خبری این روزها با عنوان مهاجرت شانزده هزار پزشک دیگر در حال گردش است. اگر مینوشت مهاجرت احتمالی دقیقتر بود؛ اما خبرهای احتمالی در این زمینه به اندازهی خبرهای قطعی طرفدار ندارند و آتش به پا نمیکنند. حرفش را از تعداد تقاضاهای Goodstanding میگوید. میدانیم که هر کسی که گواهی Goodstanding میگیرد، لزوماً انتهایش به مهاجرت ختم نمیشود.
در هر صورت، یک چیزی را میشود با اطمینان بیشتری گفت: شانزده هزار پزشک دیگر دلشان میخواهد از ایران بروند.
***
استاد. مدتهاست ندیدهام یک استاجر وقتی برایش موضوعی را توضیح میدهم از فهمیدن مکانیسمها به هیجان بیاید. این بچههای دبیرستان مشتاقانه دلشان میخواهد بدانند. آنقدر از من میخواهند که مرا در لبهی آنچه که میدانم پیش میبرند. اما سر کلاس استاجرها و اینترنها، از اینگونه سؤالها اصلاً مطرح نمیشود. و دردناکی ماجرا این است که این استاجرها و اینترنها، همان دانشآموزهای دبیرستان هستند که در این چند سال ما چنین بلایی سرشان آوردهایم. حرف شما که «فیزیوپات آخرین میخی هست که به تابوت دانشجوهای باانگیزه زده میشود»، برایم این روزها ملموستر از همیشه است.
***
برایم نوشته بود:
سوالم اینه که میتونم بدونم شما چرا موندین و اینجا آزمون دستیاری دادین؟
من گاهی این احساس رو پیدا میکنم که کسی که میره، به نوعی بزدله و داره صورتمسئله رو حل میکنه و از طرفی هم میخوام بدونم چی هست که کسی رو میتونه هنوز اینجا نگه داره.
***
یکی از معلمان ایراندوست قدیمی موسیقیام در صفحهاش نوشته بود:
– استاد میخوام اپلای کنم.
+ چه خبره مگه؟
– اینجا جای موندن نیست.
+ پرت و پلا نگو.
ـ استاد مملکت …
+ مملکت چشه؟
ـ مملکت جای موندن نیست.
+ چرا نیست؟
ـ استاد. چرا بچهی خودت رو فرستادی؟
+ من نفرستادمش به خاطر اینکه مملکت جای موندن نیست. خودش خواست بره درس بخونه. اینجا برایش امکان پیشرفت بیشتر نبود.
ـ منم میخوام درسم رو ادامه بدم.
+ حالا شد! نگو مملکت جای موندن نیست. اینجا خونهات هست.
…
ـ استاد. راستی شما نمیخواین برین از ایران؟
+ نه. من میمونم گلها رو آب بدم تا شماها بیاید.
***
تمامی حرفهایی که در ادامه مینویسم، نظرات شخصی است. به همین خاطر، قبلش میبایست سوگیریهایم را نیز بگویم.
سوگیری من به ماندن بود و نه رفتن. از بعد فیزیوپاتولوژی تصمیم گرفتم که بمانم. هیچوقت هم تلاش رسمی برای رفتن نداشتهام که بگویم به نتیجه نرسیده است و به همین خاطر ماندهام. از طرفی، هیچوقت هم موقعیت حاضر و آمادهای برای رفتن پیش نیامده است که بگویم رد کردهام. دوستانی دارم که در ایران هستند و چنین موقعیتی داشتهاند که بروند و کاملاً انتخابشان ماندن در ایران بوده است. اگر میخواستم بروم، باید سختیهای این مسیر را انتخاب میکردم که من قرارم بر رفتن نبود.
از لحاظ مالی نیز اینگونه نبودم که بگویم خانوادهام میتوانند رفتنم از ایران را ساپورت کنند و دغدغهی مالی برای رفتن ندارم. دوست و آشنای نزدیکی هم در محلهای احتمالی که دلم میخواست بروم، نداشتم. رزومهی پر و پیمانی از لحاظ مقاله نیز ندارم – چیزی که برای شروع رفتن و آن قدمهای اول و پذیرش گرفتن، به کار میآید.
