نام محل کار و تحصیل من، به درستی انتخاب شده است. نام آن را بیمارستان نگذاشتهاند. مجتمع بیمارستانی است. یک فضای بسیار بزرگ که چندین بیمارستان در آن قرار دارد.
بزرگترینشان معروف به ساختمان زیر ستون است. به خاطر ستونهای بلند و بزرگی که دارد. حالا چرا ستون نه؟ چرا زیر ستون به آن میگویند؟ دقیق نمیدانم این اسم از کی جا افتاد. شایعه زیاد است. واقعیت را نمیدانم.
یکی دیگر ساختمان نفیسی است. ساختمانی دو طبقه برای بیماران جنرال داخلی. ساختمان اورژانس نیز جداست. اورژانس هست و ICU اورژانس.
یکی دیگر ولیعصر است: بخشهای هماتو و غدد و روماتو آنجا هستند. بقیهاش بخشهای جراحی و زنان هست.
ساختمان عفونی نیز جداست.
ساختمان نورولوژی، تصویربرداری، انستیتو کنسر، ریحانه (هستهای) و …
در کنار همهی اینها، مهدی کلینیک هم در گوشهای دیگر به چشم میخورد و نمیدانیم کی باز میشود.
بزرگترین بیمارستانی است که دیدهام. من فکر میکردم نمازی بزرگ است. اما اینجا کجا و نمازی کجا.
همین میشود که در هر کشیک ۲۴ ساعته، اگر مریضهایم پخش نباشند حدود بیست هزار قدم راه میروم. اگر که پخش باشند، که دیگر هیچی.
بیشک، قسمت بزرگی از پزشکی، توان فیزیکی است؛ نه توان ذهنی. و لزوماً همجهت نیستند. احمقهایی هستند که توان فیزیکی دارند. میبینیشان که پیوسته کشیک میایستند. افراد خوشذهنی هم هستند که از لحاظ فیزیکی نمیتوانند بیش از یک مقدار مشخص کشیک بدهند. زودتر خسته میشوند.
این توضیحها را دادم که بگویم کشیک دادن و مریض دیدن، صرفاً خستگی ذهنی نیست. خستگی فیزیکی هم هست.
و اگر بخواهی مریضها را درست ببینی، این خستگی ذهنی بیشتر میشود.
میشود لیست دستورات پزشک را به شکل Subcortical نوشت. یک لیست از آزمایشهای روتین. داروها هم روتین. هر جا هم گیر کردی، دست بالا را انتخاب کردن:
چرا فکر میکنی که آنتیبیوتیک میخواهد یا نه؟ خب بگذار. فوقش قطع میکنند.
چرا فکر بکنی که پروفیلاکسی نیاز دارد یا ندارد؟ بگذار.
چرا فکر کنی که به این آزمایشها نیاز دارد یا نه؟ بگذار چک شود. سیستم دولتی است. هزینهی زیادی نخواهد داشت.
آیا میشود برایش سرم مایعدرمانی نگذاشت؟ تو بگذار. اتفاقی نمیافتد که.
کاهش سطح هوشیاری دارد؟ چرا خودت فکر کنی؟ مشاوره نورولوژی. نوارش تغییر دارد؟ چرا فکر کنی؟ مشاوره قلب. شکم درد دارد؟ مشاوره جراحی و …
اگر بخواهی خودت به تکتک موارد فوق فکر بکنی – و حتی اگر فکر نکنی – در کشیکها و آخرهای شب، تحمل تو به شکل کلی پایینتر است. آستانهات پایین میآید. ممکن است Anger-Prone نیز بشوی.
یا گریه بکنی – بارها دیدهام که کسانی در آخر شب در گوشه و کنار بیمارستان اشک ریختهاند. خودم هم از این قاعده به دور نبودهام.
این مواقع یاد آن حرف میافتم که به نیچه نسبت میدهند. البته Citation درستی برای این ادعا وجود ندارد (+):
When we are tired, we are attacked by ideas we conquered long ago
هنگامی که خستهایم، افکاری که قبلاً بر آنها غلبه کردهایم، دوباره به ما هجوم میآورند.
این مواقع، اگر خوششانس باشی، کسی را خواهی داشت که با او صحبت کنی.
یکی از قسمتهای سخت پزشکی، همین نقطه هست:
بیمار ما، یک پزشک دارد و ما دهها بیمار.
تقصیر بیمار نیست که ساعت یک صبح به اورژانس میآید و ساعت ۲ صبح، کارهای اورژانسیاش انجام نشده، به بخش فرستاده میشود. تقصیر او نیست که ما خستهایم.
