بخت خوشی دارم که در مسیرم، انسانهایی هستند که با پیشنهادهایشان، سهم آزمون و خطا را برایم کمتر میکنند. بهتر بگویم: به من این فرصت را میدهند که در مسیری جدید، آزمون و خطا داشته باشم، نه مسیری پیمودهشده.
این کارشان، هدیهای بینهایت ارزشمند است.
هدیهای از جنس زمان.
پیشنهادی برای زمانآگاهی بیشتر
او یک رزیدنت پاتولوژی بود با سالها تجربه.
اگر بخواهم کوتاه توصیفش بکنم، میگویم که عاشق درس دادن بود. یک معلم بود. از هر فرصتی استفاده میکرد که موضوعی را درس بدهد.
هر بار که در حیاط دانشکده همدیگر را میدیدیم، میگفت: قربانی. یک پیتزا برای شام بیاور و من هم تمام نکات مهم سرطانها را از پاتولوژی یکجا برایت میگویم.
میخندیدیم و هر دو زیر آن درخت توت دانشکده میایستادیم و دقایقی صحبت میکردیم.
گاهی با او به اتاق رزیدنت پاتولوژی بیمارستان میرفتم و با هم PBSها را میدیدیم – قطرهای خون که روی لام پخش شده تا شبیه یک پر (Feathery) گردد. پشت میکروسکوپی چند سر مینشستیم و او شروع میکرد برایم توضیح دادن. از آن شبها بود که دیگر گلبولهای قرمز و سفید و پلاکتها برایم ملموستر شدند.
از او نکات زیادی یاد گرفتم.
اما، یکی از آنها را مطمئنم هیچوقت از یاد نخواهم برد:
قربانی. الان که هنوز کشیکهای ۲۴ ساعتهات شروع نشده، برو یک روز با یکی از بچههای سال بالایی به بیمارستان و یک کشیک ۲۴ ساعته بده. آن وقت، قدر زمان را خواهی دانست. وقتی انجامش بدهی، خودت میفهمی که چه میگویم. آن وقت ببین روزهایی را که کشیک نیستی چگونه خواهی گذراند.
در دوران فیزیوپات این کار را انجام ندادم. اما در زمان استیودنتی – آن یک سال نخست بالینی – چرا.
اولین کشیک استیودنتی تا ۱۲ شب در بیمارستان ماندم و تنها برای خواب به خانه رفتم – کاش همان را هم نمیرفتم تا اثرش عمیقتر بشود.
از آن پس، هر گاه فکر میکردم که در فلان روز کشیک دارم، باعث میشد از زمان باقیماندهی قبلش استفادهی بهتری داشته باشم.
اثرش مرا به یاد دو موضوع میاندازد.
نخستینش، قانونی به نام قانون پارکینسون است.
حرف سیریل پارکینسون را همه بارها تجربه کردهایم: اینکه هر کار به اندازهی زمانی که برایش در نظر گرفته شده، طول میکشد.
زمان امتحانها و زمان تحویل پروژهها مثال خوبی برای یکی مثل من است.
اگر فرجهی امتحانی یک هفته باشد، خواندنش را به اندازهی یک هفته طول خواهم داد و اگر سه روز باشد، به اندازهی سه روز.
البته یک حداقل زمانی نیاز است؛ اما بیشتر از آن باعث میشود که کار الکی طول بکشد. یا بهتر بگویم، متناسب با زمانی که بیشتر طول میکشد، بازدهی کار افزایش پیدا نکند.
اینجاست که به نظرم این تجربهی کشیک دادن، باعث زمانآگاهی بیشتر میشود – هر چند که اثرش موقت است.
آن وقت شاید در هنگام ددلاین بعدی، فرض کنیم که من این وسط یک یا دو کشیک دارم. پس بگذار زمان را اینگونه تنظیم بکنم و …
اینکه بتوانم از کاری یک هفتهای، یک یا دو روز برای خودم ذخیره بکنم، عالی نیست؟
حرف برنستاین – که ستایشش میکنم – همواره در ذهن من است. حرفی که به نظرم مکمل قانون پارکینسون است.
آنقدر در مورد او خواندهام که به جرئت میتوانم بگویم که او بیشک این حرف را زندگی میکرده است:
To achieve great things, two things are needed: a plan and not quite enough time.
