معنی زندگی (۱) – ویکتور فرانکل: انسان در جستجوی معنی

پیش‌نوشت: این پست، شروع نوشتن در مورد معنی زندگی است. نمی‌دانم به چند نوشته خواهد رسید. احتمالا تعداد قابل توجهی خواهد بود.

کتاب را در تعطیلات نوروز (در ذهن اکثر ما تعطیلات نوروز، دو هفته است و از ۵ ام تا ۱۲ ام را که تعطیل نیست نیز جزو تعطیلات حساب می‌کنیم. نمونه‌ی بارز آن را وقتی می‌بینیم که وسیله‌ای نیاز داریم و وقتی به فروشگاه مراجعه می‌کنیم، می‌گویند: “بعد ۱۳ام میاریم”.) خریدم و در همین تعطیلات خواندن آن را تمام کردم.

عکس روی این چاپ از کتاب را بیشتر دوست داشتم و به خاطر همین آن عکس را گذاشتم.

چقدر این کتاب به حال و هوای من نزدیک بود و چقدر خواندن آن لذت‌بخش و سوال برانگیز. خواندن نوشته‌ی ویکتور فرانکل، برای من سوال‌های زیادی ایجاد کرد. یک سری سوال نیز داشتم که آن‌ها را برایم واضح‌تر کرد. سوال‌هایی که در این چند روز به آن‌ها فکر کرده و البته هنوز نتوانسته‌ام به همه‌ی آن‌ها جواب دهم.

به نظرم، کتابی که سوال‌های خوبی ایجاد کند، کتاب خوبی است.

کتاب با مقدمه‌ی گوردون آلپورت شروع می‌شود. نام او را برای اولین بار در درس‌های شخصیت‌شناسی متمم دیده بودم. آلپورت در مقدمه‌ی کتاب می‌نویسد که دکتر فرانکل گاهی از بیمارانی که دچار درد و رنج بوده و شکوه می‌کردند، این سوال را می‌پرسید:

چرا خود‌کشی نمی‌کنید؟

و با جواب این سوال، او اغلب می‌توانست خط اصلی روان‌درمانی خود را بیابد.

در زندگی هر کسی، چیزی وجود دارد.

این اولین سوالی بود که برای من ایجاد شد. این که چرا خودکشی نمی‌کنم. آن چیز در زندگی من چیست که باعث می‌شود ادامه بدهم و معنی زندگی من چیست.

مدتی طولانی است که با این بحث دست و پنجه نرم می‌کنم. این که فایده‌ی این همه کارهایی که انجام می‌دهم، چیست. تا حد زیادی به دنبال معنی در زندگی خود بودم و هستم و کمی، معنی را در زندگی افراد دیگر جستجو می‌کردم. نه این که به دنبال معنی زندگی خود، در زندگی آن‌ها بگردم. می‌خواستم ببینم که آیا آن‌ها می‌دانند که معنی زندگی‌شان چیست؟

با یکی از دوستانم ساعت‌ها در این مورد بحث کردیم. یادم هست که آخرین بار، یک پیاده‌روی سه ساعته در زیر بارانی شدید داشتیم که مقدار قابل توجهی از راه یا سکوت بود یا صحبت در مورد معنی.

مشتاقانه به دنبال مطالب و کتاب‌هایی در این موضوع بودم که با ویکتور فرانکل آشنا شدم. کسی که بنیان‌گذار مکتب لوگوتراپی یا معنی‌درمانی است. لوگوس یک واژه‌ی یونانی است که معادل معنی است.

ویکتور فرانکل، نویسنده‌ی کتاب، روانپزشکی اتریشی است که از بازماندگان اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها ست. او مدتی در آشویتس و سپس در اردوگاهی دیگر به نام داخاو بود. فرانکل، خود مورد آزمایش مدل خود قرار گرفت! او در طول کتاب می‌گوید که تنها چیزی که به او این انرژی و انگیزه را می‌داد که روزهای طاقت فرسای زندانی بودن را سپری کند، انگیزه‌اش برای نوشتن دوباره‌ی کتابی بود که در اردوگاه یک بار آن را نوشته بود و آن را از دست داد. کتابی در مورد معنی‌درمانی.

فرانکل معتقد است که تلاش برای یافتن معنی در زندگی، اساسی‌ترین نیروی محرکه‌ی هر فرد در دوران زندگی اوست. در لوگوتراپی بیمار در جهتی راهنمایی می‌شود که معنی زندگی خود را بیابد.

به نظر فروید، این نیرو، این نیروی محرکه، بر پایه‌ی اصل لذت طلبی بود. گریز از درد و رسیدن به لذت. اما فرانکل معتقد به قدرت معنی بود.

فرانکل می‌گوید که معنی زندگی هر فرد، منحصر به فرد بوده و مخصوص خود اوست. تنها و تنها اوست که می‌تواند به این معنا تحقق بخشد. و فقط در این صورت است که معنی‌جویی او ارضا خواهد شد.

به نظر من انسان قادر است و می‌تواند به خاطر ایده‌ها و ارزش‌هایش زندگی کند و یا در این راه جان ببازد!

ویکتور فرانکل

عجب حرفی! چه شهامتی می‌خواهد گفتن این حرف. آن هم به این صراحت. نمی‌دانم که موضع من در برابر این حرف چیست. نه دلیل دارم که آن را رد کنم. نه دلیل دارم که با آن موافق باشم. هم کسانی هستند دور و بر من که آن را بی‌اساس می‌دانند و هم کسانی هستند که این جمله در مدل ذهنی آن‌ها تعبیه شده است. هنوز نمی‌دانم که موضع من چیست ولی این را می‌دانم که به معنی نیاز دارم. پس کتاب را ادامه می‌دهم.