جمعبندی حرفهایم را، Joe Lex، متخصص طب اورژانس، به زیبایی در روز بازنشستگیاش در این جمله گفته است:
Frustration, disappointment and anger are all normal responses to being a part of a resource-limited health system trying to cope with an overwhelming demand. Feeling those emotions means you care
درماندگی، ناامیدی و خشم، همگی پاسخهایی طبیعی هستند که هنگام کار کردن در یک سیستم درمان با منابع محدود شکل میگیرد. سیستمی که میزان کار درخواستیاش از تو، طاقتفرساست. این حسها در چنین سیستمی، یعنی تو اهمیت میدهی.
چه کار میشود کرد؟ نمیدانم.
میدانم که تعداد قابل توجهی از بیمارانمان، حداقل در زمان فعلی، نباید بمیرند. به خاطر کمبود دارو است که میمیرند. یا کمبود امکانات.
اما نمیدانم چرا کسی که میتواند کاری بکند، برایش مهم نیست که این داروها پیدا نمیشوند و این نبودن داروها، بسیار عادی شده است.
اما با وجود همین سیستم معیوب، دلم میخواهد دست آن استادانم را ببوسم که حتی در چنین شرایطی، تمام تلاششان را میکنند که با بهروزترین علم ممکن پیش بروند.
کسانی که گوشهای از این سیستم و همان تعداد مریضی را که میبینند، به بهترین نحو مورد معالجه قرار میدهند. کسانی که میدانند چه زمانی و چه کسی را درمان کنند. کسانی که میدانند چه زمانی به درمان ادامه ندهند.
در چنین سیستمی، باید چنین افرادی را ستود.
سلام امیر محمد خسته نباشی
امیدوارم وقت داشته باشی یه متنی درباره مدیریت زمان دانشجوی پزشکی بنویسی که چطور غیر از درس به کار های دیگه هم برسیم
من خودم رو که می بینم اگه اینطور که شما میخونی، بخوام درس بخونم به هیچ کار دیگه ای نمی رسم
کما اینکه الانم همین مشکل زو کم و بیش دارم
سلام و وقت بخیر
جناب قربانی خواستم ی چیزی رو یگم که هم مخاطبان شما متوجه بشن و هم خود شما
از این جای متن به بعد هر وقت نام شما یا آقای قربانی را می آورم،منظورم کلا آن دسته از مخاطبانی است که به رغم تحصیل موقعیت های متفاوت و برتری رو در هر جامعه ای با هر دینی ب میکنند و قصد تخریب ندارم اصلا فقط واقعیت ها رو مینویسم
شما سال ۹۲ کنکور داده اید
پذیرش شما در مدرسه های تیزهوشان شهرستان فقط حاصل یک رقابت پوچ و بیهوده میان ثروتمند و فقیر بوده است
بچه فقیر از همان سنین کودکی به خاطر کشاکش میان تامین هزینه ها و درس مجبور است کلا قید مدرسه را بزند
شانس بیاورد فوتبالیست شود یا دلال دلار کلایش را به هوا می اندازد
شما پدر و مادری داشته اید که کل دوران زندگی تا ۱۸ سالگی همه جوره تامین کرده اند و حتی همین یادگیری زبان نیز از صدقه سر آن ها بوده
چرا که بدون حمایت آن ها شما توان تامین هزینه های یادگیری را نداشته اید.
ما که در طبقه پایین تر و شهرستان های کوچکتر زندگی میکنیم نه پدر و مادر آگاهی هست که هدایت کند و راهنمایی،نه پولی،نه امکانات لازم،پس به ناچار مجبوریم به سعی و تجربه خطای بیشتر برای بدست آوردن آگاهی شناخت مسیر
زندگی و فارغ از دانایی شناختی،اول باید هزینه های خودمانو خانواده را تامین کنیم که از گرسنگی نمیریم،که احتمالا بیرون آمدن از این چرخه،زیر ۳۰ سالگی امکان پذیر نیست،
مرحله بعد تامین حداقل سرپناه امنی است برای درس خواندن
چرا که در خانه های امباشته از فقر امکان تمرکز سر خواندن وجود ندارد
تازه به کدامین دلیل باید پزشکی شد برای طبقه ما؟ خدمت به همنوع فقط برای جامعه متوسط و مرفه معنا پیدا میکند
یک پزشک تا رسیدن به درآمد و جایگاه مورد نظر باید تا ۴۰ سالگی صبر کند
ما دائم باید بدویم و در منازعات روز افزون زندگی برای بقای پوچ بجنگیم.
