بی‌عنوان | از ایده‌هایی برای سیارهٔ زمین

دومین بار بود که به آن کتاب‌فروشی کوچک در استانبول می‌رفتم. بعد از جستجو و چند کتابفروشی تقریباً تماماً ترکی دیگر، آن را یافتم. امید نداشتم که جلدهای انگلیسی‌اش زیاد باشد؛ اما خیلی فراتر از آن‌چه انتظار داشتم بود.

سریع و مستقیم به طبقه دوم رفتم. کسی کاری نداشت که چقدر آن‌جا قرار است بشینم و کتاب‌ها را بررسی بکنم. یک میز و یک صندلی برای این کار وجود داشت.

دفعه‌ی قبلی عجله داشتم و خسته بودم. فرصت نشده بود که آن کتاب کوچک را بررسی بکنم. فقط اسمش را به ذهن سپردم. اکنون وقت داشتم و دیگر در عجله نبودم. چند ساعتی تا پرواز به تهران مانده بود.

همان نوشتهٔ اول کافی بود که کتاب را بخواهم. آن شعر که «لمس» نام داشت.

و از آن روز که حدود یک هفته‌ای می‌گذرد، کتاب ۱۴۰ ایده از هنرمندان برای سیارهٔ زمین روی میزم است و هر از گاهی ورقش می‌زنم.

یکی را امروز خواندم. کوتاه بود. به نظرم بهترین شعر کتاب نیز نیست. اما ایده‌ای عجیب داشت. بالاخره نام کتاب ایده‌هایی برای سیارهٔ زمین است.

ایده‌ای عجیب و دل‌نشین. از آن‌هایی که شاعرانگی از نوع اسرارآمیز دارد و باعث می‌شود کمی صبر بکنم. از آن‌هایی که مثلاً اگر در وسط کتاب تالکین به آن برمی‌خوردم، تعجب نمی‌کردم.

این ایده در یک شعر از شاعر و آشپز جوان نیجریه‌ای، پرشس اکویومون (Precious Okoyomon) بیان شده است. اکویومون اکنون در نیویورک زندگی می‌کند و این شعر را سال ۲۰۱۹ سروده.

[من خودم را مترجم شعر نمی‌دانم. کلاً مترجم نمی‌دانم. کار بسیار سختی است. صرفاً ترجمه می‌کنم تا شعرها را بهتر درک بکنم و با آن‌ها درگیر شوم.]

بی‌عنوان

۱) ترس‌هایت را روی تکهٔ مربع‌شکل سفیدی از کاغذِ برنج بنویس.
۲) کاغذ را آن‌قدر تا بزن که یک مثلثِ کوچک شود.
۳) آتشش بزن.
۴) خاکستر را ببر بیرون.
۵) آن را در خاک بریز.
۶) در همان خاک یک گل بکار
(گل بنفشه، گل ستاره، گل میمونی).
۷) آن‌قدر تکرار کن تا یک باغچه داشته باشی.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

9 کامنت در نوشته «بی‌عنوان | از ایده‌هایی برای سیارهٔ زمین»

  1. سلام بر معلمِ مهربانِ ما 🙂

    چه ایده ی خوبی بود.
    خیلی ممنونم.
    امیدوارم ایده های بیشتری رو با ما به اشتراک بگذارید.

  2. سلام دکتر شما دکتر یاسمن رو می شناختین؟
    میشه یکم ازشون بگید خیلی دلمون براش به درد اومد ، اون برق توی چشمانش و اون چهره خندون دیگه نیست .

      1. سال هاست وبلاگتون رو دارم ولی کانال رو نداشتم .
        حتما منتظر نوشته هاتون در این مورد می مونم دکتر

  3. چه حس خوبی بعد از یک ماه برگشتی

    آفریدن زیبایی از ترس و تاریکی
    منتظر نوشتن های جدیدت هستیم

  4. مرسی برای این شعر. شیفته ی سادگی وساده نویسی در ادبیات شدم چند وقته. به دور از قر و قمیش های استعاره ها و تشبیه های پیچیده. ساده بود و زیبا.

  5. Farahnaz Salehi Nia

    چقدر تاثیر گذار و‌عمیق بود هم این شعر خاص و عجیب هم ترجمه ی شیوا و عالی شما .
    تا حالا هیچوقت به ترس‌هایم ازین زاویه نگاه نکرده بودم . اگر تا آخر عمر فکر می کردم که چه کنم با ترسهایم ، هرگز به ذهنم هم نمی رسید. عجب ایده ای !
    در حاشیه باید بگویم شما بدون شک مترجم زبردستی هستید.

اسکرول به بالا