افکار آخر شبی بیمارستانی، هنگام گوش دادن به مالر – خرداد ۱۴۰۲

شروع این نوشته، در تاریخ چهار/سه/دو است. با آپدیت‌های بعدی، تاریخ نوشته تغییر خواهد کرد.

کمتر از ساعتی پیش، دوره‌ی آموزش بیماری‌های غدد تمام شد. دوره‌ای که حدود ۴۲ ساعت طول کشید. دلم نمی‌خواست تمام بشود. از عمد مبحث سندرم تخمدان پلی‌کیستیک را اضافه کردم تا به پایان نرسد. این بیماری جزئی از سرفصل‌های غدد نیست و در بخش زنان آموزش داده می‌شود.

حس عجیبی بود. با این‌که قرار نیست خداحافظی باشد. قرار است به زودی دوره‌ی نفرولوژی را شروع کنم. آن هم با بهبودهایی که از دوره‌ی غدد آموخته‌ام.

چرا این دو؟ به نظرم این دو درس از بین فوق تخصص‌های داخلی، بسیار پایه‌ای هستند و نزدیک به فیزیولوژی.

همان حسی که پایان کلاس المپیاد‌های این دوره داشتم.

یک مقداری از حسم به خاطر روحیه‌ی خودم بود.

این چند روز اصلاً روحیه‌ی مناسبی نداشتم. به زور کارهایم را انجام می‌دادم. برای کارهای عادی‌ام باید چندین برابر انرژی می‌گذاشتم. حوصله‌ی جواب دادن پیام‌ها را نداشتم و اگر هم جواب می‌دادم، خیلی سرسری بودند.

روزهای عجیبی بودند و هستند. کسی که هر روز می‌دیدمش و به او اهمیت می‌دادم، خودش میزان زیادی درگیر با افکار خودکشی بود و از طرفی خودم با این حالم باید دست او را نیز می‌گرفتم.

چرا حالم اینطوریست؟

از آن زمان‌هاییست که شاید نتوانی دست روی یک اتفاق بگذاری. به نظرم کمتر به اثر تجمعی (Cumulative Effect) توجه داریم. در پزشکی نیز همین‌طور است.

حس‌های ایجاد شده از اتفاق‌های کوچک، می‌توانند آن‌قدر بزرگ باشند که برای افراد دیگر قابل درک نباشند.

مجموعه‌ای از این‌ها در یک زمینه‌ی قبلی جمع شده و روحیه و حال فعلی مرا ساخته بودند.

خوشبختانه تعداد کشیک‌هایمان کم شده است وگرنه آن هم برایم سخت می‌بود.

این روزها، بیشتر از هر زمانی، شهرام شیدایی و شیمبورسکا می‌خوانم. تمام کتاب‌های شیدایی را، چه آن‌هایی که خودش نوشته و چه آن‌هایی که ترجمه کرده، پیدا کردم. یکی‌شان همیشه در کیفم است و بقیه روی تخت، روی مبل، روی میز.

یکی از ماندگارترین شعرهایی که در زندگی‌ام خوانده‌ام، برای شیدایی‌ست. شعری که اول خیلی از دفترهایم نوشته‌ام:

جای خالیِ یک واژه
که تو از زندگیِ من برداشته‌ای
مرا به دویدن واداشته.

این تو برای من لزوماً معنای اشاره به معشوق ندارد.

یکی از قشنگ‌ترین پیام‌هایی که در یک سال گذشته دریافت کرده‌ام، پیام یکی از شاگردان المپیادی‌ام برای روز معلم بود. چقدر خالصانه و صادقانه و زیبا نوشته است این پسر.

این روزها که جنگی نابرابر جریان دارد، این پیام‌ها به ادامه دادنم خیلی کمک می‌کنند. پیامش را این چند روز چند بار خوانده‌ام و هر بار اصالت پیامش برایم پر از حس خوب است – حتی در این روزهایی که به سر می‌برم.

روزهایی که حتی حوصله ندارم بیشتر از این بنویسم. حتی حضور فیزیکی هیچ حیوانی – شامل انسان – به جز لیلیا را تحمل ندارم.

شاید فرداها این نوشته را کامل تغییر بدهم.