این ها را گفتم که به این برسم
شاید شما فقط یک سالی از من بزرگ تر باشید
خدا را شاهد میگیرم که کم تر از شما استعداد نداشته ایم و یقین دارم تنها دلیل عقب ماندگی ما و جلو رفتن ام۲ال طبقه شما فقط و فقط پول بوده است و بس
امسال وارد قرن جدید شده ایم
قسم یاد میکنم کسی که بخواهد وارد چرخه پزشکی این مملکت شود،از ۱۵ سالگی باید انواع امکانات مشاوره و پول و کتاب و غذا و سرپناه و امنیت فکری برایش به مدت ۳ سال بدون هیچ مشکلی فراهم باشد تازه بعد از آن مرحله در سن ۱۸ سالگی چالش اصلی را تجربه میکند
با این هزینه های فعلی،با حساب سرانگشتی کپی جزوات و درسنامه ها،خرید کتاب های مرجع درسی فیک انقلاب،خوابگاه،رفت و آمد،غذا،پوشاک و تامین حداقل یک گوشی پایین رده نه مثل شما سرفیس اعلی مایکروسافت بدون هیچ تفریحی در تهران،بدون هیچ کلاس فوق برنامه ای،بدون هیچ کتاب غیر درسی،کف کف ۴ تومن میخواد اونم هر سال با تورم بالاتر میره و بیشتر میشه.
اینا رو گفتم تا بدونید در عالم خلقت و این کشور،هرکس پزشک میشه فقط حاصل قرار گرفتن در موقعیت های مالی برتر در ابتدای زندگی بوده و بس و کمی تلاش
اینقدر به مردم فخر نفروشید و استفراغ معلومات و برتری جویی علمی را کنار بگذارید.
خبرهای افسردگی کادر درمان و پزشک ها هم به این دلیل است که چون از طبق۶ بالاتر هستند عادت ندارند برای بقا در هر لحظه بجنگند و بدن مبارک هر لحظه تحلیل می رود
از این ها هم که بگذریم خیل عظیمی از دانشجو ها میزان مطالعه زیر ۲ ساعت در روز دارند و قسم میخورم خودم بدون کلاس فقط با خواندن مراجع از هزاران پزشک،پزشک تر خواهم شد اگر این ساختار ورودی رو بردارند
حاضرم با نفر اول دانشگاه تهران که تاپ ترین آپشن های علمی را دارد مسابقه ای بدهم
زمان یکسان بدهند،هر دو هریسون میخوانیم،بعد امتحان بگیرند ببینیم کدام بهتر تحلیل میکنیم و به حافظه بسپاریم؟
باز هم تاکید میکنم که پزشک شدن در شرایط فعلی ایران،از رویای حتی طبقه متوسط به در آمده و فقط و فقط به طبقه مرفه جامعه اختصاص دارد و بس
بماند که در بهشتی و تهران و ایران،خیل عظیمی با سهمیه ددی جان مبارک نشان وارد می شوند و بی ام دبلیو سوار،پلنگ نشان و خرامان گونه فقط از فضای علمی لاک و عمل دماغ و ……. می فهمند
بدون حتی یک پژوهش یا دستاورد توسعه ای در حوزه دارو،تکنولوژی پزشکی یا تکنیک پزشکی
فقط و فثط نشخوار معلومات گفته های دیگران در بلاد کفر و بس
فی امان الله
سلام آقای قربانی.
صحبت هایی که این دوستمون انجام دادن ، اگه از مخاطب قرار دادن شما در پیامشون (و ناراحتی و خشمی که نسبت به دانشجوهای پزشکی دارن) چشم پوشی کنیم ، واقعا جای تامل داره و به نظرم خیلی غم انگیز و حقیقته . من هم که الان بهش فکر میکنم میبینم اگه پدر و مادرم پول نداشتن که برای درس خوندنم و فراهم کردن یه محیط آروم هزینه کنن ، به احتمال زیاد الان دانشجوی پزشکی نبودم و شاید ناآگاه از بی عدالتی های موجود داشتم حسرت این رو میخوردم که چرا من پزشکی نیاوردم؟
اما خوشبختانه وضع مالی مون متوسط کمی رو به بالا هست یا حداقل پدر و مادرم باسوادن و درس و مشق بچه شون براشون اولویت داشته . یعنی شده که از بعضی نیازهاشون بزنن و در عوض پول خرج مدرسه و کلاس و مشاوره من بکنن .
