این مدت خیلی کم نوشتهام. برای خودم البته مینویسم. زیاد هم مینویسم. جدیداً هم به ابسیدین کوچ کردهام و نوتهایم را از واننوت و اپلنوت به سمت ابسیدین میخواهم ببرم (دلیل دارم که این را میگویم). در سایت مدرسه پزشکی هم مینویسم. اما اینجا کمتر نوشتهام. حتی نمیخواهم بهانهای برای کمنوشتنم بیاورم.
دیگر امروز این کارگاه جدید مدرسه پزشکی را بهانه کردم که حتماً بنویسم. کارگاه خواندن فصل سدیم هریسون. میخوانیم و – در حد سواد خودم – نکته میگویم و مطالب را باز میکنم.
یک مفهوم را بارها دیدم در کامنتها و سؤالها تکرار میشود. اتفاقاً هم مرتبط با همان پست نصفهنیمهماندهی هریسونخوانی و کلاً نوشتههای احساس ناکافی بودن است.
یک سال پیش در یک کارگاه راجع به آن صحبت کردم. الان فرصتی است که موضوع را باز بکنم.
قبلاً هم از آن بارها گفتهام. حرفم کاملاً تکراری است؛ اما مهم. خیلی مهم. شبیه به همان ستونی است که اگر نباشد، کل سازه ما روی هم بند نمیشود.
فرض کنید شما جمله زیر را میخوانید:
رژیم با کالری بسیار کم (very low calorie diet) که حدود ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ کالری در روز دارد، میتواند به شکل محسوس دیابت نوع دو را به خصوص در اوایل بیماری بهتر بکند (پاراگراف سوم، ستون اول، صفحه ۳۱۱۴، فصل ۴۰۴ کتاب اصول طب داخلی هریسون، ویرایش ۲۱).
سؤال من خیلی مشخص است:
این جمله در ذهن شما در کجا قرار میگیرد؟
همینطور میخوانید و رهایش میکنید؟
خب. گم میشود.
این چه فایدهای دارد؟ مگر یادگیری ورود اطلاعات به ذهن است؟ مگر فایدهاش این نیست که بتوانیم در مواقع لازم آنها را به کار بگیریم؟
این همان مفهومی است که محمدرضا شعبانعلی در درسهای یادگیری متمم بارها به آن اشاره کرد و من هم قبلاً از آن در این وبلاگ نوشتهام.
یک کتابخانه رندوم را با یک کتابخانهای که موضوعی چیده شده، متصور کنید. بیشک برخی از کتابها را میتوان در دو دسته جا داد. به اصطلاح، موضوعات کتاب mutually exclusive نیست. مثلاً کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی حمیدرضا صدر را که اخیراً خواندهام، میتوان در دسته زندگینامه گذاشت، میتوان در دسته کتابهای مرتبط با سرطان گذاشت، میتوان در دستهی بیمارینوشت گذاشت و …
مهم این نیست که در کدام دسته میگذارم. مهم این است که یک جا باشد و من بدانم که منِ امیرمحمد قربانی، چنین کتابهایی را در چنین دستهای میگذارم که بتوانم در موقع نیاز، سریع آن را بیابم. در یک حالت بینقصتر، کتابها را تگ میگذاشتم و برای هر کتاب چند تگ موضوعی انتخاب میکردم (کاری که در گودریدز یا ابسیدین میتوانم انجام بدهم).
حالا دوباره جملهی بالا را بخوانیم.
در دیابت بگذارم (خود دیابت اینقدر وسیع است که بهتر است بگویم در درمان دیابت)؟ در درمانهای غیردارویی بگذارم؟ در تغییر سبک زندگی؟ در تغذیه؟
مهم این است که یکجا بگذارم. ول نباشد در ذهنم.
حالا مشکل کجاست؟
کسی که به کل مطالب تسلط ندارد، نمیتواند حتی تصور بکند چه مکانهایی میتواند وجود داشته باشد.
انتخاب قفسهها و نامگذاری آنها، از بالا به پایین نیست. حداقل در سطح ما از بالا به پایین نیست.
نمیتوانم بدون تسلط قفسهها را مشخص بکنم و بعد بگویم خب، این اطلاعات، اینجا برود. از کجا مشخص که تقسیمبندیام صحیح و مناسب بوده است؟
نمیشود تقسیمبندی شخصی درست بکنیم؟ قطعاً میشود. اما اصول دارد.
من اگر بیایم پنجاه تا فولدر/دفتر/قفسه در یک اپ مثل ابسیدین یا واننوت درست بکنم و بعد سعی بکنم یک نوت را در یکی از آنها «بچپانم»، جواب نمیدهد. من باید کلی نوت داشته باشم تا بدانم قفسه مورد نیاز آنها نامش چه میتواند باشد. یعنی باید اول تسلط داشته باشم. مسیر را برعکس نمیشود رفت.