بروم به ادامه‌ی گوش دادن به مالر بپردازم. سمفونی دوم (رستاخیز). موومان آخر.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

27 کامنت در نوشته «افکار آخر شبی بیمارستانی، هنگام گوش دادن به مالر – خرداد ۱۴۰۲»

  1. حس و حال همه ما یک زمان هایی بدجوری طوفانی می شود…
    می رویم تا عمق خودمان یک نگاهی می اندازیم، می بینیم آن طرف ها هم خبری نیست…
    می چرخیم و می چرخیم و می چرخیم تا کمی هوای دلمان عوض شود…
    غم را چاشنی اش می کنیم… حال خرابی را ضمیمه پرونده اش می کنیم…
    خود من هم وقتی حالم بدجور طوفانی است به کتاب ها، شعرها، پادکست ها و آهنگ ها روی می آورم

  2. چرا متوجه نشدم یکی از بهترین ها که در بخش ماست در آن حال خوبی ندارد گرچه شاید کمک زیادی هم از دستم بر نمی آمد اما دریغ که نتوانستم به موقع در خواست کمک دهم امیرمحمد جان همیشه پیروزی و سربلند …مطمینم این دو جمله ات را خیلی دوست داشت داشتم (((((حس‌های ایجاد شده از اتفاق‌های کوچک، می‌توانند آن‌قدر بزرگ باشند که برای افراد دیگر قابل درک نباشند))))) و این رمز تغییر ضربان زندگیست …‌

  3. یه بار داخل گفت و گو با روانپزشک عزیزی پرسیدم مشکل ها حل میشه؟روزی دغدغه ها یکسان میشه؟
    گفت: اگه فکر میکنی مشکل ها کامل حل میشه که توی رویا زندگی میکنی، ولی دغدغه ها یه جایی یکسان میشه.
    قشنگ ترین تشبیه رو از انسان، مولانا داره_ نی. ما تا وقتی که غم داریم، انسان هستیم.

  4. همیشه فکر کرده‌ام که امیرکبیر در چه زمان و دوره‌ای امیرِ کبیر شد!

    در دورانی به غایت سخت…
    در دورانی که دخالت کشورهای خارجی و بی‌کفایتی مسئولین زیادی در داخل ایران موج می‌زد.
    بی‌نظمی و بی‌برنامگی و ضعف امنیت داخلی و نبود برنامه‌های علمی فرهنگی و…

    در دورانی که تک و تنها بود… نشانش هم همان شد که اجماع کردند برای حذفش از سیاستمداری و اداره کشور و حتی به این هم اکتفا نکردند و در سرزمین خودش ترورش کردند…

    اما جالب است که نگفت این مملکت دیگر درست بشو نیست. یا من یک نفری چه کاری از دستم مگه بر می‌آید؟! یا اینها لیاقت وجود مرا ندارند و من بروم خارج جایی که قدر من را بدانند…

    بجای فرو رفتن در نقش قربانی، تلاش‌ها کرد برای ارتقا شخصیت و تخصص خودش. بدون وجود امکانات مالی و اعتباری خانوادگی و اجتماعی.

    امیر کبیر برای همهٔ غرزن‌های ناله کنِ بی‌هدف و انگیزه با بهانه همیشگی شرایط بیرونی، می‌تواند الگو و اسوهٔ بزرگی بشود.

    امیر کبیر این مرد بزرگ تاریخ ایران، که برای همه قابل قدردانی و احترام است، راه هر بهانه‌ای را برای نداشتن هدف و برنامه، تلاش جدی نکردن و اثرگذاری نداشتن بر همه بسته است.

    امروز که شرایط از هر نظر هزار برابر بهتر از گذشته تاریخ ایران است. کارها می‌شود کرد…

    زمان نسبی است. همه ۲۴ ساعت زمان داریم اما یکی می‌شود امیرکبیر که در سه سال چه کارهای بنیادینی می‌کند.

    جالب است که دغدغه رشد جوانان ایرانی را داشته و استدلال و ایده جالبی داشته. می گفته بجای اینکه ۲۰ نفر از جوانانمان را هزینه کنیم و بفرستیم خارج، ۲۰ متخصص خارجی بیاوریم و استخدام کنیم که ۲۰۰ جوان ما را در داخل کشور آموزش دهد!

    چقدر انسان با برخی انسان‌های دیگر در خصوص طرز فکر می‌تواند متفاوت باشد!