Leonard Bernstein
هنگامی که او از نداشتن وقت کافی میگوید، انگار در برابر همین قانون پارکینسون عصیان کرده است و من چقدر خوشحالم که این کار را کرد. زیرا اکنون میتوانم هر روز در کنارش باشم و حرفی جدید از او گوش بدهم.
هر چند که او آنقدر برای من آموزنده است که بارها و بارها به یک حرفش گوش دادهام تا عمیقتر آن را بفهمم. برایم تکراری نمیشود.
حرفم را خلاصه کنم:
رسیدن به زمانآگاهی آسان نیست – همانطور که رسیدن به مرگآگاهی آسان نیست. این دو یکجورهایی با هم ارتباط نزدیک هم دارند – اینطور نیست؟
به نظرم یک کشیک در زمانی که کشیک دادن برای تو اجباری نیست، میتواند یک قدم کوچک برای زمانآگاهی باشد. هر چند اثرش پایدار نیست و هر از گاهی مجبوری تکرارش بکنی.
از من
نخستین کشیک ۲۴ ساعتهی تکنفری من در CCU 3 بیمارستان نمازی بود. قبلش البته کشیک ۲۴ ساعته داشتم؛ اما تنها نبودم. این کشیک، موظفی بود و برای زمانآگاهی بیشتر نرفته بودم. ولی همینها هم به زمانآگاهی منجر میشود.
یادم نمیآید که چه شد دوستی در نیمهشب به دیدنم آمد. ساعت نزدیک به ۳ بامداد بود و بیماری جدید برایم فرستاده بودند. معاینه و شرح حال تمام شده بود و تازه داشتم داروهایش را تنظیم میکردم.
پرستارمان هم کمی عصبانی بود که چرا اول معاینه میکنی. Re-order انجام بده و داروها را به من بده. منم هر بار جوابم یکسان بود: من داروهایی را که از اتفاقات نوشتهشده، چشمبسته بازنویسی نمیکنم. شاید اشتباه کرده باشند – نه اینکه دانشم از پزشکی آنقدر باشد که واقعا همیشه این را بفهمم؛ اما لجباز بودم و سیستم چشمبسته Re-order کردن را نمیپسندیدم و تا جای ممکن داروها را چک میکردم و اضافه و کم.
خلاصه در کارم غرق بودم. کاملا مشغول. از آن لحظههای کمیاب حالت غرقگی (Flow).
اصلا متوجه دوستم نشدم که عکس گرفت.
ابتدا عصبانی شدم که چرا از من عکس میگیری.
دیدم دارد میخندد. گفت: ببین من این لحظه را برای تو ثبت کردم. این لحظهی نخستین کشیک ۲۴ ساعتهی تکنفریات را. بعدا از من تشکر خواهی کرد.
راست میگفت. از او بعدا چند بار تشکر کردم که آن لحظه را برایم ثبت کرده است. CCU برای من ماهی شد پر از خاطره.
از آن روزها، دو بار قبلا نوشتهام. از دو فردی که فکر میکنم یاد آنها همواره با من خواهد ماند:
سلام جناب قربانی. من امسال کنکور دادم. طبق بررسیهایی که انجام دادم به نوعی لب مرز هستم در خصوص پزشکی دورهٔ روزانه و ممکنه شرایط آنچنان که من ارزیابی کردم نباشه و رتبه تا جایی بالابره که فقط بتونم پزشکی تعهدی بردارم.
چندتا سوال دارم که انتخاب رشته من در این صورت به پاسخ اونها بستگی داره
آیا پزشکی تعهدی ارزشاش رو داره؟ برای کسی که علاقهمند به پزشکی هست. و البته اضافه کنم که محل خدمت یکی از کد رشتهها در شهر خودم هست و مشکلی با بودن در شهر خودم ندارم
مورد دوم اینکه آیا امکان استریت شدن برای دانشجویان تعهد وجود داره؟ به شخصه چندان مایل نیستم ده سال پزشک عمومی باشم و در صورت قبولی پزشکی قصد دارم در زودترین زمان برای جراحی مغز و اعصاب اقدام کنم( واضح بگم هدف نهایی از پزشکی برای من اینه).در صورتی که اطلاع دقیق از امکان یا عدم امکان استریت شدن دانشجویان تعهد ندارید لطف بزرگی میکنید اگر بپرسید. خودم نتونستم جوابش رو پیدا کنم.