واقعا وقتی میبینم که بعضی از همکلاسی هام چنان خودشون رو تحویل میگیرن و با قبول شدن پزشکی با یه عالمه خرج کردن پول یا با کمک سهمیه پدرشون خیال میکنن از آسمون افتاده ان پایین ، حالم خیلی بد میشه و دلم به حال مریض هایی که قراره در آینده برن زیر دستشون میسوزه . تحمل کردن این مدل بچه پرروها برام خییییییلی سخته و نمیدونم باید چه کار کنم ؟
امیدوارم هم نشینی و درس خوندن با این مدل بچه ها روی شخصیت خودم تاثیر زیادی نذاره و بتونم مثل شما متواضع و پرتلاش باشم .
ممنون
امیر محمد عزیز
درس خوندن برای امتحان دستیاری خیلی خسته م کرده ، از همه جای دنیام که ناامید میشم میام اینجا ، یه جمله ت ،یه حال خوب میشه ومیرم سراغ ادامه ی زندگی.ممنون.همین
سلام امیرمحمد عزیز،امیدوارم حالت خوب باشه.امیرمحمد من تازه شنبه استاژر شدم،شروع با بخش داخلی،گوارش،خیلی استرس دارم،اصلا نمیدونم چیکار کنم، نه رزیدنت نه اینترنای بخشمون علاقه ای ندارن واسمون وقت بذارن وقتی سوال می پرسیم یا راهنمایی میخوایم،ما از صبح تا ظهر تو بخش و بعدم کلینیک بودیم،چند تا شرح حال نصفه نیمه گرفتیم،سر اولین راند که امروز بود هم نصفه نیمه جواب دادیم به سوالای استاد.کلا بخش۹روزه هست.لطف می کنین اگه راهنمایی کنین؟
میفهمم.
خستگی ذهنی به مراتب بدتره. این که سر چیزای پوچی درگیر میشی. همون مثلا فلان دارو نیست و اردر نکن و یا دستگاه مانیتورای بالاسر مریضا یکی در میون خرابه.
تو این مواقع صبوری یکم سخته.
راستی امیرمحمد وقتایی که به تعارض میخوری با یه همکار سمی یا کلا یه رفتار بچگانه تو محیط کار چجوری مدیریتش میکنی؟ دوست داشتم نظرتو بدونم اگر تمایل داشتی برام بنویس.
مثلا برخورد با یکی از همکارات که آشکارا یا نهان حسودی یا الکی کارشکنی و دورویی میکنه و حتی دلیلی براش پیدا نمیکنی! یا کسایی که حتی حضور و کلامشون انرژی منفی میده.
اونم مخصوصا تو وقتایی که آدم از نظر ذهنی و روحی و جسمی خستهس…
آیسان. بذار یه ماجرایی از کشیک دو سه روز پیشم برات بگم. الان یه بیمارستانی هستم که پیج میکنند معمولا و دائم باید گوش به زنگ باشی.
یه دور پیج شدم و سریع رفتم. گفت مهر رویت کانسالت رو نزدی. گفتم چرا زدم. گفت نه تو پشت برگه زدی. باید جلوی برگه بزنی. گفتم باشه. جلوی برگه زدم و رفتم.
چند پیج بعدی، دوباره از همون بخش، یه نفر دیگهشون بود. گفت مهر رو نزدی. گفتم چرا زدم. گفت جلوی برگه زدی. باید پشت برگه بزنی. چیزی نگفتم. مهر زدم و رفتم.
همون روز، دوباره صدام زدن. گفت مهر نزدی. گفتم چرا زدم. این مهر. جلو و پشت برگه. گفت نه. این مهر پشت برگه. گفت نه. مهر جلوی برگه رو بالا زدی و نصف مهرت رفته قسمت بالای مشاوره که متن درخواست مشاوره هست. کلش باید در قسمت جواب باشه.
واقعا به نظر میاد این درس مدیریت خشم متمم که اخیرا خوندم موثر بوده که اون لحظه داد و بیداد راه ننداختم تو خستگی.
میخوام بگم من میفهمم حست رو کامل و هر روز هم خودم باهاش سر و کار دارم. دلم میخواست برات یه متن جداگونه بنویسم. مینویسم به زودی.
خیلی ممنونم که برام نوشتی.
وای. میتونم بفهمم که چقدر این قبیل موارد برات فرسایشی بوده. مخصوصا بین کارا و مسئولیتهای زیادی که داشتی. همه روزه مثالهاش به وفور هست..
