پیشنوشت: پراکنده است و با عجله نوشته شده است؛ چون میبایست امروز Publish میشد. بابت این موضوع عذر میخواهم.
۲۶ خرداد تولد توران میرهادی بود.
تا همین چند وقت پیش، حتی اسم ایشان را نشنیده بودم. توران خانم را نمیشناختم. نمیدانستم کیست و چه کرده است.
اسم توران خانم را اولین بار در نوشتههای یلدا (ابتهاج) دیدم و آنجا (کانال تلگرام یلدا) بود که با توران میرهادی آشنا شدم.
توران خانم کیست؟ او چه کرد؟
نام او با کودکستان و مدرسهی فرهاد گره خورده است. مدرسهای با شیوهی آموزشی تازه. مدرسهای که سالهاست تعطیل شد و همچنان جای چنین مدارسی در کشورمان خالی است. مدرسهای که مدل ذهنی بچهها را شبیه مدارس حال شکل نمیداد.
بگذارد از مدل ذهنی توران میرهادی، مدیر مدرسهی فرهاد، شروع کنیم.
این حرف توران میرهادی، مدل ذهنی او در مورد آموزش را به خوبی نشان میدهد:
بزرگترین خطری که امروز آموزش و پرورش کشور ما را تهدید میکند، عامل اسارتبار رقابت است که همهگیر شدهاست و با وجود این عامل، نمیتوانیم انسانهایی سازنده را به جامعه تقدیم کنیم.
بیایید این رقابت را به همکاری، همیاری و مشارکت بدل کنیم تا فرزندان ما بتوانند به حداکثر تواناییهای خود برسند و احساس آرامش بکنند.
مدرسهی فرهاد، با این مدل ذهنی اداره میشد. بچهها را اینگونه تربیت میکرد.
بد نیست که قسمتی از کتاب در جستجوی انسان وارستهی امروز را با هم بخوانیم تا به شیوهی مدیریت این مدرسه بیشتر آشنا شویم.
شاگرد اول، بیشاگرد اول:
قرار نیست اینها از هم جلو بزنند، اینها قرار است با هم کار کنند، همکاری کنند، همفکری کنند، سطح تواناییهای همدیگر را بالا ببرند.
تازه وقتی جلو زد چه میشود؟ یک مدال بهشان میدهند. خب؟ خب که چی؟
ببینید وقتی ما با معلمهای مدرسه فرهاد با هم صحبت میکردیم، گفتیم: “شاگرد اول، بی شاگرد اول!”
شروع کردیم و با همدیگر گفتیم: “چرا که نه؟” برای این کار از یک کلاس سی نفره یک نفر اول میشود و بیست و نه نفر دیگر شکست میخوردند.
و همین احساس شکست، زندگی آنها را خراب میکند! بی خوابشان میکند! احساس میکنند یک چیزی کم دارند.
حالا آیا واقعا کم دارند؟ نه! آیا آن کسی که شاگرد اول شده چیزی اضافه دارد؟ نه! خب این چه کاریست؟ پس شاگرد اول بی شاگرد اول! یعنی اصلا رقابت را برداشتیم.
بله، ما باید پیشرفت بچه ها را میسنجیدیم. هر ماه معلم سر کلاس چند پرسش ماهانه از بچهها میپرسید. بعد اینها را تصحیح میکردند و میآورند سر کلاس.
معلمها مینشستند، من هم مینشستم کنار دستشان. میدیدم، مثلا، علی این سوال را نفهمیده، پروین هنوز به این عمل ریاضی مسلط نشده و یادداشت برمیداشتیم.
پس این سوال را ماه بعد باید در سوالهای کلاس بگنجانیم و باید کاری کنیم که علی یک جوری این را یاد بگیرد.
یعنی معلم شاگرد را نمیسنجید، کار خودش را میسنجید، برنامهریزی میکرد برای ماه بعد.
بعد به من میگفت که “ما تا به فلان جا نرویم که نمیفهمیم مثلا تاریخ ساسانی چه بود!” من میگفتم: “چشم!”
اجازه موزه را میگرفتیم و با بچهها میرفتیم موزه. بعد نتایج پاسخهای بچهها را برای والدین میفرستادیم.