ممنونم از وقتتون
پاسخ رو ترجیحا ایمیل بزنید.
??
امیرمحمد یک پدیده ای هست به نام «نفرین منابع» که به نظرم باهاش آشنایی داری.
کشور هایی که بخش زیادی از صادراتشون منابع طبیعی زیرزمینی شون هست و رفته رفته رشد اقتصادی پایینی رو تجربه میکنند.
من با آزاد شدن زمان، بعد از تمام شدن پروژه یا یک امتحان، دقیقا یک آلارم نفرین زمان تو ذهنم به صدا در میاد.
هی میگم الان زمان فراوان شد و احتمال داره به گند کشیده بشه.
حرف هات رو هم میفهمم که اشغال یک قسمت از زمان توسط یک کار تحمیلی، چقدر ما رو زمان آگاه تر میکنه.
درضمن یک زمانی با خوندن بیوگرافتی برنده های تاریخ (باید با تصورات خودم زندگی بازنده هارو تصور میکردم) میدیدم که واقعا اشغال زمان و صرف زمان برای مسائلی مثل امرار معاش یک چیز طبیعی بوده.
بعد با خودم میگفتم پس چطور چنین شاهکار هایی خلق شده در این زمان کم؟ (به نسبت کم)
به امید این که در مسیر پیش رو، زمانآگاهتر هم بشیم بهنام و کمتر به کارهای اجباری برای زمانآگاهی نیاز داشته باشیم.
اولین باره برات کامنتی میزارم.امروز خسته تر از همه این چند روز بودم…. فکر ناکافی بودنم و کم بودن وقت عذابم میداد. سرگشته به هرطرف میدوییدم تا فقط جرعه ایی امید بیابم. سرم رو روی جزوه دست نویسم گذاشتم و یک ربع عمیق خوابیدم. بیدار که شدم انگار کسی نهالی در قلبم کاشته بود حالم خوب بود. قهوه ایی درست کردم و اومدم بعد از هفته ها بخونمت و دیدم از پارکینسون نوشتی ازخودت و دردمشترک … کارها تمام میشوند اگر رویای زمان بیشتر نداشته باشیم. به سرانجام میرسند اگر محدود نشویم و از قدرت درونی مون بهره بگیریم. مرسی ازت…. خداروشکر به سرم زد همراه با ماگ قهوام به تماشای قلمت بیام. امبدوارم روزگار هم با من راه بیاد و نون پایان این مسیر نوشته بشه. امروز امشب در اخرین ساعت کشیک وقتی عجیب خسته بودی برایم دعا کن خواهش میکنم ازت…..
فاطمه جان
متنت عجیب به دلم نشست دوست…..آن قدر که دلم خواست دوست باشیم….
کلمات تو را من میشناسم و انگار زیستمشان…..
ایمیل خودم را میگذارم، دوست داشتی پیامی به رنگ آشنایی برایم بگذار?
s1392zendegi@gmail.com
بعضی وقتا خودم رو میزارم جای شما .آیا اونقدری مسئولیت پذیر هستم که ساعت ۳صبح خواب بیمار مهم تر از خواب خودم باشه؟آیا اونقدری وجدان کاری خواهم داشت که وظیفه ام رو درست انجام بدم؟ اون وقته که ترس عمیقی کل وجودم رو می گیره. ………
سلام امیر محمد . وقتت بخیر.
امروز که آزمون دستیاری برگزار شد و یه سوالی از صبح ذهنم رو درگیر کرده. خیلی ها که آزمون دادن ، می گفتن که خیلی سخت بود و مفهومی بود و اصلا با وویس استاد ها قابل تطبیق نبود و… یادمه چند مدت بود همه شون دنبال تینک و پارسیان و پیرحاجی بودن برای آزمون دستیاری. سوالم اینه که چرا براشون سخت بوده ، کسی که هاریسون رو خوب خونده هم این مشکل رو داشته ؟ چیکار کنیم که جلوی این مشکل رو بگیریم ؟ من ترم دو هستم ولی خیلی برام سوال بزرگیه چرا میگن سخت بوده ؟ رتبه یک دستیاری امسال چی خونده که براش سخت نبوده ؟
امیرمحمد
امکانش هست از
نقطه ضعف های خودت بنویسی؟
خیلی دوست دارم از نقطه ضعف هات و نحوه برخوردت با اونها بدونم
سلام میلاد. در اکثر نوشتهها هست. مثلا در همین نوشته میبینی که نوشتم لجبازم. این خودش هم نقطهی قوت میتونه باشه و هم ضعف. نوشتهی منسجمی نداره ولی تو خیلی از نوشتهها پیدا میکنی.