فرانکل، معنی‌جویی را یک حقیقت می‌داند، نه یک عقیده و ایمان. فکر می‌کنم در اینجا فرانکل به تفاوت‌ معنایی کلمات Fact و Belief و Faith می‌پردازد.

او با سارتر نیز موافق نیست. سارتر می‌گوید که انسان سازنده و طراح عنصر و جوهر خود است. اما فرانکل بر این باور است که معنی هستی ما ساخته و پرداخته‌ی خود ما نیست، بلکه ما آن را جستجو و کشف می‌کنیم.

کمی بعد فرانکل در مورد ارزش‌ها صحبت کرد. در مورد آن در جلوتر می‌نویسم. این جا بود که سوال دیگری برای من شکل گرفت. فرق معنی و ارزش چیست؟ این دو یکی هستند یا خیر؟ حدود یک سال هست که با این سوال درگیرم که چطور ارزش‌هایم را مشخص کنم؟ راه درست مشخص کردن آن چیست؟ این بحث وقتی برای من شروع شد که به اهمیت مشخص بودن ارزش‌ها در وقت تصمیم‌گیری پی بردم. نوشته‌ای در سایت محمدرضا شعبانعلی می‌خواندم که اهمیت این موضوع را گوشزد می‌کرد.

فرانکل در مورد ارزش‌ها می‌گفت:

ارزش‌ها انسان را برنمی‌انگیزانند و او را به سویی سوق نمی‌دهند، بلکه برعکس عواملی هستند که انسان را به سوی خود می‌کشند. انسان به وسیله‌ی ارزش‌ها کشیده می‌شود. چیزی که در آن مستتر است این حقیقت است که برای فرد همواره آزادی گزینش وجود دارد.

انسان هرگز به سوی رفتار اخلاقی سوق داده نمی‌شود، بلکه تصمیم می‌گیرد که اخلاقی رفتار کند. او این کار را برای ارضای سائق اخلاقی و یا آسودگی وجدان انجام نمی‌دهد، بلکه به خاطر دلیل و علتی که به آن پای‌بند و معتقد است، به خاطر کسی که دوستش دارد و یا به خاطر خدای خویش انجام می‌دهد. اگر این کار را به منظور آسودگی وجدان انجام می‌داد، چون فریسیان (نام یکی از دو فرقه‌ی بزرگ یهود که افراطی در اجرای ظواهر آداب مذهبی یهود بودند- کنایه بر توجه افراطی به ظواهر و ریاکاری درونی نسبت به اصول بنیادی آداب و سنن و الهی) می‌شد و دیگر فردی به معنای واقعی اخلاقی نبود.

نمی‌دانم که با فرانکل موافق هستم یا نه. هنوز نمی‌دانم. آن را در اینجا نوشتم که بیشتر به آن فکر کنم. اول از همه فکر می‌کنم بهتر است معنی دو کلمه را به طور دقیق معلوم کنم.

۱. ارزش چیست؟

۲. معنی چیست؟

برای متوجه شدن مفهوم ارزش به سایت mindtools رفتم.

ارزش‌های تو همان چیزهایی هستند که فکر می‌کنی با توجه به روش زندگی و یا کار کردنت برایت مهم هستند (زحمت ترجمه‌ی این خط، با شایان بوده)

ارزش‌های ما، اولویت‌های ما را مشخص می‌کنند.

وقتی که طرز رفتار ما و کارهایی که انجام می‌دهیم با ارزش‌های ما همخوانی داشته باشد، زندگی برای ما بر وفق مراد است و ما رضایت داریم. ولی هنگامی که این دو با هم جور نشوند، احساس لنگیدن و غلط بودن کار به ما دست می‌دهد. این می‌تواند منشأ نارضایتی و عدم خوشحالی باشد.

برای مثال، این موارد نمونه‌هایی از ارزش‌ها هستند:

Freedom – آزادی
Generosity – سخاوت
Happiness – شادی
Hard Work – سخت‌کوشی
Health – سلامتی
Honesty – صداقت
Independence – استقلال
Intelligence – ذکاوت
Justice – عدالت
Love – عشق
Loyalty – وفاداری

کار راحتی نیست معلوم کردن ارزش‌ها. از آن سخت‌تر، اولویت‌بندی آن‌ها است.

اولویت گذاشتن برای آن‌ها، جرئت زیادی می‌خواهد. تا شروع نکنیم، متوجه نمی‌شویم که چه کار سختی است.

ولی هنگامی که بتوانیم این کار را انجام دهیم، در تصمیم‌گیری بسیار راحت‌تر خواهیم بود. فقط کافی است در ذهن خود، اولویت ارزش‌هایمان را مرور کنیم. آن وقت است که تصمیم درست در روبه‌روی چشمانمان خواهد بود.

خب. حالا بهتر است که به سراغ معنی بروم.

پی‌نوشت: راستش دلم می‌خواست که این متن را بیشتر ادامه بدهم. اما خراب بودن لپتاپم و این که ۶ بار در حین نوشتن این متن خاموش شد، مقدار زیادی از انرژی و وقت مرا گرفت. با توجه به این که فردا صبح هم پرواز دارم، خیلی برنامه‌ی منعطفی ندارم که بتوانم وقت بیشتری برای این متن بگذارم. ادامه‌اش برای روزی دیگر.

پی‌نوشت ۲: برای خواندن نوشته‌ی دوم به این لینک بروید.

