۲۵ سال پیش بود که آلن دوباتن جستارهایی در باب عشق را نوشت (۱۹۹۳). کتابی را که دوباتنِ ۲۴ ساله نوشته بود، منِ ۲۲ ساله، این چند روز میخواندم و از حرفهای آن مغزِ ۲۴ ساله لذت میبردم. البته میدانیم که سن و سال و شعور، ربط چندانی به هم ندارند.
نام کتاب گویاست. کتابی است در مورد عشق و روابط عاشقانه. با ساختاری عجیب.
شبیه یک مقالهی طولانی است که خط سیری داستانی دارد.
مقالهای دویست و خرده صفحهای در مورد عشق در بین دو انسان که در پروازی از پاریس به لندن همدیگر را میبینند.
دوباتن از شروع رابطه میگوید. قرارهای اول و شوق و ذوق آن.
فراز و نشیبهای رابطه را میگوید. دعوا بر سر چیزهای کوچک و بزرگ.
قهر و آشتیها. نگرانیها.
و در آخر از تمام شدن رابطه میگوید.
اندوه تمام شدن.
و کنار آمدن با آن.
و در فصل آخر موضوعی را مطرح میکند:
چه بکنیم؟ چه درسی میتوانیم از عشق بیاموزیم که کمتر دچار آسیب بشویم.
قبل از این کتاب، هنر همچون درمان را از دوباتن خوانده بودم و از آن در اینجا نوشتهام.
به نظرم، دوباتنِ نویسندهی هنر همچون درمان، بسیار پختهتر از دوباتنِ نویسندهی جستارهایی در باب عشق بود.
این کاملا منطقی و طبیعی است. هنر همچون درمان، بیست سال بعد نوشته شده است و این به نظرم، نشاندهندهی رشد نویسنده است.
البته حرفم به این معنی نیست که کتاب فوق، کتاب خوبی نیست. من خودم از آن حرفهای جالبی یاد گرفتم و آنها را در دفتر یادداشت مخصوص کتابهایم، نوشتم.
در زیر، قسمتهایی از نوشتههای دفتر یادداشت را مینویسم.
کتاب، حرفهای بسیار بیشتری از پارهجملههای زیر دارد. حوصله داشتید، نگاهی به آن اندازید.
هر کسی ما را به حس دیگری از خودمان تبدیل میکند، چون ما کمی تبدیل به چیزی میشویم که آنها فکر میکنند هستیم.
ما گرایش داریم به عواطف از یک منظر مشخص نگاه کنیم. توگویی میان دوست داشتن و دوست نداشتن، خطی کشیده شده که فقط میتوان دوبار از آن عبور کرد، در ابتدا و انتهای یک رابطه، به عوض آن که دقیقه به دقیقه سراسر آن را بپیماییم.
ناتوانی شناختهشدهای، در بیان حالتهای عاطفی، انسان را به تنها جانوری تبدیل کرده است که قادر است خودکشی کند.
لذت خودکشی در تماشای واکنش دیگران به آن بود، نه عمل وحشتناک کشتن موجودی زنده.
اگر خودم را میکشتم، به این معنی بود که فراموش میکردم که خود را از لذت تماشای عملِ نمایشیِ نابود کردنِ خودم، محروم کرده بودم.
مثلی عربی میگوید که روح به سرعت شتر حرکت میکند، درحالی که بیشتر ما بر اساس ساعت و تقویم، روزگار میگذرانیم.
روح ما، جایگاه قلب ما، زیر بار خاطرات عقب میافتد.
اگر هر رابطهی عاشقانهای، به میزان خاصی وزن به بار شتر بیفزاید، در آن صورت میپذیریم که روح، بر حسب اهمیت رنج آن عشق، لنگ بزند.
سپس، ناگزیر، شروع کردم به فراموش کردن.
اکنون دیگر غیبت او نبود که قلبم را میآزرد، بلکه بیتفاوتیام نسبت به آن، رنجم میداد. فراموشی در عین آرامشبخش بودناش، نوعی یادآور خیانت نسبت به احساسی بود که زمانی چنان برایم عزیز بود.
با عبور در طی زمان، شتر سبکبارتر و سبکبارتر شد. خاطرات و عکسهایی را مدام از کولهی پشتاش به دور میانداخت و پخش صحرا میکرد و اجازه میداد باد آنها را در شنزار دفن کند. به تدریج شتر چنان سبکبار شد که میتوانست به روش خاص خودش حتی چهار نعل بتازد — تا این که آن موجود خسته، روزی در واحهی کوچکی به نام زمان حال، سرانجام با بقیهی «من» همگام شد.
سلام امیرمحمد ، امیدوارم که حالت خوب باشه
اگه خواستی ، خیلی ممنون میشم که مطلبم رو بخونی و راهنماییم کنی.