من تازه با وبلاگت اشنا شدم واس اون پرسیدم
حتما میخونم
به امید اشنایی بیشتر امیرمحمد گل
چرا بعضیا عکس دارن بعضیا ندارن؟
سلام امیر محمد جان
جیمیلی که برایت فرستادم بدستت رسید؟؟
سلام امیر جان و یا دکتر جان:-)چقدر خوشحالم که فردی رو میشناسم که چنین دیدگاه های زیبایی داره.اینکه از لحظاتش و کارش لذت میبره و این عالیه،بهت تبریک میگم.به نظرم واقعا داری از زندگیت استفاده میکنی چون اکثر دانشجوهای پزشکی فقط مشغول درس هستن یا غر میزنن اما تو ادبیات و موسیقی رو هم پی گیری میکنی عالی هست و عالیتر اینکه غر نمیزنی:-).نمیدونم کتاب دره ها و قله ها رو خوندی یا نه چون وقتی نوشته ها و دیدگاهنت رو میخونم احساس میکنم از روند قله ها و دره ها استفاده میکنی.اگر نخوندی حتما بخون کتاب زیبایی هست .شاید وقت نکنی اما بسیار کم حجمه و وقتت رو نمیگیره.بسیار مشتاقم که در اینده ملاقاتی باهات داشته باشم با فردی که به نظرم بسیار باسواد هست.به امید موفقیت های روز افزونت
برای من این زمان آگاهی، بعد گذشتن چند بخش اتفاق افتاد؛ که اول بهش یک زمان بی نهایت جلوی روم می دیدم و شروع میکردم کمال گرایانه مطالب مهم رو از رفرنس خوندن ولی با تموم شدنش من بودم و یه سری مبحث نخونده که هرچند از مباحث امتحان نبودن ولی جزئی از پزشکی بودن!
بعد از اون چند بخش انگار متوجه این محدود بودن زمان شدم، منطقی بررسی کردم چقدر رو واقعا میشه رفرنس خوند که با همه مباحث حداقل آشنایی رو داشته باشم. ولی هنوز درگیرم بین اولویت دادن به اون کیفیت یا این کمیت!
این متن به اندازه ی یک مسافرت رفتن برام چسبید. زیبا بود. بخصوص اونجایی که حرف از کافی نبودن وقت برای موفق شدن زده بود.
اما امیرمحمد؛ رسیدن به این حد از بازدهی آیا ایده آل گرایانه نیست؟ چقدر در طول عمر میشه به این شکل در زمان سنجی بازدهی داشت و وسواس گرایانه عمل کرد؟ به شخصه خیلی از وقت ها فرسوده میشم در مدیریت زمان و گاهی نیاز دارم به رهایی از بند همه چیز. و این اندکی کار رو سخت میکنه
محمدجواد.
یه نکتهای که من از محمدرضا یاد گرفتم اینه که همیشه باید یه زمانی رو برای بیبرنامگی در نظر گرفت. قسمتی از روز. شاید یک روز در هفته و …
ببین یه بحثی هست که کانمن خیلی قشنگ توضیحش میده. بهش میگن Ego depletion. باید این Ego رو حفظ کرد. این زمانهای بیبرنامگی بهش کمک میکنه.
سلام
امکانش هست کاری کنید که لینک های داخل مطالبتون – اونهایی که به سایت های دیگه مثل متمم یا… لینک میدن- در پنجره ای جدید باز بشه؟
گاهی مشغول مطالعه مطلبی هستم و میخوام لینکی که داخل صفحه معرفی کردید رو بعد تر بخونم؛ اما از سایت خارج میشم و مطالعه ی ادامه مطلب رو به کلی فراموش میکنم.
سلام کوثر. درست میگی. تنبلی میکنم و Open in the new tab رو فراموش میکنم که بزنم. پستهای از این به بعد رو اینجوری میذارم. قبلیها رو نمیدونم کی میرسم که ادیت بکنم.
