میتوانید از اینجا، مقدمه و قسمت اول را بخوانید. رواندرمانگرم یک نظر در مورد آن دختر دوران دهسالگی داشت. در مواقعی که خوشحال بودم، نظرش به نظرم احمقانه بود؛ در مواقعی که غمگین بودم، نظرش به دلم مینشست. میگفت که او اولین دختری بوده که تو را ناامید کرده است. …
ادامهی مطلبرهایی – یک سرگذشت – قسمت اول
این نوشته، قسمت اول از سرگذشت کسی است که در همان مدت کوتاه، تأثیر عجیبی به روی من داشت. مقدمه را در اینجا نوشتهام. این تنها راه نجاتی است که به ذهنم میآید. تنها راه نجاتی است که برایم باقی مانده است. آخرین امید رهایی. دراز کشیده به روی تخت. …
ادامهی مطلبرهایی – یک سرگذشت
سرگذشت: آنچه بر کسی گذشته؛ حادثهای که برای کسی رخ داده؛ شرح حال. فرهنگ فارسی عمید کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن کز جهان مردمی مرهم نخواهی یافتن سه مصراع از خاقانی، دیوان اشعار، قصاید، شمارهٔ ۱۷۵ این داستان، متأسفانه کاملاً واقعی است. یک …
ادامهی مطلبچنان زلال شود – لحظههای بیمارستانی
ده ماه پیش بود که این عکس را در اورژانس گرفتم. دخترک ۱۶ سالهای، روی تخت اورژانس، در حال دیالیز شدن، مشغول دعا خواندن. بیماریاش؟ ALL. یکی از انواع سرطانی شدن گلبولهای سفید. مشکل فعلیاش؟ شنیدن صداهایی که ما نمیشنویم. علتش؟ خونریزی در مغز. آسیب به کلیه هم دارد. چه …
ادامهی مطلباتوسایکوگرافی (خودرواننگاری) – کوتاهنوشتههای بخش داخلی (بهروزرسانی ۳)
«بر او که در نمیزند، در بگشای!» نام نوشته را، از شعرِ فرناندو پِسوآ انتخاب کردهام. Autopsychography. تلاشم این است به جای اینکه فقط از آنچه در بیرون روی میدهد بنویسم، از آنچه در من روی میدهد نیز بگویم. میخواهم همانطور که او در شعری دیگر میگوید: بر او که …
ادامهی مطلبفوریتهای ارتوپدی و بخش ارتوپدی اطفال – خاطرات بیمارستان [آپدیت سه و نیم]
پانزده / پنج / نود و نه – فوریت ارتوپدی چه چیزی کم بود در این نخستین کشیک ارتوپدی دوران اینترنی؟ چرا بعد از چنین روزی اینگونه حسی در من غالب بود؟ چه اتفاقاتی افتاده بود که به نظرم امروزم تمامنشده مانده؟ نمیدانم. نمیدانم. شاید در این نوشتن بفهمم: صبح، …
ادامهی مطلبفوریتهای جراحی
زمانی بود که دلم میخواست جراح اطفال بشوم. چندان از آن نمیگذرد. همین ۵ سال پیش بود. دلم میخواست جراحی عمومی و سپس جراحی اطفال را به عنوان ادامهی مسیر حرفهای خودم انتخاب کنم. اما اکنون، دیگر نه. نزدیک به دو سال است که این انتخاب را کنار گذاشتهام. علاقهام …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: که شاید دیگر پیش نیاید
بعضیها را به بیمارستان میآورند تا بمیرند. دوست ندارم این را بگویم؛ اما یک حقیقت (Fact) است. حقیقتی که با دوستنداشتنِ من قرار نیست عوض بشود. ماجرایی که خواهم گفت نیز به همین حقیقت ربط دارد. ماجرایی که بارها و بارها در ذهنم مرورش کردهام. ماهها گذشته است اما این …
ادامهی مطلبکوتاهنوشتههای اتفاقی
سهشنبه ۲۷ اسفند ۹۸ – بیمارستان نمازی – اتفاقات ۱ خلاصهاش را بگویم؟ کروناییها را جدا کرده بودند. در اتاق کناری. اما در این اتاق: متانول. اسکیزوفرنی. متانول. پلاکت پایین. متانول. سکته قلبی. متانول. لخته در ریه. متانول. سکته مغزی. متانول. ضربه به سر. متانول. مصرف شیشه و شامپو. متانول. …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: اشکِ ناتوانی
از مترو پیاده شدم. نمیدانم چه شد که سر از کتابفروشی در آوردم. کمی در بین کتابها قدم زدم. آنها را نگاه کردم و آخر سر با پنج جلد از نمایشنامهی «نصف شب است دیگر دکتر شوایتزر» به سمت صندوق راه افتادم. از راهروی باریکی که تنها ظرفیت عبور یک …
ادامهی مطلب