روزهای پزشکی و معلمی | گزارشی کوتاه

ساعتی از نهمین روز سال جدید گذشته است. تقریباً از امروز تعطیلاتم شروع شد.

ماراتن تقریباً ۳۳ ساعت تدریس در ۳ روز، پس از اولین کشیک ارشد اورژانس، تموم شد.

و سه روز بعدش، فشرده‌ترین تجربه‌ی تدریسم بود.

تجربه‌ی جدیدی بود و عجیب. الان مجموعه‌ای از حس‌ها را دارم که تفکیک‌شان برایم راحت نیست: رضایت، خستگی، خوشحالی، دل‌نگرانی، اضطراب، غم، آسودگی.

خسته هستم؛‌ اما راضی. این کلاس‌های دبیرستان را دوست دارم.

من بهترین پاداش تدریس را در کنار این بچه‌ها تجربه کردم و می‌کنم.

از طرفی، بعد اولین کشیک اورژانس، سطحی دیگر از مسئولیتِ پزشکی را تجربه کردم.

به قول استاد، این‌جا موقعیتی است که علاوه بر مسئولیت درمانی، انتظار آموزش دادن به دیگران (Teaching Others) نیز وجود دارد. همان چیزی که دوست دارم.

هر چند نمی‌دانم بقیه چقدر حوصله‌ی حرف‌های مرا دارند یا نه. این طول دادن و توضیح دادنم اذیت‌شان می‌کند یا نه.

تمام سعیم را هم می‌کنم که حالت گفتنم طوری نباشد که حس‌شان بد بشود. می‌خواهم مرا هم‌مسیرشان ببینند. همین. فقط کسی که در این مسیر کمی جلوتر را – آن هم تنها چند متری – دیده است و اکنون به عقب برگشته و کنار شما راه می‌رود.

قرار نیست دستور باشد. راهنمایی است. همراهی است.

امیدوارم توانسته باشم این حالت را منتقل کنم. حداقل اگر الان موفق نبودم، در آینده بتوانم این کار را بهتر انجام بدهم.

زیرا که باور دارم معلمی واقعی این‌طور است.

معلمی فقط انتقال علم نیست.

هم در مدرسه و هم در دانشگاه تمام سعیم را می‌کنم که جمله‌ای را که محمدرضا برایم نوشت و به دیوار خانه‌ام چسبانده‌ام، زندگی کنم:

معلمی از جایی که آموزاندن علم و انتقال معلومات به پایان می‌رسد، شروع می‌شود.

تمام تلاشم برای رعایت این جمله است؛ زیرا که دنیای کوچک من در این دو کلمه می‌گنجد: پزشکی و معلمی.

و دلم می‌خواهد در همین دو کلمه زندگی کنم و بمیرم.

این دو کلمه، برای من بیانگر همان جمله‌ی منسوب به بوکوفسکی است که از او نیست اما با نگاه او جور است:

Find what you love and let it kill you

آن‌چه را که دوست داری پیدا بکن و اجازه بده که تو را بکشد.

و بخت خوش من است که وارد پزشکی شده‌ام؛ زیرا که پزشکی حرفه‌ای است که دو قسمت از رضایت‌بخش‌ترین حالات دنیای من را در یک نقطه فراهم می‌کند:‌ طبابت و تدریس.

آن دو کلمه‌ای که دلم می‌خواد روی سنگ قبرم باشد، همین است: پزشک و معلم.

فقط نمی‌دانم کدام باید اول باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 کامنت در نوشته «روزهای پزشکی و معلمی | گزارشی کوتاه»

  1. سلام امیرمحمد ، روزتون مبارک ، چیزهای بسیار و ارزنده ای از شما آموختم که تو هیچ مکتب آموزشی دیگری یاد داده نمیشه ، امیدوارم سال های طولانی به تعلیم و تعلم مشغول باشی.

