آخر جلسه شد. این هفته، بیماری که معرفی شد، بسیار سخت و پیچیده و طاقتفرسا بود.
حتی استاد، با آن تجربهی بسیار زیادش، تا حالا چنین حالتی را ندیده بود.
گفت که جلسه را با یک خاطره تمام بکنم.
سال ۱۳۷۲، وقتی رزیدنت [طب] داخلی بودم، یک بیمار در بخش داشتم که دائماً هر روز تب میکرد. نزدیک به دو ماه و نیم بستری بود و به دنبال علت تب برای او میگشتیم و چیزی نمییافتیم.
آخرسر یک روز بیمار کلافه شد. هر کاری که کردم، نماند و رضایت شخصی داد و رفت.
چند ماه بعد، او را در بیمارستان دیدم. برای علت دیگری مراجعه کرده بود.
از او پرسیدم که آقای فلانی، چطوری؟ تبهایت چه شد؟
گفت من خوبم. تب خودش خوب شد.
پرسیدم که کاری کردی؟
گفت نه.
و من از همان موقع، از ۱۳۷۲ تا ۱۴۰۳، هنوز فکرم درگیر است که چرا او سه ماه تب میکرده است.
یکی گفت: استاد. شما به خودتان رحم کنید. بیمار سه ماه تب میکرد و شما سی سال است که به فکر او هستید.
و او جوابی داد که فکر میکنم هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد:
بله. دلیلش این است که بیماران در واقع نمایندگان جامعه هستند. وقتی یک بیمارِ اینچنینی میبینیم، میشود حدس زد که بیماران دیگری هم هستند که وضعیت مشابهی دارند. پس وقتی برای یک بیمار مطالعه میکنید، در واقع برای گروهی از انسانها مطالعه میکنید. من اینطور فکر نمیکنم که فقط یک بیمار بود و رفت. هنوز فکرم درگیر است و به دنبال جوابش هستم.
فکر اینکه بتونی دردی رو درمان کنی و به فکر تمام انسان ها باشه فرقی هم نداشته باشه که از چه نژادی و از چه کشوری باشن خودش یه حس زیباست و برای حل معما فکرت هی درگیر باشه ضمیرناخودآگاهی که خاطرات سی سال پیش رو جلو چشمات میاره و به تو یادآوری میکنه که تو به دنبال چه چیزی هستی ومیتونی با بدست آوردنش اتفاقات خوب و عالی رو رقم بزنی و به خیلی از انسان ها کمک کنی خیلی فوق العادس
سلام وقتتون بخیر
من مطالب شما رو دنبال میکنم و واقعا لذت میبرم از تجربیات و نحوه گفتارتون
سوالی هست که جوابش برای من خیلی اهمیت داره و فکر میکنم که میتونه کمکم کنه
چیشد که شما به پزشکی علاقه مند شدید؟ یا اینکه چگونه فهمیدید که علاقه مند به پزشکی هستید؟
خوشحال میشم که جواب بدید چون برای در اومدن از سردرگمی این روزا نیازمند جوابهاتون هستم.
درود آقای دکتر من تازه با وبلاگتون آشنا شدم ازتون یک سوال داشتم امیدوارم جوابم رو بدید چه شد که به پزشکی علاقه مند شدید؟ یا بهتره بپرسم یک انسان واقعا چرا عاشق پزشکی میشه؟ اگر بتونید جواب سوال رو بدید یا حداقل یکی از نوشته هاتون که توی وبلاگ با حرفم مرتبط هست رو لینکش رو بدید من بسیار ممنون میشم
با تشکر
منظورم اینه که حس میکردم این تب انعکاس رنجی درونی و عمیق بود که در روانم انباشته شده بود و شاید اونروزها بیش از همه چیز به یک رواندرمانگر نیاز داشتم.
سلام
من در بدو تولد فرزندم که سن کمی داشتم، دقیقا بیستروز تب داشتم و در حالیکه نوزاد رو به خونه برده بودند، همچنان بستری موندم و با تزریق آنتی بیوتیک وریدی و انواع آزمایشات به دنبال علت بودند. همهی حدس و گمانها رو با رضایت خودم برای ترخیص از بیمارستان، بیجواب پشت سر گذاشتیم. بعد از اینهمه سال هنوز خاطرهی اون تب برای من تداعیکنندهی ترومای روحی و غمی پنهانی بود که هیچوقت نتونستم دربارهش حرف بزنم.
من سال ۹۰ استاژر داخلی بیمارستان رسول اکرم بودم، استاد اون زمان برای ما هم این خاطره رو تعریف کردند و اینکه حتی عصر روزهایی که کشیک نبودند نیز به بیمارستان میرفتند تا الگوی تب بیمار رو پیدا کنند
الان علاوه بر ذهن استاد بیداری ذهن ما هم درگیر این قضیه ست 😄
سلام آقای دکتر . من یه بخشی از وجودم حسرت این رو داره که چرا نسبتا دیر استاد بیداری رو شناختم و دلخورم از شرایط چون خیلی نشد به صورت حضوری ازشون یاد بگیرم. ولی قدردان ذوق و علاقه ایشون به آموزش پزشکی هستم که همچنان لطف میکنن و با بچههای ایران در ارتباط هستن. این روحیه عجیبی که برای حل معماهای پزشکی دارن واقعا منو به وجد آورده همیشه🩷