به آنها گفته بودیم که یک کلام در این مورد با بچهها حرف نزنید، فقط ببینید، امضا کنید و پس بدهید.
بقیهاش وظیفه ماست. فقط در جریان باشید.
حاصلش؟ نه تجدید داشتیم و نه مردود! چرا، چون نمیگذاشتیم بچهای عقب بیافتد.
شبکهی تسهیلگران بخشهای مختلف این کتاب را نوشته است و میتوانید بیشتر در مورد این کتاب بخوایند.
با دوستانم که صحبت میکردم، مدارسی در تهران میشناختند که با این مدل ذهنی اداره میشود؛ ولی تعداد آنها کم است و همگان امکان رفتن به آنها را ندارند.
مدرسهی فرهاد تنها کاری نبود که توران میرهادی کرد. برای گفتن کارهای دیگر او به این نوشتهی کوتاه از کانال تلگرام مجلهی بخارا بسنده میکنم:
افکار و اندیشه ها و فعالیتهای توران میرهادی همه عمیقا تنیده با جهان ایرانی است. مدرسه فرهاد به عنوان آرمان یک تجربه ایرانی شکل گرفت و تا زمان توقف در سال ۱۳۵۷ یک لحظه در این راستا آرام نگرفت.
هیچ تجربهای را برای خود نخواست بلکه در سه کتاب آنها را در اختیار جامعه گذاشت و همواره با مسئولان آموزش و پرورش گفتگو کرد.
دومین دستاورد بزرگ توران میرهادی تاسیس شورای کتاب کودک همراه دوست دیرین، خانم لیلی ایمن (آهی) و دیگر همراهان است تا سایبانی باشد امن، برای نویسندگان، تصویرگران، مترجمان، کارشناسان و فرهنگ دوستان، تا درخت ادبیات کودکان بارور شود و دَرِجهان ایرانی را به روی جهان نیز بگشاید.
در سومین تجربه بزرگ، نیز تالیف فرهنگنامه کودکان و نوجوانان، توران میرهادی و یاران او آستین ها را بالا میزنند تا سندی بیافرینند هم از جهان ایرانی و غیر ایرانی. سندی که هر خواننده از کودک تا بزرگسال نسبت به گذشته و فرهنگ خود آگاه گردد و با قدرت و سربلندی در کنارجهان بنشیند.
یک حرف دیگر هم میخواهم به توضیحات بالا اضافه کنم و بعد بروم سر اصل ماجرا. این را در کانال تلگرام یلدا دیدم:
یادداشتی که توران میرهادی برای دامادش – که در شمال ایران به کار تبدیل زمینهای کشاورزی به ویلا اشتغال داشته – مینویسد.
بعد از این یادداشت مسیر شغلی داماد عوض شده و الان مدیر اجرایی شورای کتاب کودک است.
همهی اینها را گفتم که آخر سر به این برسم. تا فردا، چهارشنبه، ساعت ۱۹، فرصت دارید که مستند توران خانم را ببینید. این مستند به صورت اینترنتی اکران میشود و ساختهی رخشان بنیاعتماد و مجتبا میرتهماسب است.
(تاریخ روی پوستر قدیمی است. اکران اینترنتی تمدید شده است.)
برای دیدن این مستند میتونید به هاشور مراجعه کنید.
چرا یارى مستمر به فرهنگنامه لازم است؟ چرا فیلم “توران خانم” را باید دید؟
توران خانم، همیشه از فرهنگنامهى کودکان و نوجوانان به عنوان “کار بى پایان” یاد مى کرد.
هر وقت به مجموعهى بریتانیکاى کتابخانهام نگاه مىکنم، تصور مىکنم تا زمانى که فرهنگنامه به جلد پایانى برسد، حجم مشابهى خواهد داشت.
چقدر کار!
بریتانیکا از سال ١٧۶٨ تا به امروز در ٣٢ جلد، ١۵ بار ویرایش و چاپ شده، یعنى٢۵٠ سال است این دائرهالمعارف نوشته و به روز مىشود. امروز این آنسیکلوپدى فقط به شکل دیجیتال منتشر مىشود
آیا از همان اول راه، توران خانم و همکاران نازنینشان تصورى از بزرگى کارى که انجام مىدادند، داشتند؟ عظمت کار دست و دلشان را نلرزاند؟ پاىشان از قدم گذاشتن به راه طولانى و پر پیچ و خمى که در پیش داشتند، کارى که از اول قرار نبود عمرشان کفاف به ثمر رسیدنش را بدهد، سست نشد؟
کار فرهنگنامه به تأسیس مدرسهى فرهاد شبیه نبود که از دو سه کلاس آغاز کنید و آهسته آهسته کار را بزرگ کنید. از همان اوان راه باید تا انتها را پیشبینى مىکردند.