۳۶ نظر

  1. واقعا چرا خودکشی نمیکنم

  2. سلام امیرمجمد عزیز؛ وقتت بخیر .
    هنوز کتاب رو نخوندم پس حرف زیادی ندارم، البته دوست دارم یه سری مخالفت هایی بکنم( اختلاف دیدگاه با سارتر) ولی حس می کنم از بحث ارزش آن هم به این شکل شاید عبور کرده باشم، شاید هم تصور می کنم عبور کرده ام.
    به زودی کتابش رو تهیه می کنم .
    خوندن این بلاگ، گرچه احتمالا خیلی از نظراتت تغییر کرده باشه، همچنان بی فایده نبود.
    حال دلت خوش/

  3. فکر میکنی معنای زندگی برای تو چیه؟ آیا اصلا معنی خاصی هست که همه باید به یه جد از کمال که رسیدن، اون معنی رو بفهمن؟ فکر میکنی معنای زندگی در کدوم یکی از حالات مواد قرار میگیره یا بهتر‌ بگم شبیه کدومه؟ پلاسماست؟ مایعه؟ جامده یا گازه؟

    تشبیه مسخره ای به نظر میاد‌. چون معنی چیزیه که نمیشه دید یا اندازش گرفت. معیار سختی داره. اما مواد اینطور نیستن.حالاتشون در دسته علوم تجربی قرار میگیره‌. ولی باور کن انقدرا هم که به نظر میرسه بی ربط نیست. آلبرکامو معتقده که زندگی هیچ معنایی نداره. و زنده ها قهرمان هایی ان که با وجود درک بی معنایی زندگی، به زندگی ادامه میدن.

    پوچ گراست.

    اگر بخوایم طبقه بندی کنیم هر سطح از معنا یافتگی انسان هارو، به نظرم کامو و اعتقادش در پایین ترین سطح قرار میگیره. همین پوچ گرایی هست که دیدِ سیاه و سفید مطلق رو در ما تقویت میکنه. دیدگاهی که در نهایت موجب خود کشی میشه.( نه همیشه.بیشتر مواقع شاید)

    با این دیدگاه میشه گفت زندگی و معنای اون گازه. گازی مثل نیتروژن که هیچ تاثیری در ادامه بقا نداره.

    در مرحله دوم ما با لوگوتراپی یا معنا درمانی مواجه ایم. لوگوتراپی. فکر میکنم ارتباط ناگسستنی داره با اگزیستانسیالیسم. من از طریق انسان در جستجوی معنای ویکتور فرانکل با اگزیستانسیالیسم آشنا شدم. ایشون معتقده اگر زندگی سراسر رنج و چالشه برای زنده موندن باید معنایی برای رنج بردن پیدا کرد و چیزی که نیچه به اون معتقده رو بارها وبارها در کتابش مطرح و تایید میکنه.کسی که چرایی زندگی رو یافته با هر چگونگی خواهد ساخت.

    به طبع معنا دهی به زندگی ما با هدف روبرو خواهیم شد به نظرم.

    اگر معنایی وجود داره باید هدفی هم باشه. چون این دو همدیگرو تقویت میکنند. مثل بازخورد مثبت در بدن میمونه.ترشح اکسی توسین و شیر مادر که همدیگرو تقویت میکنن و وجود یکی باعث ظاهر شدن اون یکی و برعکس میشه.

    اما تا جایی که سواد من قد داد و خوندم اون کتاب رو، خیلی از هدف صحبت نمیشد. هدف موضوع اصلی نبود. موضوع اصلی معنا بود.

    ویکتور فرانکل یک روانشپزشک اتریشی بود که در هولوکاست در آشویتس تمام خانواده اشو از دست داد. سالها در زندان مجبور به انجام کارهای سخت و طاقت فرسا بود. در اونجا با ابتدایی ترین نسخه های انسان در پایین ترین سطح رفتاری آشنا شد‌. فکر میکنم اون الهام گرفت از این شرایط تا لوگوتراپی رو ابداع کنه.

    در دومین سطح از معنادهی به زندگی و تعریف اون، بنابر اظهارات صاحب نظران، ما با یک تعریف دگرگون کننده ی دیگری هم روبرو هستیم. مکتب فروید. کسی که معتقده برای زندگی و معنای اون باید به دنبال کامجویی و لذت طلبی باشیم.اگر بخوایم از نظر علم تحلیل رفتار متقابل TAبررسی کنیم و کمی شهامت به خرج بدیم در رد کردن چیزی که کل دنیا رو متحول کرد، باید بگیم که نظریه فروید احتمالا به خاطر آلودگی والد به بالغ بوده بوده که با پاره ای از تحقیقات و سرپوشی های علمی عجین شده.

    در کل اگر بخوایم نتیجه کلی بگیریم از اگزیستانسیالیم، میتونیم بگیم که معنای زندگی مایعه! هیچ شکلی از خودش نداره.این تویی که باید ظرف مناسب رو انتخاب کنی.

    زندگی معنایی نداره. این تویی که باید بهش معنا بدی و معنای تو شاید با معنای من فرق داشته باشه.

    سطح سوم رو نمیدونم چیه. بعد از پوچ گرایی رسیدیم به اگریستانسیالیسم. بعدش نمیدونم چی مطرح شده. هنوز نمیدونم اگزیستانسیالیسم دقیقا چیه. باید کتابای بیشتری بخونم.