    یعنی هم جوانان را در کشور حفظ کند. هم وقتی تو استادی را استخدام می‌کنی عزت با دانشجوی تو در وطن خودش است. اما وقتی دانشجوی تو به خارج می‌رود عزت و اعتبار برای آن کشور و آن استادان است… اعتماد به نفس کدام جوانان بیشتر می‌شود؟

    تک تک ما هم می‌توانیم برای ثبتِ ناممان در تاریخ ایران و جهان، کاری کنیم و البته که نیت، ثبتِ نام نیست. یعنی فرصت داریم کارهای بزرگ و ارزشمندی برای آب و خاک خود کنیم که ارزش بخاطر سپاری ما را داشته باشد.

    برای عزت و تعالی و سربلندی کشوری که نان و نمکش را خوردیم تا رشد و نمو کنیم، خط و نشان نکشیم، دائما معترض نباشیم، با ادای روشنفکری، نقدها و بررسی‌ها نکنیم اما عملا هیچ خروجی و دستاورد ارزشمندی برای میهن خود نداشته باشیم. طلبکار نباشیم. وظیفه شناسی کنیم. بگوییم من هم جنسی از جنس امیرکبیرِ زمان خود خواهم شد…

    خواهش می‌کنم زمان بگذارید و کل صفحات پیوند زیر را بخوانید. فهرست کردن کارهای بزرگی که این مرد با عظمت در ایران کرده، قابلیت حتی فهرست سازی در این فضا را ندارد.

    امیرکبیر – ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
    https://fa.m.wikipedia.org/wiki/امیرکبیر
    امیر محمد شما هم یکی از امیرکبیرهایی . ناامید نشو از اصلاح و پیشرفت آموزش پزشکی

    1. افسوس که محمدرضا با عظمتی ده ها برابر میرزا تقی خان،چنان عاقبتی برایش از سوی مردمش رقم خورد.
      “History will judge me”
      Thus said the king

  5. من هم این روز ها درد اتفاقات کوچک تلنبار شده رو به دوش میکشم .
    علی رغم این که میدونم زندگی جریان داره و باید با جریانش من هم حرکت کنم اما دوست دارم بایستم و نفسی تازه کنم؛ ولی به طبع وقتی وسط جریان یک رود بخوای بایستی غرق میشی 🙂
    اینو فهمیدم که زندگی یعنی ادامه دادن به ادامه دادن ها
    و صرفا میتونم بگم منم همینطور امیرمحمد جان منم همینطور 🙂

  6. سلام؛
    حال منم‌خوب نیست، اصلا.
    این بیشتر یه کامنت برای خودمه، برای نوشته ای که وصف حالمه.
    خواستم بگم که« عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست»، با خودت مهربون باش، با این خود غمگین.

    آستین ادبیات و موسیقی هم جایی خوبی برای خزیدنه وقتی نایی نمونده.
    منتظر شنیدن حال خوب شما هستم، حال خوب همه.

  7. ..::هوالرفیق::..

    دارم سکته می‌کنم
    حواسم را پرت نکن

    افشین یداللهی – کتاب: مشتری میکده‌ای بسته / نشر نگاه

    می‌دونی امیرمحمد، اونجایی این اثر تجمعی رو نمی‌تونم از دستش فرار کنم، که اتفاق‌هایی که دارم پشت سر می‌ذارم نه آن قدر کوچک هستند که بشه از آن‌ها گذشت، نه آن قدر بزرگ، که بتونم راجع بهش نق و نوق کنم…

    1. سلام

      مدت کوتاهی است که با نوشته های جناب دکتر قربانی آشنا شدم چونکه پزشک عمومی هستم و مدتی است که به آزمون دستیاری می اندیشم و تجربه ایشان در آزمون اشان را بسیار جذاب و منطقی و کمک کننده یافتم.

      جناب دکتر قربانی عزیز امیدوارم روزی دستیار داخلی شوم و بعنوان سال بالایی خودم از وجود دوس داشتنی و شخصیت اندیشمند شما توشه برداری نمایم.

  8. آن‌قدر به خودم گوش می‌دهم
    که رودخانه‌یِ گِل‌آلود زلال می‌شود
    کلمه‌ها برای بیرون‌آمدن بال‌بال می‌زنند
    پرنده‌ها تمامِ شاخه‌های دُور و برم را می‌گیرند.