امروز تازه این کتاب رو تموم کردم. یه نگاه انداختم بین نقد ها و معرفی هایی که نوشته شده بود که به سایتت رسیدم.
من ، سال آخر دوره عمومی هستم ، و به سبب علاقهم به روانپزشکی خوشم از اینجور مطالب میاد. و البته یه چیز هم گاهی برام عجیبه ، اونم اینکه خیلی اوقات ، فلاسفه ، با اینکه اصوالا روش تجربی و آزمایشگاهی ندارن ، خیلی جلوتر مطالب رو بیان میکنن و بعد سال ها علم تجربی بهش پی میبره ، چیزی مثل مباحث خوشبختی و حس رضایت و البته همین مقوله عشق.
جدا از اینا ولی ، یه چیزی که هنوز برام حل نشده باقی مونده ، اینه که من علی رغم اینکه مطالعه زیادی دارم ، خیلی چیزها بلدم و به قول اطرافیان خیلی آدم آروم و خونگرپی هستم ، ولی نتونستم هرگز یه رابطه عاطفی ایجاد کنم برای خودم. نمیدونم…
هرگز شخصی که میخواستم رو پیدا نکردم ، یکی که هم با اخلاق باشه ، هم ذهن منطقی داشته باشه و هم تحصیلات خوب ، چون عموما این افراد خیلی کم هستن ، و البته از خونواده های مرفه هستم ، در مقایسه با منی که پدرم کارمند بوده. هیچوقت با چنین کسایی برخورد نکردم یا اگه برخورد داشتم ، نتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم ، در موارد معدود شاید یکی دو بار هم که گفتم ، طرف قبلا تو رابطه بوده و به عبارتی کسی نیست انگار… میدونی ، یه جوریه….. متوجهی فکر کنم…
سلام؛
چه کتابهای خوبی. آقای دکتر تا حالا عاشق شدید؟!:)
سلام
هم سیر عشق و هم جستار هایی در باب عشق کتاب های دوست داشتنی ای هستن به شدت
اما من تسلی بخشی هایی در فلسفه رو پیشنهاد میکنم بهتون از آلن دو باتن
سلام
مطلب شما را با ذکر منبع در وبلاگ و کانال تلگرامم نقل کرده ام؛
در صورتی که مخالفتی دارید اطلاع دهید تا حذف نمایم.
https://t.me/Dopram
http://www.dopram.blogfa.com
Dopraam@Gmail.com
سلام کتاب خوبی بود من امروز تمومش کردم.
سلام مژگان.
ممنونم که برایم نوشتی. من چند روز دیگه سیر عشق رو از دوباتن شروع میکنم. فکر میکنم خوندن سیر عشق بعد از این کتاب، خوب باشه.
سلام .
من در حال خواندن این کتاب هستم و بعضی بخش هاش حسابی به وجدم آورد ،اومدم نقد و نظر بقیه رو بخونم و به شما رسیدم .
اونچه که درباره خودت نوشتی رو _ ۲۲ سالته و دنبال ساختارمند اندیشیدن و شناخت بیشتر خودت هستی_ تحسین میکنم چون من در ۲۷ سالگی بالاخره فهمیدم که باید دنبال این مفاهیم برم .
برات آرزو میکنم این مسیر رو با لذت طی کنی .
سلام آلاله. کتاب خوبی هست. تمومش که کردی، فصل اول این کتاب دوباتن رو بخون. مکمل فوقالعادهای هست برای این جستارهایی در باب عشق:
عشق، کار و منزلت در عصر مدرن
فکر میکنم لذت میبری ازش و راضیات میکنه.
امیدوارم در مسیری که شروع کردی، موفق باشی.
سلام از عکس پروفایلتون این سایت رو دیدم و ازش دیدن کردم ، نوشته ها عالی هستن و انگیزه انسان رو برای کتاب خوندن و سر زدن به وبلاگ قدیمی خودم رو زیاد میکنند ، البته من متوجه نشدم که این متن رو خودتون نوشتین یا آلن دوباتون .
سلام. خوشحالم که اینجا میبینمت.
قسمت پایین نوشته، نقل قولهایی از کتاب دوباتن هست. همون کتاب جستارهایی در باب عشق.
سلام
نه برادر عزیز در دسترس نیستم.