    پی نوشت: اینها نتیجه گیری من بود از سطوح مختلف معنادهی آدم های مطرح به زندگی. فقط نظرمو و نتیجه گیری هامو گفتم. هیچ اصراری هم ندارم که درست ان.شاید سال دیگه تعریف دیگه ای داشته باشم. ۲۰ سالمه. سرشار از تجربه های نداشته ام. امیدوارم سال دیگه به نتایج بهتر و کاملتری برسم.
    خیلی عذر میخوام که طولانی شد

    • شهداد جان. من دیگه مدتی هست از این سوال «معنای زندگی چیست؟» عبور کردم. دیگه دغدغه‌ام نیست. و باورم این هست که اگه کسی مسیر درستش رو طی بکنه، باید بتونه بعد از مدتی، ازش عبور بکنه و درک بکنه که این معنایابی رو به عنوان قسمتی از ویژگی ذهن ما بپذیره که دلش می‌خواد به هر چیزی معنایی بده. برای همین دیگه این پست‌ها رو ادامه ندادم.

  4. بنظر من ارزش های یه انسان به اهداف اون توی زندگیش برمیگرده،به چیزایی ک دوست داره .
    هرچی اون اهداف بزرگتر و بهتر باشن ارزش انسانم بیشتر میشه.
    مثلا یه ادم فقط دنبال اینه که اخرین مدل ماشین رو سوار شه،پس ارزش اون ادم به اندازه همون ماشینه ولی یه ادم دیگه هست ک قصد داره قدم مهمی برای جامعه بشریت برداره وارزش این ادم به اندازه همون تلاشیه که برای نجات بشریت انجام میده.مسلما ادم دوم ارزش بیشتری داره چون هدف بهتر وبزرگتری داره هرچند هدف ادم اول هم بد نیست
    منم چند سال دنبال جواب این سوال بودم که انسان چقدر می ارزه تا بااین جمله امام علی(ع) آشنا شدم :ارزش انسان به اندازه چیزیست که او دوست میدارد

    دکترقربانی عزیز امیدوارم تونسته باشم تو راه پیداکردن جوابت کمکی کرده باشم.امیدوارم خوب نوشته باشم

  5. سلام اقای قربانی.
    من معتقدم هربار ب سختی دنبال جواب هستم قطعا پیداش میکنم.مث امشب ک بعد از چند روز افکار بی سر و ته واقعا دلم خواست ب ی جمع بندی برسم.مطالبتون واقعا دلنشینه.اینکه تو دنیایی زندگی میکنم ک هنوزم ادمایی توش هستن ک فراتر از سطح فکر عام فکر کنند و مهربان باشند بسیار دلپذیره.مرسی.مرسی
    ما هر کدوممون رسالتهایی در زندگی داریم ک شاید خودمون ندونیم.مث شما ک اونروز ک این مطالب مینوشتید نمدونستید یروزی ی فردی جواب دغدغه هاش رو اتفاقی تو این مطالب پیدا کنه.ممنونم

  6. سلام بسیار مطالب مفید و جالبی هستند .
    من یک دانش آموز کنکوری ام و امسال هم کنکور دارم ، کتاب معنا درمانی از ویکتور فرانکل رو چند صفحه ای خوندم و برام جالب اومد
    وقتی وارد پزشکی شدید
    اون واحد هایی که روانشناسی رو گذروندین ، درباره ی همین مطالب بودند ؟
    ممنون میشم جواب بدید آقای دکتر عزیز

  7. سلام،شما کدوم ترجمه از این کتاب رو خوندین؟؟
    میشه یه کتابفروشی خوب شیراز رو بهم معرفی کنین؟

    • سلام فائزه.
      ترجمه‌ی نهضت صالحیان.
      برای چه نوع کتاب‌هایی میخوای؟

      • راستش ۲_۳سالی بود که از کتاب خوانی دور شده بودم و الان چند وقتیه که دوباره شروعش کردم،هنوز دقیق نمی‌دونم دنبال چی هستم،بیشتر می‌خوام یاد بگیرم و افکار آدم های مختلف رو بخونم تا بتونم افکار خودم رو پرورش بدم و رشد کنم،دنبال کتاب هایی هستم که منو درگیر خودش کنه و وادارم کنه به فکر کردن تا بتونم به افکار درستی برسم…ولی دقیق نمی‌دونم چه کتاب هایی رو باید بخونم،اینکه گفتم کتابفروشی خوب بهم معرفی کنی،بیشتر هدفم اینه که یک نفر رو پیدا کنم که بتونه راهنماییم کنه و فکر کردم شاید یک فروشنده ی کتاب بتونه بهم کمک کنه،راستی اون کتابهای درخت زیبای من و اون دوتای دیگه که ازشون نوشته بودین،به نظرم خیلی جذاب اومد و به زودی میخونمشون،واقعا ازت ممنون میشم اگه بهم چندتا کتاب خوب دیگه معرفی کنی!این رو هم بگم که رمان و داستان رو به کتابهای سلف هلپ ترجیح میدم،و ببخش که اینقدر زیاد نوشتم!

  8. خیلی زندگی تکراری و سخت می شود وقتی ندانی معنی زندگیت چیه و برای چی هر روز از خواب بلندی می شویی، غذا می خوری کار می کنی و …
    به نظرمن وقتی ما وقت با ارزش خودمون رو به این راحتی تلف می کنیم و به بطالت می گذارنیم یعنی هنوز معنی زندگی خود را درک نکردیم و ارزش های مشخصی در زندگی نداریم. وگرنه خواهیم فهمید وقتی برای تلف کردن وجود ندارد.

