به جز نحوهی شخصی خودم برای خواندن پزشکی، تا به حال سیر مطالعاتی نداشتم. تقریبا میتوانم بگویم از هر کس و هر چیزی که خوشم میآمد، میخواندم و موضوعی خاص را دنبال نکردم.
الان به جایی رسیدهام که حس میکنم نیاز دارم تا در کنار این کتابهای پراکنده، در مورد یک موضوع، عمیقتر و دقیقتر مطالعه کنم. وقتش است که شبیه حرف T بشوم. در کنار این پراکندهخوانی برای طولانیتر کردن خط افقی T، موضوع یا موضوعاتی را نیز عمیقا مطالعه کرده تا خط عمودی T را بسازم (شاید بد نباشد که مبحث T Students را در متمم دوباره بخوانم).
حالا میبایست موضوعی انتخاب میکردم که در مورد آن عمیقتر مطالعه کنم.
با خودم فکر کردم که کدام کتابها و با چه موضوعی بوده است که در این چند وقت، هنگام مطالعهی آنها گذر زمان را متوجه نمیشدم و در آنها غرق میشدم؟
البته حتی قبل از فکر کردن به سوال بالا نیز، جواب این که چه موضوعی را میخواهم را برای اولین سیر مطالعاتیام انتخاب کنم، میدانستم.
فلسفه و معنای زندگی، موضوعی است که چند کتاب در موردش کردهام. خودم را وارد این راه کردهام.
جادهی پر دستاندازی ست. مقصد هم ندارد. حداقل نمیدانم که مقصد دارد یا نه.
منظرهی دو طرف جاده هم در پارهای از اوقات زیبا و در پارهای دیگر، ترسناک است. وقتی هم به روبهرو نگاه میکنی، در دوردست ابر و مه قرار دارد و منظرهی دوردست را نمیبینی.
داشتم به اینها فکر میکردم که همینجوری meaning of life را در گوگل سرچ کردم. برایام جالب بود که در ویکیپدیا یک تاپیک به این نام وجود دارد. روی لینکش کلیک کردم. دیر وقت است و خستهام. الان موقع مناسبی برای مطالعهی آن نبود. اما یک نقاشی توجهم را جلب کرد:
این نقاشی از یک نقاش فرانسوی است که آن را در سال ۱۸۹۷ کشیده است. پل گوگن، نقاشی خود را «از کجا آمدهایم؟ کیستیم؟ به کجا میرویم؟» نامید.
Where Do We Come From? What Are We? Where Are We Going? – Paul Gauguin
نقاشی جالبی بود. در مورد آن سرچ کردم. کمی در موردش خواندم.
گوگن گفته است که نقاشی را از سمت راست باید بخوانید.
از کجا آمدهایم؟
کیستیم؟
به کجا میرویم؟
سمت راست و پایین، کودکی خوابیده و در کنارش سه زن نشستهاند. پشت این افراد، دو نفر که لباسی صورتی-بنفش در تن دارند، برای همدیگر افکارشان را نمایان میسازند. مردی که نشسته است با شگفتی به این دو زن نگاه میکند. این دو زن که شجاعت کافی دارند که در مورد سرنوشتشان صحبت کنند. یک نفر در وسط نقاشی، در حال میوه چیدن است. دو گربه در نزدیکی یک کودک هستند. یک بت که دستانش را به طرز مرموزی بالا آورده است. شاید دارد ماورا را نشان میدهد. یک بز. به نظر میرسد دختری در حال گوش دادن به بت است. در آخر زنی پیر را میبینیم. او به مرگ نزدیک است. به نظر میرسد تسلیم افکارش شده است. او داستان را کامل میکند. در پیش پاهایش پرندهای سفید و عجیب یک مارمولک را در پنجهی خود گرفته است. نشان میدهد که کلمات هیچ ارزشی ندارند.
توضیحات بالا، حرفهایی است که خود نقاش گفته است. آنها را از اینجا نوشتهام.
باید بیشتر در مورد این نقاشی فکر کرد. گوگن این کارش را بهترین کار خود میداند و معتقد بود که دیگر از این کار، نقاشیای بهتر نخواهد کشید. نمادهای زیادی در این نقاشی است. باید بیشتر در موردش خواند و فکر کرد.
سلام.
من اخیرا یه کتابی رو مطالعه کردم به اسم “خاستگاه” از دن براون.ادموند کرش نابغه این داستان سعی کرده با استفاده از علم به این دو سوال پاسخ بده.(البته کتاب علمی نیست و رمان هست.که بسیار جذاب و سرگرم کننده و قابل تامل هست.)
-از کجا آمده ایم؟(خاستگاه)
-به کجا می رویم؟(سرنوشت)
اما گوگن
نقاش عجیبی بوده.اگر میخواید بیشتر باهاش آشنا بشید میتونید کتاب “ماه و شش پشیز ” از سامرست موآم رو بخونید که سرگذشت زندگی این هنرمند است.(اینکه از چهل سالگی نقاشی رو شروع میکنه و خانوادشو کلا کنار میذاره…) این کتاب هم بسیار خواندنی هست.
بنظرم اون سگ بیشتر در حالت نشسته است تا دویدن
و همینطور که احساسی بهم میگه که اون پیر زن همون نوزاد سمت راست هست که با گذشت زندگی و نیامدن جوابی از اون بت به زندگیش نگاه میکنه که چی شده !
عنوان پایانامه فوق من همین موضوع از کجا آمده ایم و…. بود به شعر مولانا و … اشاره داشتم همه نقاشی های من با این موضوع کار شد و الان در پایانامه دکتری برای رجوع به شیوه برخورد هنرمند با این تابلو به نوشته های شما رسیدم و هنوز هم درگیرم و مطمئن هستم شما هم تا پایان عمر این مسئله در ذهنتان باقی خواهد ماند.
هیچ وقت به سگی که شتابان وارد تابلو میشود اندیشیده ای
سلام فرزانه.
خوشحالم که اینجا میبینمت و امیدوارم بیشتر صحبت کنیم.
متوجه هستم که منظورت چیه. چیزی نیست که ببینیش و بتونی به راحتی ازش بگذری.
همون سگی که سمت راست تصویر هست منظورت هست؟
تا به زودی.
این چندمین بار است که به این موضوع میآیم و آخرین نوشتهاش، همین پست است.
منتظر نوشتههای جدیدت در این باره هستم رفیق 🙂
سلام مصطفی.
وقتات بخیر.
این روزها به شدت درگیر تموم کردن یه پروژهای هستم. واسه همین کمتر مینویسم.
راستش دو بار بد مریض شدم توی دو ماه گذشته. رو هم رفته ۱۰ روز از تموم کارهام و این پروژه عقب افتادم. سعی میکنم همین روزا در موردش بنویسم دوباره.
سلام امیرمحمدجان
خواستم کامنت بذارم، دیدم خیلی طولانی ممکنه بشه، این شد که تو وبلاگم مطلبی رو خطاب به تو نوشتم. ممنون میشم بخونیش.
سلام مصطفی جان
حتما میخونمش. مرسی که بهم اطلاع دادی.