دانشجوی طبابت

ذهن منظم در پزشکی

این مدت خیلی کم نوشته‌ام. برای خودم البته می‌نویسم. زیاد هم می‌نویسم. جدیداً هم به ابسیدین کوچ کرده‌ام و نوت‌هایم را از وان‌نوت و اپل‌نوت به سمت ابسیدین می‌خواهم ببرم (دلیل دارم که این را می‌گویم). در سایت مدرسه پزشکی هم می‌نویسم. اما این‌جا کمتر نوشته‌ام. حتی نمی‌خواهم بهانه‌ای برای کم‌نوشتنم بیاورم. دیگر امروز این […]

دانشجوی طبابت

در مورد سرعت آهسته خواندن هاریسون

در ادامه‌ی احساس ناکافی بودن به عنوان دانشجوی پزشکی و چند پیشنهاد برای روزهای‌ بی‌انگیزگی در پزشکی، به یک سؤال پرتکرار مهم دیگر می‌رسیم. اگرچه همه‌ی این مسائل به هم مربوط هستند و در انتها آن‌ها را جمع‌بندی می‌کنم. اما فعلاً آن‌ها را در نوشته‌های جداگانه‌ای خواهم نوشت. قبل از خواندن ادامه‌ی نوشته بگویم که

ادبیات

برای تمام بیمارانی که از افغانستان دیده‌ام

قسمت زیادی از بیمارانی که در درمانگاه و بیمارستان می‌بینم، اهل افغانستان هستند. بخشی از دردها و رنج‌های آن‌ها را عمیقاً و از نزدیک دیده‌ام. قسمت زیادی از دانش اندک پزشکی‌ام را هم مدیون آن‌ها هستم. متأسفانه علامت‌های خاص بیماری‌‌ها را که امروزه – به خاطر پیشرفت علم و دسترسی به امکانات پزشکی – باید

دانشجوی طبابت

چند پیشنهاد برای روزهای‌ بی‌انگیزگی در پزشکی

تو چطور انگیزه خودت را در مسیر پزشکی حفظ می‌کنی؟ چطور همیشه این‌قدر باانگیزه هستی؟ چطور حوصله داری؟ سه سؤالی که بارها و بارها مورد خطابش واقع شده‌ام. سه سؤالی که – همین ابتدا بگویم – کاملاً برداشت اشتباهی نسبت به من است. البته که به آن‌ها حق می‌دهم. حتی افرادی که به من نزدیک

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

تصویر یک «امکان» و فکر کردن به رهاسازی آن

قبلاً هم گفته بودم که برای سال‌ها، نوشتن در مورد پزشک شدن در سن بالا را به تعویق می‌انداختم. اما همیشه این سؤال را می‌پرسیدند و می‌پرسند که فلان سن برای خواندن پزشکی دیر نیست؟ تقریباً یک سال پیش در نوشته‌ی «شروع تحصیل پزشکی در سن بالا» این موضوع را باز کردم. حرفی که در

ماجراهای بیمارستانی

لحظاتی «ویژه»

از اواسط مرداد که شروع جابه‌جایی خانه بود تا به الان، یکی از فشرده‌ترین دوران‌های زندگی‌ام را تجربه کردم. تصورش را هم نمی‌کردم که بشود این‌قدر فشرده گذراند. الان هم که می‌نویسم، انبوهی از کارهای خرد و کلان منتظرم هستند. اما به خاطر خودم هم نیاز داشتم که کمی این‌جا بنویسم. اول از همه بگویم

آموزش پزشکی

چقدر بدیهی می‌بینی؟ – درس‌های کوچک طبابت

گفت: امروز چه چیزی یاد گرفتی؟ امروز چه سؤال‌هایی برایت پیش آمد؟ گفتم: ماجرای آنتی‌بیوتیک یک یادآوری برایم بود که راحت نپذیرم؛ هر که گفته باشد. گفت: می‌دانی تفاوت ما در چیست؟ تفاوت پزشک‌ها، تفاوت پزشک با بقیه‌ی کادر درمان، تفاوت افراد. تفاوت در این است که چقدر آن‌چه را که می‌بینند، بدیهی می‌پندارند. یاد

از فراز و نشیب‌های مسیر زندگی

خانه غریب خیابان قریب

یک ۷ مهر ۱۴۰۰ به خانه خیابان قریب آمدم. قرار بود صاحب آن خانه‌ی کوچک گرد دوست‌داشتنی با پنجره‌ی دایره‌ای شکلش با طاقچه با پنج پله‌اش که به اتاق خواب می‌رفت، فرصتی بدهد که در تهران خانه پیدا بکنم و بعدش سر فرصت اسباب‌کشی کنم. اما عملاً مرا در عملی انجام‌شده قرار داد و وقتی

آموزش پزشکی

سی و یک سال فکر کردن | درس‌های کوچک طبابت

آخر جلسه شد. این هفته، بیماری که معرفی شد، بسیار سخت و پیچیده و طاقت‌فرسا بود. حتی استاد، با آن تجربه‌ی بسیار زیادش، تا حالا چنین حالتی را ندیده بود. گفت که جلسه را با یک خاطره تمام بکنم. سال ۱۳۷۲، وقتی رزیدنت [طب] داخلی بودم، یک بیمار در بخش داشتم که دائماً هر روز

از کتاب‌هایی که می‌خوانم

تجربه ذهنی | پزشک یک فرد مجرم بودن

می‌دانم هنوز نوشته قبلی نصفه مانده است و آن را باید تکمیل بکنم. اما دقیقاً یک ماه از آخرین نوشته‌ام می‌گذرد و تکمیل آن نوشته طول می‌کشد. برای همین یک نوشته را که نوشتنش زمان کوتاهی می‌خواهد و چند هفته‌ای است که در ذهنم قرار دارد، می‌نویسم. دوباره به نوشته‌ی قبلی برخواهم گشت. چند وقت

اسکرول به بالا