  9. سلام وقتتون بخیر باشه!
    من این کتاب رو قبلا خونده بودم و به جرات میتونم بگم که تاثیر خیلی عمیقی رو زندگی من گذاشت و بسیار پر معنا و زیبا بود ، به نظرم یکی از اون کتاب هایی هست که لازمه هر کسی توی زندگی حداقل یک بار بخونه .
    اما توی کامنت ها اشاره کرده بودین که کتاب خوبی هست ولی کافی نیست ، با این صحبت شما کاملا موافقم چرا که قبل از اینکه این یک کتاب برای عموم باشه یک مقاله بوده ، دوست داشتم کتاب دیگه ای رو معرفی بکنم به نام “در باب حکمت زندگی” اثر ارتور شوپنهاور این کتاب یه کتاب فلسفسه که بر خلاف بقیه ی کتب فلسفی نثر روون و خوبی داره ، میشه گفت که هر کسی حتی اگر خیلی با فلسفه اشنا هم نباشه میتونه از این کتاب استفاده کنه و شاید به عنوان یه شروع خوب برای ورود به دنیای فلسفه باشه ! لازمه بگم که این کتاب تقریبا همون رنگ و بوی کتاب انسان در جست و جوی معنا رو داره و خوندنش خالی از لطف نیست.

  10. سلام
    خوندن نوشته های شما باعث شد بفهمم تنها نیستم
    از تقریبا ۱۷ سالگی درگیر این بحران شدم،شاید از قبل هم بود ولی این من بودم که بهش مجال بروز نمیدادم،اتفاقا اولین کتابی هم که برای پیدا کردن جواب سوالاتم خوندم همین کتاب بود.این روز ها هم درگیر خوندن مجموعه راهنمای کهکشان برای اتواستاپ زن ها هستم،نمیگم خیلی جذبم کرده به هر حال من زیاد طرفدار ژانر علمی-تخیلی نیستم ولی تصمیم گرفتم تا انتها تمام ۵ جلد رو مطالعه کنم و معمولا هم این دست صبوری کردن با کتابها دیدگاه های جدید و ارزشمندی بهم داده که اگه نیمه کاره رها کرده بودم هیچ جای دیگه پیداشون نمیکردم.
    بگذریم…
    غرض از مزاحمت!! این که من پزشکی ترم بهمن قبول شدم(قضیه مفصل تره) و میخوام با قدرت توی دانشگاه جلو برم و ازون جایی که متوجه شدم همیشه مشکلاتم بخاطر امادگی نداشتن بوده،میخوام تا جایی که ممکنه امادگی دانشگاه رو داشته باشم
    تازه ساز زدن رو شروع کردم،تابستون پایتون و تندخوانی رو استارت زدم(گویا شما هم مشغول یادگیری پایتون هستید؛روی شی گرایی موندم فعلا)کلاس زبان و باشگاه هم دارم ادامه میدم(چقدر زیاد شد!)بهم توصیه کردن که روی دروس پزشکی وقت بذارم که جلو بیفتم از بقیه،من هم یه دوره مقدماتی بافت و جنین از فرادرس خریدم که البته نسبت به جان کوییرا و لانگمن بسیار خلاصه ست ولی خب در حد یه درسنامه مختصر و مفید خوبه،بعلاوه که قراره فرادرس دوره تخصصی ترشون رو هم منتشر کنه،از کتابخونه هم مراجع رو گرفتم اول سعی کردم حفظ کنم ولی دیدم اینجوری خیلی کند پیش میره و باهاش مثل برنامه نویسی که در ابتدا هیچ ایده ای ازش نداشتم برخورد کردم.لذت بخش تر شد ولی همچنان نمیدونم درستش چیه.
    سال بالایی ها میفرمایند که این دو مبحث ریفرنس لازم نداره و با درسنامه ای که خود استاد میده میشه نمره عالی گرفت؛سیستم دانشگاه و خیلی مسایل دیگه برای سردرگمی من بیشتر از کافی بود تا این که بحثی به نام آزمون علوم پایه و تمایل ذاتی برای برتر شدن باعث شد دنبال این باشم که بالاخره از همون ابتدا چطوری باید درس بخونم و از چه منابعی استفاده کنم که بعدا کمتر به چالش بخورم،عملکرد مطلوب تری داشته باشم و از یادگیری عمیق دروس اطمینان داشته باشم؟الان سردرگمم و همچنان مشغول جستجو.
    وقتی دانش اموز بودم درس میخوندم و نمرات عالی میگرفتم ولی عشقی به یادگیری نداشتم و اعتقاد دارم همین باعث افسردگی شده بود؛من هیچ لذتی از دوران تحصیلم نبردم؛ولی از زمانی که شروع کردم به درک کردن اینکه واقعا چه فرصت محدودی برای زندگی داریم؛انگیزه چند برابری برای یادگیری پیدا کردم که کم کم داره به شکل ولع درمیاد.گرچه هنوز به شناخت نرسیدم و راه زیادی مونده ولی حرکت رو راه رسیدن میدونم و یکجا نشستن و فلسفه بافی رو قبول ندارم.
    ممنون میشم من رو درمورد مباحث دانشگاه که خدمتتون گفتم و ازمون علوم پایه راهنمایی کنید.
    از طولانی شدن عذر میخوام و این رو که قلم من به خوبی مال شما نیست به بزرگی خودتون ببخشید