حالا با این اطلاعاتی که از من داری، ادامهی حرفهایم را بخوان. پراکنده است. شاید آخرش تو را سردرگمتر نیز بکند. امیدوارم اما، حداقل بتوانم کلمات جدیدی به تو برای فکر کردن بدهم.
***
زمانی، وقتی کمی از او جوانتر بودم، من هم همانند او فکر میکردم. اینکه رفتن بزدلی است و ماندن، شجاعانه.
گذشت. کمی تجربهام بیشتر شد. به این نقطه رسیدم که رفتن از روی بزدلی نیست و ماندن هم لزوماً شجاعانه نیست. این دو تصمیم، در یک پیشزمینهی غنی گرفته میشوند که به این راحتی نمیشود قضاوتشان کرد.
سختیهای رفتن را دیدهام. سختیهای ماندن را هم دیدهام. ترس از رفتن را حس کردهام. ترس از ماندن را هم همینطور.
***
این طیف را در نظر بگیر:
در یک سمت طیف، فرد Clinician قرار دارد و سمت دیگر، Researcher. دیدی میگویند که فراوانی در دو انتهای طیف کم است و معمولاً افراد این وسط قرار دارند؟ اینبار اینطور نیست. توزیع نرمال برای حالت فوق نداریم.
عمدهی افرادی که به پزشکی وارد میشوند، سمت Clinician قرار میگیرند. به هر دلیلی دلشان نمیخواهد هیئت علمی باشند. دوست دارند مطبی برای خودشان داشته باشند و بیمار ببینید و طبابت کنند. از فضای تحقیق و آموزش نیز فاصله میگیرند. حواست باشد که نمیگویند کلینیسین خوبی هستند. صرفاً در آن سمت قرار میگیرند.
از طرفی، از همان ترمهای علوم پایه، افرادی را میبینیم که به سراغ تحقیقات میروند. در آزمایشگاهها پیدایشان میکنی. تعدادیشان همانهایی هستند که شاید به اشتباه وارد مسیر پزشکی شدهاند. شاید اگر در کشور دیگری بودند و در جایی دیگر و در خواندهای دیگر و در اقتصادی دیگر و در حکومتی دیگر، هیچگاه به سمت پزشکی نمیآمدند. اما اکنون اینجا هستند. به همین خاطر، تا جای ممکن خودشان را به سمت پژوهشگر بودن نزدیک میکند.
عدهای دیگرشان هم همان بیچارههایی هستند که تحقیق کردن را برای مقالهنویسی انجام میدهند.
[
استادی دارم که میگوید آنهایی که تحقیق را برای مقالهنویسی انجام میدهند، بدبخت هستند. تحقیق کردن، مثل کاشتن گندم است. شما گندم میکاری که از گندمش استفاده بکنی. نه از کاه گندم. گندم را آرد میکنی و نوش جان میکنی. یک سؤالی در ذهن داری، یک دغدغهای داری، طرحی را پرورش دادهای و … حالا میخواهی پاسخ آن را پیدا بکنی و نتیجهاش را ببینی.
بعد این که از گندم استفاده کردی، دلیلی نیست که کاه را آتش بزنی. خب آن را بده که گاو بخورد. مقاله در نقش همان دادن گندم به گاو است.
منطقی است که فقط برای استفاده از کاه، گندم بکاری؟
متأسفانه من از آن ور بام افتادهام و همین استادم و استاد دیگری که به هر دویشان مدیون هستم، بارها این تذکر را به من دادهاند که تذکرشان نیز کاملا بهجاست. اینکه کارهای آمادهای را که انجام دادهایم و نتیجهاش را دیدهایم، بنویس. کاهها را آتش نزن.
]
چند سال پیش، وزارت بهداشت تلاش کرد که کمی اوضاع را از این لحاظ بهتر بکند و طرح Clinician-Researcher را داد و اسم پزشک-پژوهشگر را برای آن برگزید. دورهی دستیاری این افراد از یک تا دو سال اضافه میشد و در پایان دستیاری، MD-PhD میشدند. نوع دکترای آنها PhD by Coursewrok نبود؛ بلکه PhD by Research بود. همان ابتدا یک پروپوزال مینوشتند و اگر تأیید میشد، در این مسیر چند ساله، روی آن پروپوزال کار میکردند.