من شهرستان زندگی میکنم بجنورد
شاید بتونم درسال تعداد خیلی کمی بتونم کتاب بگیرم. امیداورم از این که که گفتم پولشو ندارم.حرف بدی نزده باشم واز من دلخور نباشی.من بیشتر کتاب الکترونیکی میخونم.میدونی امیر جان شاید اولویت های دیگری مهم تر باشن به عنوان مثال امروز که خبری که از مادرم که سرایدار مدرسه اس شنیدم دختری که زیاد وضع مالیش خوب نیست. وچند روزی غذا نخورده باور نمیکنم هنوز؛امروز به خاطر همین موارد دست به خودکشی میخواست بزنه و گردنش و دستش رو میخواست با تیغ ببره .ترجیح میدهم از اون حقوقی ۲۰۰ هزار تومنی که از سربازی میگیریم و ۱۲۰ تومنی که به کرایه سرویسم میدم.۵۰ تومنش مال این دختره باشه .هههه
البته من هم مثل محمد رضا سعی میکنم از خوراکم بزنم.به جاش کتاب بگیرم
شما بزرگواری عزیز از این که با شما ،محمد رضا،داوود شاکری عزیز و متمم وخیلی از دوستان متممی دیگر که وبلاگ دارن اشنا شدم خیلی خوشحالم
همین شاید برای من کافی باشد.امیر جان اگه فیلم یا سریال هم میبینی معرفی کن
رضا امیدوارم روزی ببینمت و در مورد قسمت اول صحبتهات با هم بتونیم بیشتر صحبت کنیم.
اما در مورد فیلم و سریال. راستش خیلی فیلم ندیدم تا به حال. حتی فیلمهای معروفی مثل Godfather رو هم ندیدم هنوز. سریال هم قدیم بیشتر نگاه میکردم که قطعا درصد عمدهای از اونها بیخود بود. این روزها، بیشترِ سریالهایی که نگاه میکنم، پزشکی هستند. مثلا دارم برای بار چهارم House MD رو میبینم. خیلی وقت هست سریال جدید شروع نکردم. آخرین سریال جدیدی که شروع کردم و دیدم، House of Cards بود.
فیلم اناتومی گری رو هم خواستین ببینین شبیه سریالدکتر هاوسه…
خیلی ممنونم که خلاصه کمی از این کتاب ها رو میزاری
ما که شاید بعضی از کتاب ها رو نتونیم بخونیم.،چون پولشو متاسفانه نداریم..البته همین جرعه هم ما را سیراب می کند.همین که شاید بعضی از این جملات این کتاب و درس های ان را خودمان تجربه کرده باشیم یا تجربه کرده باشم برای من که کافی است.همان جانا سخن از زبان ما می گویی را می گویم.که فردی در نقطه ای از کره ای زمین تجربه و دید اون در مواجهه با عشق ،معشوق شاید مثل ما باشد.که یکی از رسالت همین کتاب ها همین است که از جنس حال خوب کردن ماست
سلام رضا.
اگر در دسترسای، من میتونم کتابهایی رو که هدیه نیستند، بهت قرض بدم.
منم باهات موافقم. یکی از قسمتهای قشنگ کتاب خوندن اینه.
سرانجام با بقیه ی “من” هماهنگ شد..
بینهایت عالی
ممنون.
سلام درود برشما وب سایت خیلی خوبییی بود ممنون از اشتراک گذاریتون موفق و پیروز باشید دوست عزیز.
سلام امیرمحمد عزیز،
لاله هستم از پادپُرس. با شما از طریق متمم و سپس وبلاگتون اشنا شدم. باهاتون تماس میگیرم که جمعی از افراد علاقهمند به «حل مسئله» رو بهتون معرفی کنم و ازتون دعوت کنم در این جمع همراهمون باشین.
این جمع در فضایی مجازی به اسم پادپُرس حضور دارن. در پادپُرس، همه باور داریم با همفکری و همافزایی دربارهی مسئلههای مهم، سریعتر میتونیم به راهکارهای موثر برسیم.
در پادپُرس برای جمع مینویسیم، با هدف یاد گرفتن و یاد دادن به هم، و با چشمانداز ایجاد بهبود و پیدا کردن راهکارهایی برای اتفاقهای بهتر از طریق اثرگذاری جمعی.
در پادپُرس، راهکارهای موجود رو نقد میکنیم، و به ذهنهای تحلیلگرمون اجازه میدیم هیچ چیزی رو بدیهی در نظر نگیرن!
در پادپُرس تلاشمون در این هست که مهارت حلِ مسئله رو به عادت روزانهای برای خودمون و بقیه تبدیل کنیم.
از شما دعوت میکنیم با اضافه شدن به جمع حاضر در پادپُرس؛ مشاهدات، تجربه، و دانشتون رو با جمعی از علاقهمندان به حلِ مسئله به اشتراک بذارین و در تولید بانکی از محتوای باکیفیت فارسی سهیم باشین.
با احترام و به امید دیدار در پادپُرس
لاله
سلام لاله
ممنونم که به من معرفی کردی و اینجا رو و برایم در موردش نوشتی. حتما به پادپرس سر میزنم.