حتما حتما این مدیریت خشم متمم رو میخونم واقعا این روزا بیشتر نیاز دارم…
این وسط بعضیام هستن دائم از همون شروع کشیک با انرژی منفی مینالن و میخوان اثبات کنن به بقیه که کشیک سختتری داشتن. یا حساب کتاب میکنن یک شرح حال و مریض بیشتر گرفتن یا پنج!! دقیقه بیشتر و کمتر وایسادن.
این چیزا خیلی روی مخ من میرن. اونم وسط شلوغیا بجای راه انداختن کار مریضا و جمع کردن کارا، غر زدن و خط کش گذاشتن رو اصلا درک نمیکنم.
خودم به شخصه بارها شده تایم من نبوده ولی رفتم کمک بقیه یا بیشتر وایسادم یا از قصد مریضای پیچیده مورنینگ دار رو برداشتم که چیز بیشتری یاد بگیرم که حس کنم کشیک علاوه بر کارای الکی، چیزی هم بهم اضافه کرده.
تهشم شنیدم با حرص گفتن باشه تو زورو باش :)) همینقدر رفتارای سمی و بچگانه دارن بعضیا.
یا موقع تحویل کاراشون رو میندازن به بقیه و احساس زرنگی هم میکنن!
از اینجور آدما دوری میکنم فقط. نمیدونم چرا اومدن پزشکی. باعث خستگی ذهنی بقیه هستن..
شاید این افراد هم محصولات سیستم معیوبن..
منتظر نوشتههات هستم. همیشه ازشون چیزی یاد میگیرم. ممنونم که با وجود این همه مشغله مینویسی.??
بیمار ما، یک پزشک دارد و ما دهها بیمار…. این جمله، چیزیه که حتی زمانی که من وارد دانشگاه نشده بودم هم بهش توجه داشتم و دلم میخواست که همیشه به یاد داشته باشم. الان که دیدم تو هم نوشتیش، دلگرمتر شدم.
امیرمحمد، یه سوالی که برام پیش اومده این هست که با توجه له اینکه گفتی حتی تا ۷۲ ساعت هم کشیک میایستی، فرصت مطالعه رو چطوری برای خودت فراهم میکنی؟ اگه دوست داشتی ممنون میشم در این باره صحبت کنی
امیرمحمد
چند روزی هست که تو مدرسه مون درس میخونم . روزای غریبیه برام.دلتنگ اینجام با اینکه اینجام.
مدرسمون خیلی عجیب غریبه . یک آکواریوم بزرگ داره که موقعی که اینجا کلاس داشتیم پر آب کثیف بود و یکدونه ماهی قرمز هم توش زندگی میکرد .کاغذ دیواری ها هم تناسب خاصی باهم ندارن . روی یه دیوار گل های ریز کرمی هست و دیوار کناریش یه پوستر بزرگ از یک شکوفه خیلی بزرگ آبی صورتی داره . صندلی های تو حیاطم بالشتک های گل گلی بانمک داره و یک مبلم داریم که تخت میشه و بچه ها روش مسخره بازی در میارن . همه ی این چیزای خنده دار برام حکم خونه داره . دلم تنگشون میشه . مخصوصا که میدونم تو سال پیشرو ، شاید خیلی موقعیتش پیش نیاد که اینجارو ببینم . چند وقت پیش جلوی خانم معاونمون گریه ام گرفت . فکرکرد از فشار درس و کاره . آرومم کرد . برام صدقه گذاشت تو صندوق . مگه میشه به اینجا و آدم هاش و درختاش و بچه هاش احساس تعلق نکنم ؟
این چند روزی که اینجا درس میخونیم، از قبولی های پارسال و سال قبلش برامون مراقب گذاشتن . هر سه تاشون پزشکی. تهران _ ایران _ بهشتی .
پرنیان و زهرا رو از قبل میشناختم و روژانم حالا میشناسم. باهاشون حرف میزنم . میدونستم نگاه ها به پزشکی می تونه چقدر متفاوت باشه و تو این چند روز این واقعیت رو لمسش کردم .
یاد تو افتادم . یاد نگاه تو به پزشکی . اول نگرانت شدم . که نکنه همراهان زیادی نداشته باشی و تو این مسیر مستهلک بشی ولی الان حس میکنم که نگرانی بیخودی بوده . هر وقت نوشته جدیدی ازت میبینم، این نگاه رو حس میکنم . این سطح از دغدغه مندی . چقدردلگرم کننده است حضور تو امیرمحمد…
میخوام ۳۰۰ روز به خودم وقت بدم . ۳۰۰ روز تا کنکور . میخوام انتخاب کنم تو محیط آدم هایی باشم که احتمال رول مدل بودنشون بیشتره .