اما همانند بسیاری از طرحهای دیگر، فعلاً فاتحهاش خوانده است و وضعیتش معلوم نیست.
اینجا سؤال مهمی مطرح میشود: تو بیشتر کلینیشن هستی یا پژوهشگر؟
من از عمد کلینیشن را پزشک نمینویسم. کلینیک و کلینیشن در دلش واژهی بالین و بیمار دیدن را دارد. هر پزشکی لزوماً اینکار را نمیکند. به همین خاطر ترجیحم این است که همان کلینیشن یا کلینیسین را به کار ببرم.
من، حداقل در مقطع فعلی و مقطعی که میخواستم در مورد رفتن تصمیم بگیرم، بیشتر کلینیشن هستم.
وقتی کلینیشن باشی، تمایلت به رفتن کمتر میشود. شاید بگویی خب اینجا که امکانات درمانی به اندازهی یک کشور اروپایی-آمریکایی نیست. چرا نمیروی از امکانات آنها استفاده بکنی؟
درست است. امکانات به آن اندازه نیست. اما طبابت (Practice) در آن کشورها قید و بندهایی دارد که فعلاً در ایران وجود ندارد. از آن مهمتر، من هنوز در موقعیتی نیستم که بگویم امکانات اینجا را تماماً استفاده کردهام و مثلاً اکنون یک اندوسکوپیست هستم که دلم میخواهد POEM انجام بدهم و اینجا کسی نیست که به من یاد بدهد.
من اکنون هدفم یک General Internist شدن است. امکانات ما برای General Internist شدن، حداقل در بیمارستان امام، قابل قبول است. این موضوع را که سرم نیست و دارو نیست، قبول دارم. منظورم امکانات دستگاههای تشخیصی و درمانی است. البته با این وضع، در آیندهی نزدیک این امکانات نیز کمتر میشود.
اما در حد فوق تخصصی و فلوشیپ نه. به نظرم آنقدری که باید باشد، نیست.
تحقیقاتی هم که حداقل در مقطع فعلی دوست دارم انجام بدهم و انجام دادهام، تحقیقات وابسته به آزمایشگاه با دارو و موش و خوکچه هندی نیست.
من به نحوهی فکر کردن و تصمیمگیری علاقه دارم. به حوزهی پژوهش در آموزش علاقه دارم. به خطاهای شناختی علاقه دارم و …
برای اینها، نیازی به آن تجهیزات نیست. سختی انجامشان از جنس دیگری است.
پس میبینی که در مجموع، من به سمت کلینیسین بودن و کلینیسین شدن تمایل داشتم. جنس تحقیقاتی که به آن علاقه دارم نیز، به تجهیزات آزمایشگاهی نیاز ندارد که ایران فعلی در آن فاجعه است.
جایگاه من در این طیف، یکی از دلایل مهمی بود که در تصمیم من سهم داشت.
…
ادامه دارد.
سلااام؛
دکتر شما هنوز نظرتون روی ماندن هست؟!
حرفای شماهم بوی هجرت میده:(
از بهترینهایید.
آینده رو نمیدونم؛ اما تصمیم این روزهام موندن هست.
چرا اینطوریه بنظرتون که فیزیوپات آخرین میخی …چون،منم همین تجربه رو داشتم ،که از فیزیوپات به بعد نتونستم نمرات قابل قبول خودم رو بیارم و خیلی هاشون رو با زور پاس شدم .من دلیلش رو نمیدونم دقیقا
راستش دیگه فیلتر شکنم وصل نمیشه و با هیچ کس نمیتونم ارتباط بگیرم گریم گرفته بود ازین حجم بدبختی دلم میخواست چیزی یاد بگیرم ولی همه چیز فیلتره.
دارم واسه رزیدنتی میخونم و حجم غم و خفقان و زندان این روزا داره خفم میکنه اومدن تو وبلاگت اخرین پستتو خوندم.چیزی یاد گرفتم ازت و بغضم شکست.ممنون که مثل همیشه بهم یاد دادی
چقدر زندگیمون دردناکه.