    • سلام ببخشید‌اگر‌متنتون رو جواب میدم،البته ک خیلی ب من مربوط نمیشه ولی من دانشجوی رشته هوافضام،و میخاستم ی توصیه ایی ب شما بکنم البت ک من اصا نمیتونم ک بگم فلان کار و بکنین یا نکنین در حد ی پیشنهاد و تجربه خودم‌بوده ک شاسد مفید باشه براتون
      ی چیزی که خیلی مهمه تو دانشگاه قطعا قطعا یادگیری درسته،ینی شما میتونین خیلی راحت ی درسیو ی شبه حفظ کنین برین امتحانش بدین و قطعا هم‌نمره عالی هم‌میتونین بدست بیارین و کار سختی نی نمره گرفتن کار سختی نیست،سختیه کار وقتیه ک شما میخای در عمل یا کلا از اون‌مطلبی ک خوندی استفاده کنی،و از اونجایی ک کلا سیستم ها و مطالب دانشگاهی ما قدیمیه مخصوصا پزشکی قطعا چیزهایی ک استادا درس میدن کافی نیست اصلا و ابدا و شما خودتونم‌جدا از دانشگاه باید مثلا برین مطالب بخونین ینی‌صرف اینک فقط جزوه ی استادو برای فلان‌درس بخونین و بگین کافیه،کافی نیست
      و اینکه بنظرم کم کم پیش برین ینی شما خیلی خوبه انقد کامل دارین‌پیش میرین و انگیزه دارین ولی بنظرم‌خسته میشین بزودی از این‌همه‌فشار البتع ک خب شاید شما بتونین تحملش کنین اون‌ی بحث جداس،ولی از اول انقدر فشار درست نیست نمیگم‌سرسری بگیرین‌کلا ولی با ارامش و اهسته هم‌میشه پیش رفت و ی چیز خیلی مهمی ک‌من‌تو زندگیم فهمیدم‌اینه که خیلییی مهمه شما از مسیر‌لذت ببری هدف خیلی خوبه‌ها انکارش‌نمیکنم ولی هدف ها چیزهایی هستن ک موقعی ک بهشون دست پیدا میکنی ناپدید میشن و باید هدف جدیدی بزاری پس نمیتونی خیلی مسیری ک داری پیش میریو تفکرتو پر‌کنی از اون هدفه چون وقتی تموم بشه و بهش برسی افسرده میشی و سخته بخای ی هدف دیگ بزاری بنظرم مهمه ک اینو درنظر بگیرین ک اهداف تموم شدنین و بهشون‌دل نبندین
      و از مسیر‌لذت ببرین،مسیر خیلییی مهمه و تمام‌سعیتون باشه ک بنظرم از مسیر لذت ببرین

  11. با سلام
    از معرفی کتاب خیلی ممنونم برای عزیزانی که به کتاب دسترسی ندارند می توانند از سایت کتابخوان به طور شنیداری گوش کنند
    امیدوارم همه ما بتونیم معنای زندگی خود رو پیدا کنیم
    با تشکر از شما

  12. سلام روزتون بخیر… من ۲۸ سالمه و شدیدا دنبال جواب این سوالات بودم تااینکه یک سال پیش با یک انجمن اشنا شدم بنام کودا… من ب خودشناسی رسیدم ک مقدمه خداشناسیه، اینقدر عمیقه ک توضیح دادنش سخته خودتون تجربه کنیدش تو گوگل سرچ کنید ادرس جلسات شهرتون رو بگیرید و حتما سر بزنید تمام کتابهای روانشناسی،خدا شناسی تمام دین اصلی و دین نابمون خلاصه شده تو ۱۲ قدم این انجمن…امیدوارم پیامم راهگشا باشه برا شما عزیزان،

  13. سلام دوست عزیزم
    من هم مثل شما همین سوال معنای زندگی رو داشتم بزرگترین دغدغه زندگیم شد . با کتاب تفکر زاید از محمدد جعفر مصفا و دیدگاه کریشنا مورتی و مولوی آشنا شدم . باورم نمیشد که بالاخره این درماندگی کلیدی داشته باشه اما داشت .
    کتاب نیروی حال هم عالیه
    برای اینکه این میوه ی خوشمزه رو که من طعمشو چشیدم به شما نشون بدم متن زیر رو که از خودم هست و چیزیه که بهش رسیدم برات میزارم :
    در ذهن داشتن جمله ی “زندگی چه معنایی دارد ؟” داشتن یک سوال در ذهن نیست . داشتن یک آگاهی نهان است که میگوید :تو زندگی نمیکنی. .

    “زمان هایی را که زندگی کرده ای به یاد بیاور ! این عبارت را در ذهنت نداشتی . این طور نیست ؟
    انگار این دو نمیتوانند با هم وجود داشته باشند.
    زندگی نمیتواند تا سطح معنی داشتن سقوط کند .
    بوی خاک و طعم گیلاس به سطح کلمات سقوط نمیکنند.”
    ‘من’
    https://www.instagram.com/p/BfM6faXAwe4/

    • سلام منصور.
      این دیدگاه تو، رنگ و بوی تازه‌ای در میان تمام دیدگاه‌های مختلف که در مورد معنای زندگی خوندم، داشت.
      ممنونم که برام نوشتی.

    • یه زمانی یه انجمنی کتابخونه های های انسانی (در کمتر تر از یک هفته پلمپ شد)رو تو تبریز راه انداخت می رفتی‌ و دور میز های گرد که یه عبارت روی کاغذ A4 بود با چند تا لیوان و قندون و در مورد اون عبارت بحث شروع می شد و جاهای دیگه می رفت
      خانمی اونجا بود که دیدگاه تو رو داشت و می گفت بعضی چیزا نباید تا حد وصف کردن کوچیک کرد.
      خوش حالم از خوندن این کامنت

  14. سلام
    فکر میکنم معنا همایندی زیادی با انگیزه داره و اون هایی تو پیدا کردن و حفظ کردن معنای زندگی شون موفق هستن که انگیزه ی درونی داشته باشن. انگیزه های بیرونی همیشه بعد از یه مدتی آدم رو ناامید میکنن.

