هر بیمار، داستانی دارد. هر بیماری نیز میتواند به یک داستان وصل بشود. هر بیماری، هر علامت و هر نشانه.
امروز، در درمانگاه نشسته بودیم. منتظر بیمار جدید. بیمار قبلی بیرون رفت. خانمی جوان که مشکل ژنتیکی در غدهی فوق کلیه داشت و به همین خاطر، کلیترومگالی (بزرگی کلیتوریس) پیدا کرده و در کودکی تحت جراحی بازسازی اندام جنسی قرار گرفته بود. حس عجیبی حتما داشت که بگوید اندام جنسیاش مردانه شده. نمیدانم.
او که رفت، ناگهان از آن سؤالهای سخت و عجیب همیشگیاش پرسید:
کدام بیماری اندوکرین (غدد)، طحال را بزرگ و کدام طحال را کوچک میکند؟
این جنس از پرسشها، از دشوارترینها هستند. ذهن بسیار منظمی میخواهد. معمولاً کسی اینگونه طبقهبندی نمیکند. تو باید چارچوب محکم و مرتبی در ذهن داشته باشی تا بتوانی جواب این سؤالها را بدهی.
من اینقدر ذهنم مرتب نیست. باید بگردم. بکاوم. فکر کنم.
اما ثانیهای بعد، یاد یک ماجرا افتادم.
پنج سال پیش. آن شبی که با دوستم و مادرش که فوق تخصص غدد است شام میخوردیم. از بیمارهایش میگفت. بیماری که با طحال و غدد لنفاوی بزرگ دیده و آخرسر تشخیص بیماری گریوز را داده که درست بود. اینکه بیمار را چقدر در مسیر تشخیصی اشتباهی برده بودند. فکر میکردند لنفوم/لوسمی است. حاصل آن ۳-۴ دقیقه توضیح، یک پیام در ذهن من بود: گریوز میتواند طحال و غدد لنفاوی بزرگ بدهد و مقلد سرطانهای خون باشد.
گذشت و این موضوع چندین بار در این ۵ سال برایم مرور شد و آخرین بارش، چند ساعت پیش، در درمانگاه، بود.
به نظرم، داستانها یک تکهاطلاعات (چانک) برجسته هستند که به یاد آوردنشان راحتتر از اطلاعات انتزاعی پزشکی است:
۱. گریوز به شکل نادر باعث بزرگ شدن طحال و غدد لنفاوی میشود.
۲. خانم جوانی بود که به خاطر طحال و غدد لنفاوی بزرگ، با شک به لنفوم بررسی میشد و آخرسر معلوم شد که گریوز دارد.
علتش هر چه باشد، دومی راحتتر به یاد آورده میشود. در یادگیری نیز، صرف ورود اطلاعات که مهم نیست؛ استفاده از آنها و به یادآوردنشان نیز مهم است.
اینجاست که به نظرم نقش بیمار دیدن خودش را به خوبی نشان میدهد. جالب است که در این باره تحقیق نیز شده: احتمال اینکه یک بیماری دشوار و نادر را تشخیص بدهی، با دیدن یک مریض مشابه در گذشته، ارتباط معناداری دارد.
حالا یا این بیمار را خودت داشتهای؛ یا داستانش به گونهای به تو رسیده است. به نظر میآید هر چه این اطلاعات «به ظاهر» اضافی بیشتر باشد، قدرت یادآوری ما نیز بالاتر میرود.
به همین خاطر است که هر بار یکی از بچههای استاجر از من میپرسد مریض ببینم یا به کتابخانه رفته و درس بخوانم، جوابم واضح است: مریض ببین و با او صحبت بکن و او را بشناس و یکی از آن مریضها را از روی کتاب بخوان.
اینگونه، داستانِ بیمارها و اطلاعاتِ بیماریها به هم مرتبط شده و در ذهن تو بهتر قرار میگیرند.
یاد کیس طوفان تیروئیدی افتادم که در اینترنی دیدم. سر ویزیت اون ICU رو لازم نبود اینترن بره ولی من رفتم. مگر چقدر پیش میومد در طول تحصیلم طوفان تیروئیدی از نزدیک ببینم؟
اتفاقا بعدا سر المپیاد هم اومد سناریو کیس:))
گفتی کتابخانه یاد این افتادم که چقد بین بچها پیچوندن راندا و نوعی احساس زرنگ بازی کاذب رایج بود.
کتابخانه و شاید چهارتا تست بیشتر.
بهای انتخابمو دادم و پشیمون نیستم.
همونطور که فرمودید داستان ها قدرت زیادی دارند. چه در یادگیری و بحث آموزش و چه در کسب و کار و بحث فروش
سلام آقای دکتر
وقتتون بخیر
امیدوارم که حالتون خوب باشه، یا اصلاحش کنم، خوبتر بشه 🙂
داشتم یادداشت جدیدتون رو میخوندم، یه ایده به ذهنم رسید، گفتم بگم شاید به نظرتون به درد بخور بود 🙂
اینکه به نظر شما بهتر نیست یه افزونه Email feed، به سایت اضافه بشه که هر مطلب جدیدی که اضافه میکنین، به Subscriber هاتون فوری با ایمیل، برسه؟
خلاصه صرفا یه پیشنهاد بود، امیدوارم که مفید باشه،
ممنون 🙂
پیشنهاد خوبیه محمدجواد.
باید یه کم وقت بذارم حتما درستش کنم.
سلام امیرمحمد امیدوارم حالت خوب باشه
به نظرت برای مطالعه ی تاریخ پزشکی از کجا شروع کنم و چی بخونم؟
درسته، اینجوری بهتر تو ذهن میمونه.