    کلمه‌ها چیزی می‌خواهند پرنده‌ها چیزی
    و رودخانه آن‌قدر زلال شده
    که عزیزترین مُـرده‌ات را بی‌صدا کنارت حس می‌کنی
    چشم‌هایت را می‌بندی ، حرف نمی‌زنی ، ساعت‌ها
    این درکِ من از توست :
    در سکوتت مُـرده‌ها جابه‌جا می‌شوندــ
    کسی که منم ، اما کلمه تو با آن آمد ــ
    طول می‌کشد ، سکوتت طول می‌کشد
    آن‌قدر که پرنده‌ها به تمامِ بدنت نوک می‌زنند
    و چیزی می‌خواهند که تو را زجر می‌دهدــ‌
    از هیچ‌کس نتوانسته‌ام ، نمی‌توانم جدا شوم ــ‌
    این درکِ من از ، من و توست .

    به جاده‌ها نمی‌اندیشی ، به کشتی‌ها نمی‌اندیشی
    به فکرِ استخوان‌هایت در خاکی
    استخوان‌هایی که بی‌شک آرام نخواهند شد

    من از سکوتِ تو بیرون می‌آیم
    و می‌دانم آدم‌های زیادی در تو زجر می‌کشند
    و می‌دانم که رفته‌رفته
    در این فرشِ کهنه
    در این دودکشِ روبه‌رو
    در این درختِ باغ چه ریشه می‌کنی
    و می‌دانم که تو سال‌هاست در من
    حرف نمی‌زنی
    حرف نمی‌زنی
    حرف نمی‌زنی.

    شهرام شیدایی

  9. “به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند رونده باش
    امید هیچ معجزه‌ای ز مرده نیست، زنده باش…”

  10. اشکالی نداره که حالت بد باشه
    اشکالی نداره که حوصله ی هیچ کسو نداشته باشی
    اشکالی نداره که حتی از چیزا و کسایی که عاشقشونی هم زده بشی
    همه ی این چیزا عادین چونکه تو یک انسان هستی و خوبی ها و بدی ها،حوصله داشتن ها و نداشتن ها و غمها و غصه هات تورو تبدیل به ادمی که الان هستی میکنن.خوب استراحت کن حتی اگه سیل اشک چشماتو پر کردن هم اشکالی نداره بزاری اون سد محکم بشکنه و اشکت سرازیر بشه.بعد از استراحتت پاشو و دوباره ادامه بده.یجایی خوندم که نوشته بود اشکالی نداره اگ حالت بد باشه فقط نباید بزاری همون حالتت ادامه پیدا کنه.به امید بهبودی حالت?

  11. سلام و عرض احترام .
    ببخشید به عنوان استاد راهنما هم فعالیت دارین؟
    (در زمینه شرکت در جشنواره جوان خوارزمی.. )

  12. در گروه پزشکی تلگرام شما عصو هستم اما واقعا قطع vpn عذابیست الیم. ایکاش پیام‌رسانی غیر فیلتر آلترناتیو انتخاب کنید تا بتوانیم استفاده کنیم.

  13. امیر محمد چندین ساله میشناسمت
    و واقعا خودتو طرز فکرتو و اخلاقنو تا حدودی که با ما طی این سال ها اشتراک گذاشتی دوست دارم
    امیدوارم یه روز ببینمت دوست ندیده مهربانم

  14. امیرمحمد جان
    ما شما رو با لبخند های زیبات به یاد میاریم پسر خوب
    پس اون هارو از کسانی که دوستت دارن دریغ نکن…
    میدونم شاید به دلایل مختلفی شرایط سختی رو میگذرونی و حیف که کاری از دست ما ساخته نیست
    برای جبران روزایی که با نوشته هات حالمون رو خوب کردی و به جوهره وجودمون نور امید تابوندی
    و میدونم نمیتونم مثل شما و خیلی از دوستان زیبا و گیرا بنویسم
    اما نوشته ای رو نقل میکنم که من رو در بدترین شرایط روحی ، توی اوج شکست و نا امیدی ، تنهایی و افسردگی نجات داد

    اینکه :

    خداوند انسان هارا به آب های عمیق می برد
    نه برای غرق شدن
    بلکه برای تطهیر شدن ….

  15. وقتی که احساس میکنی در برهوت زندگی در میان احساسات بد تنهایی اما یک نوشته بخشی از این تنهایی را با خودش میبرد و اندکی حال خوب به جایش میگذارد

اسکرول به بالا