  15. من اعتقاد دارم که زندگی یه توفیق اجباریه ینی از بدو تولدمون فقط باید سعی کنیم که بهترین شکل بگذرونیمش من خیلی در این باره تحقیق کردم اما هر کسی یه عقیده ای داره و هنوزه به باور درستی از درک معنی زندگی و هدفش نرسیدیم

  16. سلام
    به‌نظر‌من‌برای‌زندگی‌معنایی‌درست‌کردن‌و‌در‌طول‌تاریخ‌در‌مغزمون‌ودر‌فرهنگمون‌‌فرو‌کردن‌وقتی‌معنای‌زندگی‌رو‌تعریف‌کردن‌دیگه‌نیازی‌نیست‌ما‌کاری‌بکنیم‌‌
    ولی‌به‌نظر‌من‌دنیا‌بی‌معناست‌وما‌باید‌بهش‌معنا‌بدیم‌و‌این‌کار‌سختیه‌
    تمام‌پیشرفت‌بشر‌به‌دست‌کسانی‌اتفاق‌افتاده‌که‌تلاششون‌برای‌معنا‌دادن‌به‌زندگی‌بوده

  17. سلام دوستم
    به دنبال کتاب در موضوع معنای زندگی می گشتم که به وبلاگ شما هدایت شدم و به خاطر اینکه به شدت جذب نوشته هاتون شدم، بسیاری از مطالب را خوندم. این مطلب، همچنین مطالب «در آشتی با گم گشتگی و ابهام» و «برای بچه ها شل سیلور استاین بخوانید» را خیلی دوست داشتم.
    راستش را بخواهید، من از بچگی، و شاید به جرأت بتونم بگم از پیش از ده سالگی با این سرگشتگی ها و سردرگمی ها درگیر بودم و هنوز هم که در دهه چهارم زندگی هستم درگیرشان هستم و فکر نمی کنم هیچ وقت بتوانم از آنها رها شوم. شاید مهم ترین علت گرفتاری در دام افسردگی و یأس هم همین امر باشه. بدتر از همه اینکه هیچ وقت کسی را نشناختم که درگیر این مسائل باشه و همین مرا به چاه عمیق تنهایی فرو برد.
    حالا بعد از این همه سال نمی دونم آیا راهی برای یافتن معنایی برای زندگی هست یا همچنان زندگی برایم بی معنا باقی خواهد ماند؟!

    • سلام.وقت بخیر.

      خوش اومدین به اینجا. خوشحالم که نوشته‌ها رو دوست داشتین.

      بعضی موقع‌ها، ما یه معنایی داریم. معنایی که باهاش زندگی مون رو میبریم جلو. من اوایل فکر می‌کردم که این معنا رو از ما بگیرند دیگه هیچی نداریم. اگه این معنا خراب بشه،‌ همه‌چی پوچ میشه. ولی یه نفری یه عینک دیگه بهم داد و تونستم از یه راه دیگه نگاهش کنم:

      این که شاید خراب شدن این معنا چیز بدی نباشه. مثل یه برجی در نظر بگیرش. این برج خراب شده. حالا میشه از آجر‌های اون برجِ خراب‌شده‌ی معنا استفاده کرد. یه برج دیگه ساخت. یه برج محکم‌تر و بلند‌تر. یه معنای جدید‌تر.

      پی‌نوشت: می‌دونم این حرف رو زیاد زدم که این نوشته‌ها رو قراره ادامه بدم. ولی به خودم قول دادم که تا پایان سال، حداقل دو تا دیگه بنویسم. و مینویسم.

      امیدوارم باز هم اینجا ببینم شما رو.

  18. سلام جناب قربانی
    لطفا کتاب هایی که در زمینه معنا یابی مطالعه می کنید معرفی کنید. من هم به این زمینه علاقه دارم و نمی دونم از چه کتابی شروع کنم.
    متشکرم

    • سلام نفیسه.

      وقت‌ات بخیر.

      ببین این کتاب انسان بدر جستجوی معنا از ویکتور فرانکل، به نظرم، کتاب مناسبی برای شروع هست. ولی اصلا کتاب کاملی نیست. حس می‌کنم کتاب رو با اطلاعات کمتری داده بیرون که برای عموم قابل استفاده باشه. ولی باز هم فقط برای شروع مناسبه. من خودمم از این کتاب شروع کردم.

  19. سلام دوست عزیز
    ممنون بابت پستی که گذاشتی…بد نبود
    ولی در کل موردی که باید بفهمیم,درک کردن هست و عمل کردن…فلسفه چیندن فایده نداره چون بازم هرکس دیدگاه خودش رو داره و انسان رو گیج میکنه و باید بدونیم واقعیت زندگی افراد با همدیگه فرق میکنه
    و مهم درک کردن و عمل کردن به دانسته های درسته
    این کتاب بهم یاد داد که هدف داشته باشم و عشق و معنایی برای ادامه زندگی
    در پناه خدا

    • سلام کیمیا.
      راستش من هدفم از نوشتن این پست‌ها در مورد معنی زندگی این هست که خودم به نتیجه برسم.
      این کتاب، به نظرم، “فقط” برای شروع خوندن در مورد چنین مبحثی مناسبه و اصل بحث معنی زندگی، خیلی عمیق‌تر هست.

  20. به گمانم “معنا” اولین قربانی معرکه ی پرهرج و مرج زندگیست. ارزش چیست و معنا کدام؟ آنچه برایش تلاش می کنم صرفا ترس از عقب افتادن از “دیگران” است یا تمایل قلبی خودم؟ برای من دغدغه ی “معنا” می شود گفت از سال گذشته همین روزها پررنگ تر شد. راستش تا قبل از آن دنبال معنایی ماورایی پشت واقعیات زندگی بودم.ولی یک سالی هست که معنا برایم شکل دیگری گرفته. پذیرش عوض شدن سریع ارزش ها برایم قابل هضم نیست. اغلب پیش می آید که با مسیری که اطرافیان می روند همراه می شوم ولی به سرعت متوجه عدم تطابق ارزش هایم با ارزش های جمع موجود خواهم شد.حرف از درست و غلط نیست ولی فکر می کنم هر انسانی باید معنای خودش را پیدا کند. دو انسان با معنی نزدیک وجود دارد و هم معنی نه! و این چیزیست که این روزها از آن رنج میبریم. علت را دقیق نمی دارنم. فرضیاتی دارم. به هرحال این کتاب را حتما می خوانم چرا که معنی ام را هنوز نیافته ام.
    من هم دوست دارم این متن را ادامه دهید و برای ما به اشتراک بگذارید.