سلام امیر محمد عزیز
امیدوارم حالت خوب باشد
راستش این روزها عجیب غرق در فروغ شدم و خواستم این لذت را با نوشتن شعری از او با تو تقسیم کنم ?
در بهاری روشن از اموج نور
در زمستانی غبار آلود و دود
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها ، دیروزها !
دیدگانم همچو دالان های تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از راه تا در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
می رهم از خویش و میمانم زخویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان می شود
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
خانه
به قول مصطفی گودلاک 🙂
سلام ببخشید که این جا پیام میدم چند روزی هست که کانال تلگرام reviewofmedicine از دسترس خارج شده آیا به ای دی دیگری تغییر پیدا کرده یا به طور کلی متوقف شده، مطالب زیادی اونجا برام مرور میشد و یا یاد میگرفتم خیلی ناراحت شدم وقتی که دیدم از دسترس خارج شده
این آیدی:
schoolofmedicine_ghorbani
این آیدی برای من باز نمیشه. امکان دسترسی محدود شده یا آیدی مجددا تغییر کرده؟
من ناقص نوشتم. عذر میخوا. آیدی این هست:
https://t.me/theschoolofmedicine_ghorbani
حقیقتش بیشتر از یک هفته شد که خواستم پیامی گذاشته و بگم خوشحال میشیم بازم بنویسید اما دست و دلم به نوشتن نیومد بالاخره دارم تایپ می کنم، من تمام نوشته هاتون رو خوندم و میشه گفت نوشته هاتون برای من از جنس همون حواس پرت کن ها هستن که این روز ها بهشون سخت نیازمندم ، نوشته های شما دید زندگی من رو تغییر داد ازتون بینهایت سپاسگزارم ببخشید پر حرفی کردم بازم میگم دوست دارم از شما بخونم خیلی هم خوشحال میشم بنویسید(هر چند واقعا درک میکنم دوران رزیدنتی شخص برای خودش هم وقت نداره)
سلام امیرمحمد عزیز.من از ۳ سال پیش تا حالا پیگیر وبلاگت بودم و از نوشته هات لذت میبردم.الان خودم پزشکی قبول شدم (: با این که قبل کنکور خیلی با ذوق و انگیزه درس میخوندم و از هدفم مطمئن بودم ولی حالا دچار نوعی تردید شدم.مسیر طولانی و سختی رو پیش رو میبینم.من واقعا به بیوتکنولوژی و نوروساینس و رشته هایی که بیشتر توی حوزه ریسرچ و تحقیقاتن بیشتر علاقه داشتم ولی نه رتبه ی قبولیش رو آوردم و نه این که بازار کار جالبی داشته باشن و توی ایران جا افتاده باشن… پس با توجه به رتبم و بخاطر جو غالب بر اکثریت جامعه که پزشکی رو از همه رشته ها مهم تر میدونن اینو انتخاب کردم نه این که بهش علاقه نداشته باشم،نه!ولی نمیدونم ارزش اینهمه سختی رو واقعا داره یا نه بخصوص با اتفاقاتی که این اخیر افتاده با خودم فکر میکنم ای کاش یه رشته ی دیگه رو زده بودم تا راحت تر میرفتم و خودمو از اینجا نجات میدادم.از طرفی هم دانشجوهای پزشکی دائم مینالن و اظهار پشیمانی میکنند و این منو مردد میکنه.آیا پزشکی واقعا اونطور که میگن خاکستریه؟اگه اینقدر بده و سخته چرا انصراف نمیدن؟نظر تو چیه؟
زهرا جان
فرصتی بشه و این پست رو ادامه بدم، جوابت رو دریافت میکنی
سلام امیر محمد من تازه با وبلاگت اشنا شدم ولی متن های زیادی ازت خوندم
من ترم اول پزشکی ام و با اینکه رتبه خیلی خوبی اورده بودم به خاطر گزینه ی پ قزوین قبول شدم تقریبا دو روزه که اومدم اینجا شروع خیلی سختی دارم چون خوابگاهم با همسنام نیست و از شهر خودمون ۸ساعت فاصله دارم و نمیتونم به دیدن خانوادم برم و هرکسی میخواد بهم تبریک بگه کلی ناله میکنه و این حرفای نا امید کننده
من خیلی خیلی به پزشکی علاقه دارم ولی اینجا خیلی احساس تنهایی میکنم و هم کلاسیم که باهاش اومدم زیاد باهام فاصله داره
الان تو دوره ای هستم که دوست دارم بشینم چند ساعت گریه کنم ولی دلم نمیخواد ضعیف باشم
دوست ندارم به حرف بقیه گوش بدم ولی به نظرت چقدر از حرفاشون درسته؟
اصلا به غر غر هاشون اهمیت بدم ؟
میشه لطفا کمکم کنی ؟به شدت احتیاج دارم شرایط خیلی سختیه
ممنون و ببخشید که اینقدر نامنظم حرف زدم
بی نهایت منتظریم
سلام،از نظرتون ضعف و قوت های دانشگاه تهران و شیراز در مقایسه باهم چطور هست(استادا و اموزش و هر معیار مهم برای دانشجو)؟با توجه به اینکه تو هر دو محیط بودین.