  2. سلام دکتر امیدوارم توی این زمان توی این روز و هر زمان دیگه فارغ از همه ی مشکلات خوب باشید
    ۲ سال پیش اتفاقی وبلاگتون رو پیدا کردم و میتونم بگم چه اتفاق قشنگی بود ! سال آخر دبیرستانم و آخر هفته کنکور دارم بین تمومی استرس هایی که دارم خیلی میترسم راستش اولین باره احساس ترس میکنم اونم با این شدت یه سوال ذهنم رو درگیر کرده اگر نشه چی اگر نتونم چی یعنی باید آرزومو فراموش کنم حتی الان که بهش فکر میکنم چشام پر اشک میشه از بچگی تنها جایی که عاشقش بودم و رفتن بهش تپش قلب میگرفتم دکتر رفتن و بیمارستان رفتن بود
    نمیدونم قرار توی کنکورم چی بشه ولی ممنونم بابت نوشته های سرشار از آرامشتون که همیشه تسلی لحظات سختم بود حتی اگر پزشک نشم بازم شما رو الگویی از انسان نمونه همیشه دنبال میکنم با امید بهترین ها برای شما و کادر همکاراتون

  3. با عرض سلام و احترام. ای معلم و پزشک خوب ! چرا ما را از گروه مدرسه پزشکی در تلگرام محروم کردی؟ چرا مارا از لذت تدریسهایتان در حین شلوغ کردن شاگردها محروم کردید؟

    1. سلام و وقت بخیر.

      بعدا از دلایلی که تصمیم گرفتم گروه رو پاک بکنم می‌نویسم. اما کانال که هست کامل. صرفا گروه کامنت‌هاش رو پاک کردم. دلم میخواد صحبت‌ها در این فضا یا فضای مدرسه پزشکی باشه.

  4. خیلی برات خوشحالم که چیزایی که دوست داری رو داخل زندگیت جمع کردی : پزشکی و معلمی 🙂 همه این بختو ندارن که رو مدار علاقه اشون زندگی کنن …

    امیرمحمد امیدوارم در آینده پیش بیاد که بیشتر از الان شاگردت باشم . تو این چند روز همش به یاد این نوشته بودم . هر وقت از معلمی کردنت مینویسی غبطه میخورم که چرا بین اون بچه ها نیستم . مخصوصا اون عکسی که با بچه های طلای المپیاد بود .چه عکسی بود . مدت ها بهش نگاه کردم 🙂
    در کل خیلی حضور داری و خیلی به یادتونیم و خیلی وقتا پیش میاد دلم میخواد اینجا بنویسم ولی سعی میکنم زیاد مزاحم وقتت نشم . موفق باشی ♡

  5. امیرمحمد!
    با خوندن این یادداشت یاد تمام معلمان نازنینم از خاطرم گذشت و کلاس‌هایی که داشتیم. اون جمله بسیار دقیق توصیف می‌کنه، معلمی آن‌ها از آنجا که آموزاندن علم و انتقال معلومات به پایان رسید شروع شده بود، این اشتراک تمام آنهاست.
    احساس قدردانی‌ای که نسبت به معلمان خوبم دارم وصف‌ناپذیره.

  6. ریحانه حسین پور

    آقای قربانی راستش میخواستم یه چیزی بگم، آدمایی مثل شما خیلی لازمن برای پزشکی، برای مردم، برای دنیا. همیشه و همیشه از شما برای دوستام گفتم و میگم‌. خیلی خوشحالم که از همین ترمای اولی که تازه دارم با دنیای پزشکی روبرو میشم، با شما آشنام. واقعیتش بزرگترین آرزوم اینه که یه روز شبیه شما بشم‌. این همه عشق به پزشکی، این همه وفاداری و مسئولیت پذیری به یک انتخاب، واقعا قابل ستودنه. خیلی احساس خوبی دارم که کسانی مثل شما هنوز هم هستن✨. من هم با تمام وجودم دوست دارم هروقت یه روزی مردم تو راه پزشکی بوده باشه، تو راه و با دلیلی که بهش ایمان دارم و زندگیم رو وقف کردم، چی بهتر از این که در راه چیزی که عاشقشم بمیرم؟❤️

  7. خواستم برای شما ، از نگاه نقد خود بنویسم ، ولی منصرف شدم.
    در برابر شما ، من که باشم و لشکرکشی واژگان بی‌نهایت بی‌ارزش جلوه می‌کنند.

  8. سلام دکتر قربانی عزیز . ایشالا همیشه سالم و سلامت باشید استاد . من که دیگه سنم از المپیاد دانش آموزی گذشته امیدوارم حداقل داخل دانشگاه شمارو زیارت کنیم

  9. رنده باشید پس میتونیم استاد صداتون کنیم.. امیدوار باشیم که شما استاد دانشگاه ما بشید در سالیان اینده دیگه.
    از الان منتظر هستیم استاد

اسکرول به بالا