حدس مىزنم توران خانم و همراهانشان تا جایى که به توان خودشان بستگى داشت، مىدانستند که از هیچ تلاشى دریغ نخواهند کرد.
براى باقى کار باید راه را آغاز مىکردند تا مسائل خودى بنمایند و به موقع راهى برایش اندیشیده شود. پس با اندکى سرمایهى مادى و با همتى بلند و عزمى جمعى، به قول توران خانم “یا على!” گفتند و همین شد: آغاز کار بى پایان.
سرمایهى اندک مادى تا کجا یارىشان کرد؟ تا جایى که سرمایهى اندک مادى هر کسى یا گروهى یارى مىکند.
باقى سرمایه چگونه تأمین شد؟ تا امروز؟ از ١٣۵٨ که تأسیس فرهنگنامه است تا ١٣٩٧، یعنى ٣٩ سال؟ با یارى مردم.
اعتبارى که شوراى کتاب کودک از سال ١٣۴١ نزد مردم به دست آورده بود، و همچنان بزرگ ترین دارایى شورا و فرهنگنامه است را نباید دست کم گرفت.
مى دانیم که توران خانم با چه افتخارى از کار داوطلبانه در فرهنگنامه یاد مىکرد.
هنوز هم حدود ٩٠ درصد تألیف فرهنگنامه با نیروى داوطلب پیش مىرود. اصلا نادیدهگرفتنى نیست.
حدس زده مىشود هزینهى تألیف یک جلد از دائرهالمعارفهاى در دست تألیف بیش از یک میلیارد تومان باشد. سال گذشته هزینه ى تألیف یک جلد فرهنگنامه سى صد و شصت میلیون تومان بوده است.
همین مقایسه کافی است تا حجم باقى مخارج کم و بیش روشن شود.
منطقى نیست فکر کنیم تمام هزینهها با نیروى داوطلب قابل تأمین است.
اجازه بدهید از محصول شروع کنیم. یک جلد فرهنگنامهى کودکان و نوجوانان را جلوى روى خود بگذاریم. مثل هر کتاب مرجعى جلد محکمى دارد. تعداد زیادى کاغذ دارد. روى کاغذها مقدار زیادى نوشته و تصویر دیده مىشود.
نظمى دارد، مشابه هر آنسیکلوپدى دیگرى که در جهان پدید آمده است. این نظم نتیجهى کار مستمر است؛ کارى ٣٩ ساله.
امور ادارى، کارمندان، حقوق، بیمه، برق، آب، گاز ، تلفن، مالیات، عوارض، و بشمرید هر آنچه که در یک ساختمان ادارى لازم است. هزینه ى کاغذ و چاپ و چاپخانه و تکثیر و پخش جداست. مسلما اینها با نیروى داوطلب حل شدنى نیست.
اینجاست که کمکهاى مردمى، راهى را که عدهاى براى آیندهى فرزندان این مرز و بوم آغاز کردهاند، باز نگه مىدارد.
اینجاست که توران خانم به این جمله که “ما ایرانىها از پس کار گروهى بر نمىآییم”، اعتراض داشت. مىگفت: “ما در شورا از سال ١٣۴١ و در فرهنگنامه از سال ١٣۵٨ دائما مشغول کار گروهى هستیم. پس ما ایرانىها مىتوانیم کار گروهى انجام دهیم. خوب هم مىتوانیم”. مگر خودش در مدرسه ى فرهاد کار گروهى را از کودکى به ما نیاموخته بود؟
براى کسانى که تا امروز شناختى از شورا و فرهنگنامه نداشتهاند و شاید به هر واسطهاى با این دو نهاد آشنا مىشوند و شاید بخواهند در این راه همراهى کنند، توضیح کوتاهى دلشان را قرص کند. کمکهاى مردمى به این دو نهاد بسیار دقیق سازماندهى مىشود. براى کلیهى اقلام اهدایى، منابع و مصارف، مراحل قانونى حسابدارى، حسابرسى، بازرسى قانونى انجام مىشود و هیأت مدیره و مجمع شورا به تمام اینها آگاهى و نظارت کامل دارند.