فاطمه
یه زمانی میخواستم چنین پستی بنویسم. بعد دیدم اینقدر سرعت تغییر – نه لزوماً تغییر رو به بهبودی – در هر دو دانشگاه زیاده که به نظرم اومد تاریخ انقضای نوشتهام اونقدری نخواهد بود که ارزش نوشتن داشته باشه. میترسم کسی گمراه بشه.
ای کاش حد اقل توی یک راه ارتباطی شخصی منو تو این زمینه راهنمایی میکردید
روزت بخیر
عجیبه، قبلا هم در بیمارستان تجریش با افرادی مثل شما برخورد کردم ، من رزیدنت بودم و هر چی صدای یک آقای دکتر زدم تا سوالی بپرسم جواب ندادند ،،، انگار همه در تهران فقط نوک دماغشونو رو میبینن ،همه به شکل دیوانه واری فقطط به خودشون مشغولن ، شیراز اینطور نبود ،
خوب تجربه خوبی بود
«فیزیوپات آخرین میخی هست که به تابوت دانشجوهای باانگیزه زده میشود»
و من چقدر این جمله رو زندگی کردم متاسفانه.
چرا اینطوریه بنظرتون که فیزیوپات آخرین میخی …چون،منم همین تجربه رو داشتم ،که از فیزیوپات به بعد نتونستم نمرات قابل قبول خودم رو بیارم و خیلی هاشون رو با زور پاس شدم .من دلیلش رو نمیدونم دقیقا
سلام
خیلی وقته برامون ننوشتید 🙂
سلام امیرمحمد خداقوت
برای من دانشجو که علوم پایه ام و هنوز هیچی از بیمارستان و انواع رشته ها و دوسر طیفی که گفتی نمیدونم، این بلاتکلیفی موندن یا رفتن خیلی عذاب آوره. بچه هایی که میرن دنبال ریسرچ و جمع کردن رزومه واسه مهاجرت، میگن هرچی زودتر وارد مسیر ریسرچ بشی بهتره. حالا این وسط، بسته به نتیجه تصمیم موندن یا رفتن، کارهای مختلفی میشه کرد تو فیزیوپات و استاجری. یه مجموعه میشه رزومه ساختن واسه رفتن و مجموعه مقابلش میشه حواستو شیش دونگ به درس دادن. من که هنوز نمیدونم کدوم وریم، طبعا نمیدونم کدوم کارهارو انجام بدم…
امیرمحمد عزیز چقدر زیبا مینویسی و چقدر خوبه ادمایی مثل تو هستن هنوز. اینو بدون که تا همیشه من مدیون تو هستم که پزشکی رو اونچه که هست نشون دادی نه سیاه و سفید کامل. و بیس پزشکی مارو ساختی.
مرسی که مینویسی.
???