ممنونم.
سلام و وقت بخیر.
من با شما در لینکدین آشنا شدم، بعد وبلاگتون رو دیدم و چند روزه که مطالبش رو میخوانم.
در نوجوانی وبلاگ نویسی میکردم ولی در دانشجویی، برای ثبت دوران فیزیوپات و استاژری چند دفتر صد برگ دارم. ثبت تجربهها و خاطرات هر بخش. راستش با دیدن وبلاگتون دلم برای وبلاگ نویسی تنگ شد!
در این فضای مجازی و انواع اپلیکیشنهای پرهیاهوی امروزه که من ازشون به دورم، ثبت تجارب مفید و مطالب خواندنی شما با قلمی صمیمی و روان، «هدیهای از جنس زمان» هست برای دانشجویان پزشکی در این مسیر. (به راستی که پزشکی انتهایی ندارد و در مسیرش همواره دانشجو خواهیم بود).
با متمم هم از وبلاگ شما آشنا شدم.
از اشتراک گذاری تجارب و آموختههاتون ممنونم، همواره موفق باشین.
سلام آیسان.
ممنونم که برام نوشتی. امیدوارم در متمم به شکل فعال ببینمت 🙂
از خوندن وبلاگتون کلی لذت بردم،نوشته هاتون اینقدر روونه که من خودم همیشه تو بیمارستان و موقعیتاش تصور میکنم،ممنونم ازتون که تجربه اتون به اشتراک میذارین تا ماهم در تجربه اون حس شریک باشیم??راستی اقای دکتر چطور میتونیم براتون متن بفرستیم?!
..::هوالرفیق::..
سلام امیرمحمد،
چقدر پست به موقعی بود. امروز برای من روز خسته کنندهای بود. جراحی وسکولار، ۱۱ گرین شیت، ۳ برگ دیالیز، ۴ برگ رضایت، و ۸ بیماری که باید کامل آنها را میشناختم. تقریباً تنهای تنها.
جزئیات دیگر را فعلا نمینویسم؛ شاید بعداً.
حقیقتش را بگویم امیرمحمد، دو موضوع بود که خیلی وقته میخواستم بهت بگم؛ اما هی به تاخیر میانداختم. یکی همان پیام تلگرامی بود که گفتم: «یه سوال راجع به پیانو داشتم که ترجیح میدم یه فرصت مناسب دیگه ازت بپرسم.» یکی هم همین کشیک ۲۴ ساعته دوران استیودنتی بود.
هر دو را به زودی ازت میپرسم.
ممنون بابت انرژی خوبت.
عرض ارادت و اخلاص
سلام امیرعلی.
شبت بخیر. چه روز پرکاری داشتی.
پس این روزها نمازی هستی. منم از چهارشنبه میام دوباره نمازی. برنامهی کشیکهات رو برام بفرست. چه خوب میشه که روز مشترک داشته باشیم.
مواظب خودت باش. امیدوارم زود ببینمت در بیمارستان.
این قانون برای من تداعی کنندۀ محدودیت منابع بود.مثالش محدودیت منابعی از جنس همین زمان!من خودم یه تجربۀ اینشکلی داشتم و با همون حس میکنم باعث میشه بهترین عملکرد ممکنت رو داشته باشی.شاید یه جورایی حس جبران داشته باشی و از تمام ظرفیتات استفاده کنی.حتی ظرفیتایی که نمیدونستی داری رو پیدا میکنی! و اینکه فکر میکنم زمان آگاهی یه جورایی زیرمجموعۀ مرگ آگاهیه! خیلی جای بحث داره…خیلی! پ.ن:این ستارم برای اینکه اسمم با اون دوست عزیز قاطی نشه؛پاینده باشید:))))
بخت خوشی دارم که در مسیرم، انسانهایی هستند که با پیشنهادهایشان، سهم آزمون و خطا را برایم کمتر میکنند. بهتر بگویم: به من این فرصت را میدهند که در مسیری جدید، آزمون و خطا داشته باشم، نه مسیری پیمودهشده….
و چه هدیه ای ارزشمند تر از زمان؟؟؟
مررسی بابت اینکه تجربیاتتون به اشتراک میگذارید?????