کافیست به صفحه ى تشکر هر جلد نگاهى بیندازید. اسامى گواه نظمى هستند که در درون بخش اقتصادى شورا و فرهنگنامه به دقت تنظیم شده است. پاسخ اعتماد مردم را فقط با صداقت و نظم مىتوان داد. شورا و فرهنگنامه همیشه مدیون و پاسخگوى اعتماد مردم بودهاند.
اگر از سعدى میدانیم که نکونامها نمىمیرند، اگر فروغ گفته بود: “تنها صداست که مى ماند”، شاید ما هم بتوانیم بگوییم: “تنها اعتبار است که مى ماند.” این اعتبار همه چیز شوراست. این اعتبار راه بىپایان فرهنگنامه را روشن نگه مىدارد.
فیلم “توران خانم” را ببینیم. بلیت بخریم، هر چند تا دلمان مىخواهد. باز اگر سوالى داشتیم، در شورا و فرهنگنامه همیشه باز بوده و پذیراى پرسش ها و اگر خواستید، همیشه، یاریها.
سوزان حبیب
دیشب بود که با ۴ نفر از دوستانم، مستند را دیدیم. توران خانم را بهتر شناختم. دیدگاهاش به آموزش و دیدگاهش به زندگی.
غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کنید.
این حرفی بود که توران خانم زد. این کاری بود که توران خانم کرد.
فوت برادرش، فوت فرزندش و اعدام همسر اولش. همه را به کارهایی بزرگ تبدیل کرد.
به عنوان سخن آخر، حرفی را از آقای یحیی مافی مینویسم:
بعضیها فقط یک نفر نیستند. توران خانم فقط یک نفر نبود.
دوست داشتم بدونید که در این راه الگوی من قرار گرفته اید و ممنونم .
سلام و سپاس بابت معرفی ، بلکه بیشتر با افراد موثر کشورمان آشنا شویم. این جمله از ایشان را در مستند هرگز فراموش نخواهم کرد (زمانیکه پسرش کاوه را در اثر سیل و فرو ریختن پل از دست داد) : در هر کاری که هستی بهترین آن کار باش، اگر حتی یک رفتگر هستی سعی کن کارت را به نحو احسن انجام بدهی.
سلام سارا.
ممنونم که برایم نوشتی.
من اول دبیرستان که بودم یه معلم فیزیک داشتم که این رو به ما گفته بود. از کل کلاس فیزیک اول دبیرستان همین یه خاطره یادم مونده که یه روز وسط درس همین جمله رو گفت. یادم نمیاد چی پیش اومد که این حرف رو زد. ولی کاملا یادمه گفت که حتی اگر رفتگر هم شدی باید کارت رو به بهترین شکل انجام بدی.
جملهای بود که از همون موقع تو یاد من مونده و الان که توران خانم هم این حرف رو زد برام خیلی جالب بود.
من این مستند رو دیروز دیدم. دیدن مستند من رو ترغیب کرد که حتمن کتاب درجستجوی انسان وارسته امروز که مصاحبهی خانم سوزان حبیب و توران خانم هست رو بخونم.
این مستند چند دیالوگ داشت که برای من خیلی قابل تأمل بود:
«من یک دانشجوی تمام وقتم.» توران خانم در ۸۵ سالگی این حرف رو میزنه. فکر میکنم از همینجا میشه همت و پشتکار توران خانم رو درک کرد.
«من میخواستم بچهها سرزمینشون رو بشناسند، ایران رو بشناسند» این جمله نشان از تفکر توران خانم داره. ایشون با چه هدفی اقدام به چنین کاری کرد.
«یک چیزی که در مورد مردممون فهمیدم اینه که مردمِ ما اگر به هم اعتماد کنند، همه کار میکنند» اعتمادی که توران خانم بین بچهها و همکارها و نیروهای داوطلب بوجود آورد، باعث شد همه دست به دست هم بدند برای به سرانجام رساندن این کار.