    • سلام فاطمه. ببخشید که با تأخیر جواب میدم. خودت میدونی که لپ‌تاپ نداشتم این چند وقت. منم به امید یافتن جوابِ سوالی که مشابه پرسش تو بود، این کتاب رو خوندم. البته جوابی پیدا نکردم ولی صورت سوال برایم واضح‌تر شد. به تازگی کتابی به نام “اعتراف” از تولستوی رو شروع کردم. تولستوی شرح گرفتاری خودش رو نوشته. دست و پنجه نرم کردن خودش با این سوال. تموم که شد، از اون هم یه سری نکته اضافه می‌کنم. قسمت دوم این پست رو هم تا چند روز دیگه مینویسم.

      راستی، منتظرم وبلاگت به زودی راه بیفته.

    • با درود.
      بنده این کتاب را هنوز نخوانده‌ام و در طبقه‌یِ نخواندنی‌ها جای داده‌ام، امّا به زودی خواندنِ آنرا شروع خواهم نمود. ولی بصورتِ گذرا نگاهی به آن انداختم و آنگونه که باید کامل و جامع نیست و نمی‌توان به طرزی درخور با آن صمیمی شد، امّا خواندنش مسلّماً عاری از فائده نخواهد بود.
      معنایِ زندگی آسان است، ولی دریافتنِ آن برایِ انسان‌هایی که در جستوجویِ آن نیستند بسیار دشوار و شاید غیرِ ممکن است. هر انسانی طبیعتاً بایستی بدنبالِ غایتِ هستی برود و تاریخِ انسان‌ها را مرور نماید و حال و اوضاعشان را بنگرد و با انحطاط و ترقّی‌شان آشنا گردد. این قدمِ اوّل برایِ این درک می‌باشد.
      به “فاطمه” خانم و آقایِ “قربانی” و سایرِ عزیزان نیز این دو کتابِ زیر را پیشنهاد می‌دهم که حدّاقل تمامِ زندگیِ مرا تغییر دادند، و شاید شما نیز با خواندنِ آنها متحوّل شوید و معنا و مفهومِ زندگی را دریابید و یا بابی نو در مقابلتان گشوده گردد تا به تسهیلِ این ماجراجویی منجر شود:

      • انسان موجودِ ناشناخته (Man the Unknown) / اثرِ: دکتر اَلکسیس کارل (Alexis Carrel)
      • کندوکاوی در اوضاعِ جهان / اثرِ: ابوالحسن ندوی (Abu al-Hasan Nadwi)

      • یکی از موضوعاتی هست که من خیلی درگیرش بودم . با یک کتاب شروع شد . کتاب ‘What Matters Most’ از هیرم اسمیت.
        خودم برای پیدا کردن ارزش هام دوتا کار میکنم ، اول اینکه چیز های ریز و درشتی که خوشحالم میکنه و دوستشون دارم رو در یک دفترچه کوچولو که همیشه باهامه مینویسم ‌. (هر لحظه ممکنه یه چیز یادم بیاد) به روز های دوست داشتنی و تنفر برانگیزی که داشتم فکر میکنم ، سر نخ های خوبین برای یافتن چیزی که واقعا مطابق ارزش هاته . کارهای دوست داشتنی و چیز های مزخرف از نظرم. ریز و درشت مینویسم همشون رو . بعد سعی میکنم دسته بندیشون کنم . دسته های بزرگ و بزرگتر .اینطوری ادم میفهمه پشت هر علاقه کوچیکش یک ارزش بزرگ درونی بوده .
        کار دومی ام که میکنم ، فکر کردن به فلسفه کار هامه . خیلی جالبه که ما همیشه در چهارچوب ارزش هامون رفتار میکنیم و خودمون متوجه نیستم ! همیشه از خودم میپرسم چرا این کار رو کردی. ؟ چرا گفتی ؟چر نمیگی؟ انقدر به چرا پرسیدن ادامه میدم که دیگه به تهش برسم . چرا مردم رو دوست داری؟نمیدونم فقط میدونم دوست دارم! (البته بعضی ها همون اول جا میزنن و سوال رو با نمیدونم جواب میدن وخلاص! )اخرین جواب ها -که یکیش برای من انسان پرستیه مثلا – معمولا نزدیک ترین جواب ها به ارزش هامه و این” نمیدونم ها ” یک نشونه خوبه . یعنی اون چیز از دورنت نشات میگیره وتو دلیلی براش نداری.
        برای مشخص کردن اولویت ها هم راستش هنوز ایده ای ندارم چون هنوز خیلی راه دارم برای شناخت ارزش هام.
        ولی میدونم هیچ نقطه شروع مشخصی وجود نخواهد داشت و تنها راه شروع کردنه.
        یک گام بر فرق تن خاکی نه و برخیز /از کوی تو تا کعبه ی مقصود دوگام است.
        (میدونم در جایگاه وعظ نیستم ولی دلم میخواست اینار وبنویسم ،شاید کمکی کرد به تو امیر محمد عزیز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *