم و یک نتیجهی حداکثری بگیریم. فکر میکنم اول این رو باید مشخص بکنی که از چه چیزی دلت میخواد بزنی و چه چیزی برات اولویت بالاتری داره. بعدش شاید اون پستی که راجع به علوم پایه نوشتم، کمکت بکنه.
سلام آقای قربانی
راستش کنجکاوم در مورد کار دانشجویی و کلینیک رفتنتون و ایجاد رابطه ی عمیق با اساتید و تدریس بیشتر بدونم شاید برای ما هم مفید باشه
و اینکه آیا تا نیمه شب بیمارستان موندن لزوما کمکی به یادگیری میکنه یا بهتره همون زمان رو برای مطالعه گذاشت؟ میدونید که بچه های پزشکی بیشتر انتخابشون دومیه
سلام امیرمحمد.واقعا چقدر خوبه که مینویسی.و کاش بیشتر بنویسی
من شهریور علوم پایه دارم. واقعا دانشجوی خوبی نبودم تا اینجا و عملا ذخیره ای برای دوره ی بعدی ندارم.نمیدونم باید چیکار کنم یا ازکجا شروع کنم
من تازه دارم با خودم روبه رو میشم.تازه دارم با خودم اشتی میکنم بعد ار این همه سال. راجع به مواجههconfrontation حرف زده بودی و من خودم رو میبینم که هنوز بلد نیستم وقت مشکل داشتن یا دلخوری مشکلم رو بیان کنم و سکوت نکنم
تموم جنبه های زندگیم نیاز به رسیدگی و وقت گذاشتن دارن و من اصلا نمیدونم از کجا باید شروع کنم و چیکار باید بکنم..
سلام امیرمحمد.واقعا چقدر خوبه که مینویسی.و کاش بیشتر بنویسی
من شهریور علوم پایه دارم. واقعا دانشجوی خوبی نبودم تا اینجا و عملا ذخیره ای برای دوره ی بعدی ندارم.نمیدونم باید چیکار کنم یا ازکجا شروع کنم
من تازه دارم با خودم روبه رو میشم.تازه دارم با خودم اشتی میکنم بعد ار این همه سال. راجع به مواجههconfrontation حرف زده بودین و من خودم رو میبینم که هنوز بلد نیستم وقت مشکل داشتن یا دلخوری مشکلم رو بیان کنم و سکوت نکنم
تموم جنبه های زندگیم نیاز به رسیدگی و وقت گذاشتن دارن و من اصلا نمیدونم از کجا باید شروع کنم و چیکار باید بکنم..
سلام دکترجان.روز تقربیا ابریتون بخیر☁⛅.داخل یکی از کامنتا خوندم که ازشعر های سهراب سپهری خیلی نخوندید تصمیم گرفتم هر شب که به وبلاگتون سر میزنم (با عنوان : ایستگاه شب ) شعری از سهراب سپهری یا هر شاعر ایرانی یا خارجی که شعرشون ارزش شنیدن داره براتون کامنت بزارم…..البته همه اینا فقط با اجازه شما صادر میشه؟
دوست ندارم بدون اجازتون کاری کنم که بعدش باعث ناراحتیتون بشه
مواظب خودتون و مهربونیاتون و مریض هاتون باشید??
سلام امیرمحمد جان
چن وقت پیش ازت راجع شهرت و پزشکی دانشگاه گرگان پرسیده بودم و گفته بودی خیلی شهر خوببه و حتما برو ولی امروز با خوندن پستت که گفتی اصلا شهر خودم رو انتخاب نمیکردم دلهره ایی بدی بهم دست داد.میتونم دلیل این انتخابت رو بدونم؟
دلم نمیخواست تو شهری که زندگی کردم، دانشجو باشم. مشکلی با خود شهر نداشتم.
..::هوالرفیق::..
سلام امیرمحمد عزیز،
مشتاق دیدار.
راستش خیلی وقت هست که میخواستم چنین پستی برای خودم بنویسم. البته ایده اولیهاش برای من، بعد از خوندن پست مشابه یاور مشیرفر در سایتش شکل گرفت.
فکر میکنم این نگاه به گذشته برای حرکت در امروز برای شکل دادن آینده خیلی مهم باشد.
به امید دیدار
سلام امیرمحمد ، امیدوارم حالت خوب باشه ، من دانشجوی ترم یک پزشکی ام توی یکی از شهرستان های استان خراسان ، اطرافیانم دائما درباره این صحبت میکنن که دانشگاه های شهرهای کوچیک بدرد نمیخوره استادا خوب تدریس نمیکنن ، اتمسفر حاکم بر فضای دانشگاه و کلاسا خوب نیس و … آیا واقعا همینطوره ؟؟؟ دارم کم کم ناامید میشم و گاهی با خودم میگم ای کاش یک سال پشت کنکور وایمیستادم اما یه دانشگاه بهتر میرفتم ، میترسم در آینده پزشک خوبی نشم
خط سیر کتاب خواندم را منظم تر می کردم یعنی چی؟ از اون جایی که منم می خوام حرفه ای تر کتاب بخونم یکم راهنمایی نیاز دارم.چون تا حالا برای کتاب خوندم الگویی طراحی نکردم
سلام دکتر
چقدر این مطلب جالب و مفید بود به شخصه برای من
ولی سوالی برام به وجود اومد
چرا ایران موندن رو به مهاجرت ترجیح میدید؟
من از همونموقع وبلاگ محمدرضا این مطلبی که میگی رو خوندم ذهنم درگیرش شد و خیلی برام جالب بود، الآن نوشتهی تو هم برام خوندنی بود واقعا. ( همیشه کنجکاوم بدونم اگه آدما بر میگشتن عقب کارا رو چطور انجام می دادن)
بعد خوندن یادداشت محمدرضا من هم اومدم برای خودم بنویسم دیدم مرور سالای نوجوونیم (قبل ۲۰) کمی برام دردناکه. امیدوارم منم یه روز کاملا با اون سالا و حسرتاش کنار بیام و بتونم برا خودم بنویسم همچین چیزی.
آقای دکتر
خدا قوت
واقعا هر وقت به وبلاگتون سر میزنم انگیزه ام نه تنها دو چندان که هزار چندان میشه…???
دکتر میشه لطفا یکم راهنماییمون بفرمایین موقعی که علوم پایه هستیم و همزمان به کلینیک میریم، باید چه کارایی رو انجام بدیم؟مثلا آیا لازمه راجع به بیماریهایی که میبینیم، تحقیق کنیم یا سعی کنیم به خاطر بسپاریمشون؟ به نظرتون هفته ای چند ساعت کلینیک باشیم خوبه؟
ممنون میشم??
سلام. فکر کنم بهتره یه پست راجع به این قضیه بنویسم. یه کم در موردش فکر میکنم و یه چند تا پیشنهاد مینویسم.
ممنونم
خیلی عالی میشه اگه لطف کنید و همچین پستی رو ایجاد کنید
اگه بنویسی که عالی میشه برادر من یه چند وقت بود داشتم بهش فک میکردم
امیر محمد جان در این بحبوحه ی گرفتاریهایت ممنون میشوم که پاسخی کوتاه راجع به اینکه اگر به ازمون علوم پایه برگردی چه میکنی بدهی وئ اینکه ایا دلیل خاصی دارد که اصلا از ان و یا حتی ازمون پزه نمی نویسی؟
نمینویسم چون حرفی ندارم علی. آزمون پرهی من کنسل شد به خاطر کووید. علوم پایه هم هیچ وقت به ذهنم نیومده بود که ازش بنویسم. شاید ازش بنویسم.
سلام امیرمحمد جان
چقدر خوب که بعد از مدتی نوشتی.
و چقدر خوب نوشتی (از هر نظر)
خیلی کمک خواهد کرد به ما و حتی به خودت.
موفق باشی
سلام وقت بخیر
نوشته ی جالبی بود، باعث شدید حداقل چند نفری که وبلاگ شما رو دنبال میکنن یه نگاه عمیق تری به گذشتشون بکنن و شاید تصمیمای جدیدی بگیرن. به عنوان یه دوست برای چندتا از انتخاب ها و تغییراتی که انجام دادین و نذاشتین ادامه دار باشه خیلی خوشحال شدم:) مثل آشتی با خودتون و…
راجب یه چیز میخوام نظرتونو بدونم، با توجه به یکی از موردایی که نوشتین راجب یادگیری بیشتر زبان انگلیسی به جای زبان های دیگه، بنظرتون باید به چه سطحی تو یه زبان رسید که بشه در کنارش یادگیری زبان دیگه ای رو شروع کرد؟ یا اصلا وقت گذاشتن رو یادگیری زبان دیگه ای غیر از انگلیسی که ممکنه هیچوقت نیاز شدیدی بهش نداشته باشیم و صرفا علاقه باشه کار درستیه؟
سلام نرگس.
به نظرم اگه کسی قصد مهاجرت یا کار کردن در کشوری دیگه رو نداشته باشه، انگلیسی کارش رو راه میندازه.
مگه اینکه یکی تفریحش و hobby اش زبان باشه.
اول از همه تشکر میکنم ازت امیرمحمد عزیز؛
مرسی که از تجربیات خودت نوشتی و مارو هم همراه کردی!
ی قسمت رو راستش زیاد متوجه نشدم ! قسمتی که گفتی با آدمهای گذشتهام زودتر مواجهه Confrontation را انجام میدادم!
این مواجههconfrontation یعنی چی!؟؟میشه واضح تر و دقیق تر توضیح بدی اینو!؟؟؟
ممنونم ازت!
سلام پریا. با یه سری از آدمهای گذشتهام عمیقا مشکل داشتم. به روشون آوردم بالاخره.
سلام
خیلی ممنون از نوشته ی خوبتون
من هروقت خودمو گم میکنم به وبلاگ تون میام و باعث میشه یادم بیاد هنوز چقدر راه دارم و کار دارم و نباید وقتمو تلف کنم و امیدوارم یه روز مثل شما دید عمیقی به مساعل داشته باشم ^^
جناب قربانی کاش *بازهم وبلاگ می نوشتم هم بود شما برای ما خوانندگان کم سن و سال تر الگو بودید صمیمی ترین دوستم پارسال شما را نشان دادم و گفت می خواهم مثل او پزشک شوم امسال قبول شد قبول شدن او بسیار بیشتر از دوستان دیگرم به دلم نشست چون او برای رتبه برتر شدن یا اینکه چون همه دانش آموزان تجربی دوست دارند پزشک شوند پزشکی را انتخاب نکرد او با شما پزشکی را شناخت و انتخاب کرد تا قبل از آن مثل یک ربات درس می خواندیم و می خواستیم پزشکی قبول شویم انگار یک نفر در برنامه ریزی ما پزشکی را نوشته بود اما با شما ما هدف پیدا کردیم و انگیزه
این مورد هم قطعا هست. به نوشتن اشاره کردم. منظورم همین بود. از بهترین تصمیمهای من این بود که شروع کردم به وبلاگنویسی.
سلام امیرمحمد جان(چقد صمیمی گفتم!)
راستش خیلی وقته وبلاگتو دنبال میکنم. میتونم بگم جزو اون آدمایی هستی که درمورد بعضی مسائل یه سری جرقه هایی تو مغزم روشن کردی . آشنا شدن با وبلاگ تو جزو اون روزایی بود که آدم میخواد یه تغییر اساسی تو خودش ایجاد کنه.
و منم از تو برای همین موضوع یه سوال داشتم . بعضا آدم خودشو بین نگرش ها گم میکنه . یکی برای رتبه اوردن تو علوم پایه و رنک شدن تو دانشگاه درس میخونه. یکی انقد مست مهاجت هست که شب و روزشو واسه نوشتن یه مقاله و اشغال کردن یه حجم بیخود از سرور های نشریات علمی صرف میکنه و… . انقد ما مست این کارا شدیم که هدف اصلیو که همون پزشک شدنه فراموش کردیم . راستش مطالب مختلفو به قدری خوب توضیح دادی که منم اخیرا هدفمو عوض کردم و الان به دنبال اینم که پزشک خوبی باشم .تا الان از لحاظ سواد علمی به قدری آزمون و خطا کردم که تقریبا دستم اومده چیکار باید بکنم ولی سایر جنبه ها چی؟ توسعه ی فردی چی؟شاید سایت متمم رو پیشنهاد بدی ولی راستش واقن با نشستن پشت لپ تاپ و گوشی و مطالعه باهاش مشکل دارم. بیشتر دوس دارم با کتاب خوندن خودمو توسعه بدم ولی خب نه هر کتابی ارزش خوندن داره و نه با هرترتیبی میشه کتاب خوند .
بین درسای توسعه فردی متمم بجز بخش زندگی با سایر سرفصل ها تونستم ارتباط برقرار کنم .
میگن قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن !! میشه واسه این سرفصلا کتابهایی که بنظرت باید خوند رو برام معرفی کنی؟
امیر جان.
یادت باشه که متمم تنها یکی از روشهای یادگیری هست – هر چند به نظر من از بهترینها. متمم برای هر درسش، چندین کتاب به عنوان منبع معرفی کرده. به نظرم اگه با متمم نتونستی ارتباط برقرار بکنی، از این کتابها استفاده بکن.
نمیدونم چقدر برداشتم درسته، اما نوشته های شما رو که میخونم، حس میکنم توی اون مرحله ای از زندگی عمیق هستید که من همیشه آرزوی زندگی کردنش رو دارم، تلاشم رو براش میکنم، شروعش میکنم، قدم برمیدارم عمیق میشم اما با یک مانع میشکنم و تا چند روز روی سطحی دست و پا میزنم که ازش متنفرم اما انگیزه ای برای رها کردنش ندارم. و بعد دوباره شروع میشه. و من نمیتونم تشخیص بدم این حلقه های رها کردن و دوباره برگشتن، رو به اوجه، با فراز و فرودهای معمول زندگی، یا صرفا یه سیکل معیوبه که من رو گرفتار خودم کرده…
نمیدونم چرا این رو اینجا نوشتم. شاید ارتباط کمی با این نوشته داشته باشه شاید هم دقیقا یه بازگشت به گذشته باشه با جزئیات کمتر.
فائزه.
اگه الگوهای تکرارشوندهی معیوب داری، این یعنی یه مشکلی هست. برو به دنبال دلیلش. میشه درستش کرد.
سلام آقای دکتر قربانی
من تو دوران علوم پایه هستم البته ترم یکم میخواستم بدونم تو کلینیک دقیقا چه کاری میتونم بکنم؟
و شما چه کاری رو انجام دادین؟
ممنونم از این که تجروبیاتتونو به اشتراک میذارید.
Observe.
همین کافیه قرار نیست بری سیروز رو manage بکنی. کارهای ساده هم میتونی انجام بدی. گرفتن فشار خون و heart rate و نسخه نویسی و …
فکر کنم برای توضیح هر موردی حدااقل یک پست کامل نیاز هست ولی برای من خیلی جالب هست که بدونم چه روتین هایی رو وارد زندگیت کردی؟ راستی فکر کنم یک مورد رو جا انداختی اگر برگردی عقب حتما عضو متمم میشدی….
این اینقدر بدیهی بود برام که یادم رفت بنویسمش. حتما اضافه میکنمش.
این رو فراموش کردم بنویسم امیرمحمد؛ هر موقع تونستی از روتینها هم برامون بنویس.
حتما امیرعلی. مینویسم به زودی ازش.
سلام امیر محمد . من الان توی دوران علوم پایه هستم. و تو یکی از role model های من هستی ، بدون اینکه دیده باشمت. میخواستم ازت تشکر کنم. خوشحالم که ۱ سال و نیمه که با وبلاگت آشنا شدم.
نظرت در مورد دوستی های دختر ها و پسر ها تو دانشگاه چیه ؟ منظورم روابط عاطفی هست. من دوست دارم تایم های تایم رو بیشتر صرف توسعه شخصی کنم و ساز و سیاه قلم و معاشرت با خانواده و تقویت زبان خیلی برام لذت بخش تر هست. اما از طرف دوستانم مورد شماتت قرار میگیرم که چرا با کسی دوستی ( از نوع عاطفی) بر قرار نمیکنم. البته اینم بگم ، روابط عمومی با همکلاسی ها خیلی خوبه و ارتباط زیادی دارم در کل.
به نظرت طرز تفکرم اشتباهه؟ این نور دوستی ها اونم در سن ۲۰ سالگی واقعا ضروریه؟
سلام نیلوفر.
دوستی، اگه نوع درستش باشه، خودش باعث رشد میشه قطعا. دوستی واقعی، به نظر من، این شکلی هست.
کاش یه ذره بیشتر توضیح میدادین امیرمحمدجان…منم همین موضوع برام سواله
چقدر این متن عالی بود. مرسی واقعا. امیر محمد مدتی هست که یه سوالی برام پیش اومده، من این ترم که ترم دوم هستم خیلی به رفرنس خوندن روی آوردم، و برای ۲ تا درس به طور جدی میخونمش، میخواستم ازت بپرسم ، وقتی که رفرنس انگلیسی میخوندی ، مخصوصا تو علوم پایه، باعث نمی شد نمراتت کمتر از جزوه خون ها بشه؟ این تو رو آزرده نمی کرد؟ بهتر فهمیدن و تسلط ، خیلی حس شیرین تری در من ایجاد میکنه تا نمره ۲۰ گرفتن.
گاهی چرا. معمولا جزوات سوالهای امتحان رو مثل لقمهی آماده دارند. با پذیرش این موضوع میخوندم.
ولی یه نکته هم هست. شب امتحان نمیومدم تازه شروع بکنم یه درس رو از روی رفرنس بخونم. اگه تا الان نخونده بودم، امشب هم همون جزوه رو نگاه میکردم.
امیرمحمد جان؛
برای منکه سال ۴م تحصیل پزشکیام هست و راه مانده زیاد بنظر میرسد، خواندن این مطالب اینقدری تأملبرانگیز بود که بازهم درمورد آنچه شد و گشت و گردید و آنچه باید بشود و میتواند بشود بیشتر فکر کنم.
ممنون که با این پست من رو بیشتر به فکر فرو بردی.
سلام آقای قربانی امیدوارم حال شما خوب باشه
راستش من بعد از کنکور با وبلاگ شما آشنا شدم که باعث شد پزشکی از دیدگاه دیگه ای ببینم و کاملا -عاشقانه- انتخابش کنم.
من ترم یک هستم و خیلی علاقه دارم تا اونجایی که میتونم تو این دریای پهناور سیر کنم و لذت ببرم. ولی به علت بی تجربه بودن دو سوال داشتم که ممنون میشم لطف کنید و راهنماییم کنید تا بعد ها حسرت دیر فهمیدن در دلم نماند.
۱-من میل زیادی به خوندن رفرنس ها دارم و زبان انگلیسی من هم وضعیت خوبی داره. متاسفانه از بچه های ترم های بالاتر مرتب می شنوم که رفرنس نخونید و اگرم هم میخونید انگلیسی نخونید که این حرف واقعا من آزرده خاطر و مردد می کنه.البته پست مطالعه پزشکی شما رو خوندم ولی اگه امکانش هست راهنماییم کنید که واقعا وقت کافی برای خواندن رفرنس در همه دروس اختصاصی برای مثل بیوشیمی وجود نداره؟
۲-شما گفتید که از علوم پایه به کلینیک ها می رفتید راستش من هم خیلی علاقه دارم تا اونجایی که میتونم یاد بگیرم و تجربه کنم اگه ممکن هست راهنماییم می کنید که دقیقا چجوری رفتن به کلینیک رو در دوران علوم پایه شروع کردید؟
خیلی ممنون که وقت گذاشتید و پیام یک تازه کار ناشناس خواندید.حقیقتش میخواستم این پیام از طریق بخش تماس با من بفرستم ولی ظاهرا سیستمش مشکل داره و اجازه ارسال نمیده.
۱. اولویتبندی. اولویتبندی. اولویتبندی. بدون گذاشتن اولویت، هیچ معنایی نداره رفتن سراغ رفرنس و تنها نتیجهاش ناامیدی هست.
۲. با یکی از بچههای بالینی دوست بشو و برو. من خوششانس بودم و یه استاد داشتم بسیار مهربان و دلسوز. من با اون میرفتم.
خیلی ممنون از راهنماییتون
سلام آقای قربانی…چه پست خوبی باعث شد منم یه نگاه به گذشته و کارام داشته باشم…این پست شما حتی برای من ۱۸ ساله که به چیز هایی توجه نمیکردم یه تلنگری بود…یه تلنگر مفید برای آینده…ممنونم واقعا…امیدوارم حال دلتون عالی و شاد و سلامت باشین.
یه تشکر هم بکنیم از همه ی اونهایی که تاثیر مهمی در کاهش خطاهاتون داشتن و اجازه دادن در مسیرهای تکامل گونه تری اشتباه کنید…
همیشه رو به جلو باشین?
مرسی ک دیروز متن نوشتید در وبلاگتون
راستی، چیه فرق نویز و سیگنال؟؟!
همه این روزها بلدن با ورد یه چیزی تایپ بکنند؛ تعداد کمی بلدند که از عمدهی امکاناتش به شکل حرفهای استفاده بکنند. اولی نویز هست، دومی سیگنال.
سلام دکتر قربانی عزیز امیدوارم حال دلتون عااااالی باشه???
چقدر به دل نشست مرسی???
دوس دارم همینجا بنویسم که
اگه به گذشته برگردم؛
?️به مدرسه نمیرفتم….
و دانشگاهی بجز دانشگاه تهران انتخاب نمیکردم….
?️راستش را بخواهی
انرژی های خرج نشده پس انداز نمیشوند… حسرت میشوند….
?️ورزش رها نمیکردم.
?️یاد میگرفتم حداقل بتونم یک دوستی عمیق ایجاد کنم..تا اینقدر تنها نباشم….
?️کمتر میخوابیدم ….کمتر گریه میکردم…
?️بیشتر مطالعه میکردم و قصه نویسی ادامه میدادم
?️باز هم به اسمون نگاه میکردم ک شکل های مختلفی توش پیدا میکردم
?️باز هم هیچ وقت ارایش نمیکردم
?️به جای گیتار، پیانو رو انتخاب میکردم
?️طراحی چهره رو یادمیگرفتم
?️باز هم تلوزیون نگاه نمیکردم …به گوش دادن صحبت های استاد عباسمنش ادامه میدادم…
?️منتظر نبودم چیز خیلی عجیب غریب و بزرگی خوشحالم کنه…
شادی تو لحظات کوچیک پیدا میکردم…
?️یه تجربه خلاف عرف جامعه یا کار خطرناکی انجام میدادم تا بعدا بتونم با هیجان برای بچه هام تعریف کنم… راستش اینکه همش فکر میکنم خیلی سر به راه و بچه مثبت بودم اذیتم میکنه….!!
?️قران رو عمیقا مطالعه میکردم…
?️اخه چطور ممکنه بگم به فرمانده کل جهان اعتقاد دارم و اون فقط ی جلد کتاب داده بیرون و من حتی ی بار اونو درست حسابی نخوندم….!!!
?️به خودم سخت نمیگرفتم و در پذیرش خودم بیشتر تلاش میکردم
?️در حسرت بهترین ها نبودم و تلاش میکردم بهترین خودم باشم
♥️زودتر سرچ میکردم نامه ای برای پزشک تا زودتر با وبلاگ شما اشنا بشنم??
امیرمحمد چقدر خوبه که انقدر جرئت داشتی تا اشتباهات گذشتت رو بررسی کنی و چقدر خوبه که برای ما تو وبلاگت اینهارو نوشتی…مطمئنا میتونه برای من ۱۸ ساله خیلی کمک کننده باشه
تقریبا از اولین روزی که وبلاگتون رو میخوندم منتظر همچین روزی وهمچین پستی بودم .ممنون که نوشتین و به قولتون عمل کردین
سلام خسته نباشید
مثل همیشهه ایده ها و چیزهای جدیدی ازتون یاد گرفتم متشکرم
سلام من تازه با وبلاگتون آشنا شدم،قبل اینکه آشنا بشم علاقه ای به پزشکی نداشتم اما الان نظرم کاملا فرق میکنه وامیدوارم تصمیم درستی باشه میخوام در این رشته گام بردارم در آینده.
امیر عزیز با خوندن مطالب این پست به یک نگاه کلی درباره خودم رسیدم.
ممنونم ازت که دریچه ای به گذشته خودت ایجاد کردی که از درون اون ما هم بتونیم آیندهای برای خودمون متصور بشیم که با رسیدن به جایگاه تو از خودمون راضی تر باشیم.
مثل همیشه بسیار دوست داشتنی!
آراد جانم.
امیدوارم جایگاههای دیگهای برسی. واقعا بالا. من که جایی نرسیدم.
در زمان های مختلف میام و این متن رو میخونم تا هر بار روی یه قسمتش تمرکز کنم و ببینم من چیکار باید/نباید کنم؟
الان سوالم اینه که، برای مهارت غیر از پزشکی چه پیشنهادی داری؟ و اینکه چرا فکر میکنم وقت نمیشه??♂️ وقت زیاده البته، ولی کاری که انجام میدم متناسب با وقت نیست؛ تغییرش هم به نظر خیلی سخت میاد…
یاسین.
برای هر کسی این متفاوته. بستگی به علاقه و دنیای تو داره. یه چیزی که تو رو motivated نگه داره.
امیرمحمدجان چه پست خوبی
همیشه تجربیات افراد برام مفید و جالب بوده
“با خودم زودتر آشتی میکردم و همدلی بیشتر ..” این جمله ات ،این دقیقا همون چیزیه که بهش رسیدم و الان در حقیقت به این رسیدم :
“A part of growing up is learning to be a good frined to yourself”
تازگیا دارم سعی میکنم اول از همه دوست خوبی برای خودم باشم :))
چقدر نیاز بود این ایده .. من هم برای خودم باید یه فلش بک بزنم بنظرم
امیدوارم سلامت و شاد باشی .
جمله ی قشنگی بود ?
سلام آقای دکتر خسته نباشید.اگر خدا بخواد من امسال از بهمن دیگه دانشجوی پزشکی میشم .خیلی راجع به اینکه سعی کنم درآمدی داشته باشم فکر کردم و راه هایی هم پیدا کردم و دارم.منتها از دوستان نزدیکم که ایشون یک هفته میشه که کلاس هاشون شروع شده(پزشکی) اوضاع رو پرسیدم واقعا از حجم زیاد و سطح مطالب ترسیده و شوکه شده و میگه که آنچنان وقتی برای درآمد داشتن دیگه نداره.حالا برام سواله و دوست دارم بدونم که شما چطوری میگید که برای پرورش مالی تلاش میکردم؟(اتفاقا اون دوست بنده هم دانشگاه شیراز هستش)
هر چی تو پزشکی جلوتر میری میفهمی که قبلا چقدر وقت اضافه داشتی ولی فک میکردی وقت نداری ( تجربه یه سال ۶ پزشکی )
سلام،میدونید درباره کلینیک رفتن در علوم پایه خیلی کنجکاویم،اینکه با دانش علوم پایه واقعا میشه کاری کرد تو کلینیک!؟
و اینکه اگه یه اشاره کوچکی به دلایلتون تو بعضی موارد بکنید واسه ما خیلی کمک کنده تر میشه??
سلام. بین دهم تا بیستم اسفند، یه برنامه با علوم پزشکی تبریز و کرمان دارم که میخوام اختصاصا راجع به همین موضوع صحبت بکنم. لینک وبینار رو توی اینستا یا همینجا میذارم.
سلام.
وبینار رو کجا میتونم پیدا کنم؟
جایی سیو شده؟
ممنونم.
کلی وقت منتظر بودم یه نوشته جدید داشته باشی و بیام بخونم ولی توقع نداشتم همچین چیزیو بخونم .توش همپوشانی هایی با خودم دیدم ازت تشکر میکنم که با این نوشته باعث شدی دوباره یه بازنگری روی کارام داشته باشم و حتی تصمیمات دیگه ای بگیرم.به هرحال ممنون و امیدوارم سال ها یعد که دوباره خواستی به همچین چیزی فکر کنی چیزای خیلی کمی باشه که دوست داشته باشی برگردی عقب و عوضشون کنی.تشکر مجدد.
من برای هیچ کدوم از نوشته هاتون کامنت نذاشتم ولی این یکی دل نشین بود و خیلی خوب نوشته بودین .موفق باشین. چون از ته دل بود نه حرف های کتاب ها و نوشته های کپی دیگران .ممنونم باعث شد بیشتر منم در مورد خودم فکر کنم و خودم رو بررسی کنم.
کامنت گذاشتن زیر چنین نوشته هایی که از دل برآمده و با ساعتها درخود نگری و تحلیل نوشته شده سخته
فقط میتونم بگم عالیه
مثل تمام نوشته های جنابتان