سلام پریسا. من هم اتفاقا بعد دیدن مستند رفتم به دنبال کتاب. تکههایی پراکنده از کتاب رو توی وبلاگ تسهیلگران خوندم که بالا لینکش رو گذاشتم. باید برم کتابفروشی و خود کتاب رو هم بگیرم. باید جالب باشه.
دیالوگهای قابل تاملی رو نوشتی. ممنونم.
الان خوندم اتفاقا. جالب بود? واقعا همیشه تا یکی از دنیا میره همه به فکرمیفتن و شروع میکنن ازش صحبت کردن که خب به نظرمن بیشترش همراه با حسرته. تا یکی هست کاش قدرش رو بدونن.
اتفاقا من هم دیشب بلیط فیلم رو گرفتم وهمین چنددقیقه پیش تموم شد دیدنش. افسوس بابت اینکه چرا همچین شخصیتی رو اونجور که باید نشناختم قبل از مرگشون:( راجع بهشون خونده بودم خیلی مختصر ولی نه اونقدر که باید.
اینکه این حجم غم بزرگی که توزندگی داشتن رو تبدیل به کارارزشمندی کردن خودش یه درس بزرگه.
مرسی که یه مطلبی رو اختصاص دادی به این موضوع و امیدوارم تافردا شب که مهلت هست تعدادافراد بیشتری ببینن این مستند رو.
سلام مینا. من خودم هم خیلی دیر شناختم توران میرهادی رو. چند ماهی بیشتر نمیشه. کاش زودتر بود. کلا وقتی این رو مینوشتم یاد نوشتههایی از محمدرضا میافتادم که شروعش با این نوشتهی زیر بود:
یادبود مردگان یا یادهست زندگان.
فکر میکنم خوشت میاد از این نوشته.
داشتم فکر میکردم یه نفر چه طوری میتونه باشه که یکی از بستگان با یادداشتش تغییر مسیر شغلی بده.. جالبه…
تولدشون مبارک :)…
? ممنون بابت معرفی توران میرهادی..
راستی من بلیطش رو تهیه کردم ولی لینک پخش فیلمش برام باز نمیشه.
سلام زهرا
اگر هنوز این مشکل رو داری، با خود سایت هاشور تماس بگیر حتما.
سلام
گفته های سوزان حبیب خیلی خوندنی بود.
بابت معرفی توران میرهادی هم ممنون. من نمیشناختمش ولی مدل ذهنی شو خوب میشناختم.
یادمه مدرسه که میرفتم، یه عده از بچه های کلاس، حرفهای معلم رو که با سبک و سیاق خودش درس میداد، نمیفهمیدن. اینا همیشه اون شاگرد درجه سه های کلاس بودن. همونا که بهشون میگفتن ضعیفهای کلاس.
من خیلی به همین بچه ها امید داشتم. و به واسطه ی رفاقت مون، کلید مغزشون رو پیدا کرده بودم. میدونستم برای فلان دوستم باید فلان شکل توضیح داد تا بفهمه. هیچ بچه ای ضعیف نیست. فقط “قِلِق” خاص خودشو داره. نمیشه گفت چون با تدریس معلمش متوجه درس نمیشه پس شایستگی فهمیدن رو نداره. باید راه مغزش رو پیدا کرد. کاری که نظام آموزشی هرگز برامون نکرده. معمولا می نشستم همون مطالب رو با کلید ذهنی خودشون بهشون یاد میدادم. بهشون میگفتم ک چیزی از بقیه کم ندارن.
ولی متاسفانه خودشون هم دیگه باورشون شده بود. میگفتن درسته ما ضعیفهای مدرسه ایم و آینده مال امثال شماهاست.
و مسخرگیش اینه که این رقابت ناسالم همین طور تا بزرگسالی و دانشجویی با ما بزرگ میشه. جایی که دیگه همه باید بدون خودخواهی به هم کمک کنن که دسته جمعی لطفی به جهان کرده باشن، (نمونه اش رشته خودمون) اما هنوز اون رقابته نمیگذاره دانش مون رو به هم انتقال بدیم.
و سیستم روی کار هم هی به این رقابت کثیف دامن میزنه و بزرگترش میکنه…
ممنون بابت معرفی ایشون