شاید من به شخصه بیش از صد بار این موضوع رو بررسی کردم امیرمحمد. از موقعیتا و آدمهای مختلف. من شاید بیشتر ریسرچ و سلولی مولکولی و پاتولوژی دوست دارم و اتفاقا همین که گفتی گرونی و کمبود تجهیزات آزمایشگاه و نا امیدی افرادی که توی این موقعیتها بودن فاجعه بود. ولی همیشه سنگینی و کفه علاقه به این سمته، نه این که کلا کلینیک رو دوست نداشته باشم. برای همین همیشه استدلال بالینی و تفکر نقادهم برام جذاب بوده؛ همینطور هیات علمی بودن و آموزش. منم وقتی تصمیم به موندن شد پر شدم از حرفای افرادی که بعدا پشیمون میشی یا بعدا به حرفام میرسی که دیره. اتفاقا بنظرم کسایی که دقیقا دو سر طیفی که گفتی هستن، تکلیفشون راحت تره! بهترین تصویری که چیزایی که میخوام رو جمعا مورد پوشش قرار میده، اتندینگ پاتولوژی هستش.
ای کاش روحیه دوباره بهتر شه?
زودتر از اونچه فکر میکردم تموم شد و البته که ادامه دارد آرامش بخش بود. میدونم که احتمالا به زیباترین شکل دلایلت رو ارائه خواهی کرد اما اگه از من بپرسند که چرا نمیری جوابم اینه که نمیتونم. من آدم این کار نیستم. من این خاک با تمام نقایصش رو دوست دارم و ترجیح میدم معمولی تر زندگی کنم اما همینجا…
راستش از دیدن اینکه دوستان زیادی رزیدنتی قبول شدن خیلی خوشحال شدم. رزیدنتی خوندن یعنی امید به حداقل ۵ ۶ سال موندن. افراد معدودی اطرافم هستن که حاضر باشن ۵ ۶ سال اینجا بمونن و خوشحال کننده ست که همه اینطور نیستن.
سلام امیرمحمد عزیز ،
ممنونم که دراین باره برایمان نوشتی ، دید بازتری نسبت به آینده پیدا کردم.
بی صبرانه منتظر ادامه اش هستم
فکر میکنم سوال خوب (متاسفانه) این میشه که چطوریه جمعیتی در اقلیت مثل شما، برخلاف خیل عظیم دانش آموزان کنجکاو و پراشتیاقی که در استاژری و اینترنی شوق و ذوقی برای دانستن در اون ها وجود نداره، هنوز هستن؟! و چه کاری باید انجام بدیم تا در دسته اول باشیم؟
خیلی این بلاگ رو دوست داشتم. این جنس نوشته و دلایلت رو دوست داشتم. گمراه هم نشدم و لذت بردم.
امیدوارم روزی برسه که بشه حرفای خوب زد، البته که هنوزم میشه ولی منظورم اون جنس حرفای خوب هست که غالب باشه و اکثریت باشه و نه اقلیت. البته که احتمالش خیلی کمه.
ممنونم از اینکه نوشتی و مخصوصا که منتظر ادامش هم هستم.
امیر محمد لطفا این پیام رو منتشر نکن و اگه وقت داشتی خیلی لطف بزرگی میکنی که جواب بدی به ایمیلم یا تلگرامم به آیدی قبلش بگم من توی این برنامه های ویزیت آنلاین دنبال اسمتون گشتم ولی فعال نبود . هر هزینه ای داشته باشه پرداخت میکنم و ممنون زمانی که میذارید هستم.
دوست عزیز
فعلاً جایی برای ویزیت آنلاین مشغول نیستم. بذار اعتراف کنم اگه وقت اضافی داشته باشم این روزها ترجیح میدم بخوابم تا ویزیت آنلاین بکنم. یه چند ماه از سال بعد رزیدنتی بگذره، شاید وارد این مسیر بشم.
سلام امیرمحمد
مگه قسمت اصلی معاینه، نیاز به حضور بیمار نداره؟؟!!
برای خوندن این نوشته و ارضاء شدن حس فضولیم ۲ سال صبر کردم تا بالاخره نوشتی! و با این جمله حسابی حالم گرفته شد: عده ی دیگرشان هم همان بیچارههایی هستند که تحقیق کردن را برای مقالهنویسی انجام میدهند.