حالا در جایی مثل پزشکی چه کار کنم؟ راه حل چیست؟
اینجا باید اعتماد کرد. باید یک منبع را انتخاب کرد و به آن اعتماد کرد و ذهن را بر اساس آن چید و با آن جلو رفت و کم کم آن را تغییر داد. دقت کنید که یک منبع. نه منابع متعدد.
دقیقاً شبیه به خانهای که آن را میخریم اما هنوز کامل نیست. ممکن است جایی دیوار اضافه کنیم یا دیواری را خراب بکنیم. پنجره بیشتر بگذاریم و …
من نمیتوانم در ابتدای پزشکی، خانه را از صفر بسازم. این کار من نیست. این چارچوب ذهنی را نیاز دارم. باید به یک تقسیمبندی اعتماد بکنم.
من به کتابی که اعتماد کردم هریسون بود. شاید یک نفر دیگر این را نخواهد. اما من اعتماد کردم و دوستش دارم و راضی هستم. فهرست چندین کتاب را ساعتها بررسی کردم و این را از بقیه بیشتر دوست داشتم.
آیا به معنی این است که تا وقتی زندهام، روی همین کتاب میمانم؟ شاید. شاید هم نه. مگر قرار است کلاً در یک خانه زندگی کنیم؟ شاید یک زمانی فکر کنیم این خانه دیگر مناسب ما نیست و برای ما کوچک است و به دنبال خانه جدید بگردیم. شاید اصلاً هیچ خانهای را مناسب ندانیم و بخواهیم یک زمین بخریم و خودمان خانه بسازیم.
اما یک موضوع مشخص است. تا آن زمان که نمیشود آواره خیابانها بمانید.
یک خانه انتخاب بکنید. یک خانه درست.
من اینقدر دلم میگیرد وقتی میبینم خانههای انتخابی دانشجویان در این حد است که کیوبی (QB) فلان جا آورده و …
اینها که خانه نیستند. اینها که چارچوب نیستند. اینها به هیچ چیزی بند نیستند.
اگر میخواهید درست فکر کنید، یک چارچوب ذهنی درست نیاز دارید.
دقت کنید که وقتی میگویم چارچوب ذهنی به معنای خواندن کل کتاب نیست. خواندنش قدمهای بعدی هست. من خودم الان سال چهارم دستیاری طب داخلی هستم و برخی از فصلهای هریسون را برای اولین بار است که میخوانم. چون معنای اولویت را – حداقل بهتر از قبل – میفهمم. معلوم است که فصل اختلالات کلاژن نسبت به فصل اختلالات آدرنال اهمیتی ندارد یا اینکه ده بار خواندن فصل دیابت، مهمتر از خواندن فصل autoimmune polyendocrine syndrome است.
وقتی میگویم چارچوب، یعنی بدانم هر تکه اطلاعات کجا قرار است برود.
سلام وقت بخیر؛ ممنونم بابت شیر کردن این اطلاعات؛ حرفاتون برام قشنگ بود واقعا
تشکر میکنم از وقتی که گذاشتید ❤️
یه سوال دارم ازتون؛ بنظر شما به چه خونه هایی میشه اعتماد کرد؟ غیر از هاریسون بنظرتون خونه های قابل اعتماد دیگه ای هم هست ؟
سلام امیر محمد
برای دانشجوی مقطع فیزیوپات پیشنهادی داری تا بتونه الویت هارو به درستی بشناسه؟
دقیقا امیر. چیزی که در جزوه، نواریون، QB، وویس و خلاصه و فلش کارت نمیشه پیداش کرد، همین structure هست. شاید تشبهی باشه از همون crystallized learning.
اینکه حجم گستردهای از مطالب رو بدون در نظر گرفتن نوروفیزیولوژی یادگیری و حافظه بخوای به خاطر بسپاری و انتظار داشته باشی که این اطلاعات در عمل هم استفاده داشته باشن خیلی انتظار زیادیه.
و در چنین مواردی چقدر وجود همین table of content کمک کننده ست. چیزی شبیه به نقشهی راهی که همیشه توی متمم میبینیم یا توی مدرسهی پزشکی.
حالا اگر یک پله بتونیم جلوتر بریم و بعد از اینکه ساختار اولیه رو شکل دادیم و تا حدی به بلوغ رسوندیمش، بتونیم ساختار رو کم کم بازطراحی کنیم و با تلفیق نقشههای مختلف، نقشهی شخصی خودمون رو داشته باشیم، به نظرم این همون نقطهای هست که منجر به تمایز میشه.
ببخشید پس کجا یافت میشه؟
از رفرنسها؟