پبشنوشت: قسمت اول نوشتهی معنی زندگی را میتوانید در اینجا بخوانید.
پیشنوشت ۲: متمم درسی در مورد تعیین ارزشهای زندگی دارد. خواندن آن به درکِ بهترِ مفهومِ ارزش کمک میکند. آن را در اینجا میتوانید بخوانید. متمم به تفاوت ارزش و معیار نیز پرداخته است.
پیشنوشت ۳: این سلسله نوشتهها، طولانی خواهد بود. بر اساس یکی از اینها بهتر است که تصمیم گرفته نشود و همهی آنها و این کتابها، خوانده شود.
اصل ماجرا:
در این پست نیز در مورد این کتاب از فرانکل مینویسم.
فرانکل از معنیجویی میگفت (The Will to Meaning). از این که معنیجویی نیروی اصیل و بنیادی است.
این معنی منحصر به فرد، و ویژهی خود فرد است و تنها اوست که باید و قادر است به آن تحقق بخشد و تنها در آن صورت است که معنیجویی او ارضا خواهد شد.
بگذار یک لحظه تصور کنم که حرفهای فرانکل کاملا درست است. سوالم این است:
معنی زندگی من چیست؟
من هنوز به این جواب نرسیدهام.
فرانکل در جلوتر از این مسیر، رسید به معنا میگوید.
ما در این مسیر درگیر کشمکشهای فراوانی میشویم. تصور آن سخت نیست. همه تجربه کردهایم. ساده بگویم، با خود درگیریم! و تو سر و کلهی خود میزنیم.
به دنبال جوابیم. یک جواب روشن. یک راه حل مشخص. یک مسیر واضح.
ولی خب بعضی اوقات، آن قدر میزان تعارضات و کشمکشها زیاد است که تمام فکر ما را درگیر میکند و نمیتوانیم به نتیجه برسیم. نمیتوانیم به معنی برسیم.
چرا ناکامی در رسیدن به معنی باید وجود داشته باشد؟
فرانکل میگوید که علت آن، برخورد ارزشها است.
مثلا، برخورد ارزشهایمان را در انتخاب شغل و رشتهی دانشگاهی به وفور میبینیم. کافی است که کمی به آن فکر کنیم.
فرانکل در جلوتر میگوید:
باید در نظر داشت که تلاش انسان در راه جستن معنا و ارزش وجودی او در زندگی، همیشه موجب تعادل نیست و ممکن است تنشزا باشد. اما همین تنش، لازمه و جزء لاینفک بهداشت روان است.
من به جرئت میگویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن معنی وجودی خود، در زندگی یاری کند.
نیچه میگوید:
کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت.
چقدر این حرف نیچه به دل مینشیند.
فکر میکنم که بد نباشد که این فلسفهی نیچه را نیز در گوشهای از ذهن داشته باشیم.
تا آخر این نوشته، ربط آن واضحتر میشود:
همهی زندگیها سخت هستند. آنچه برخی از آنها را رضایتبخش هم میکند، شیوهی برخورد با دردها و رنجها است.
نقل قول بالا را از کتاب تسلیبخشیهای فلسفه، نوشتهی آلن دو باتن نوشتهام.
فکر میکنم که در مورد فواید دانستن معنی زندگیمان نوشتن، بس است. کاملا واضح است که دانستن معنی، چقدر میتواند به ما کمک کند.
این جا هست که مشکل شروع میشود. چند نفر هستند که روشن و واضح، معنی زندگی خود را میدانند؟
تعداد قابل توجهی هستند که معنا و چرایی زندگی را نمیشناسند. “آنها طعمهی خلاء درونی و پوچی زندگی شدهاند”.
فرانکل میگوید که این افراد اسیر موقعیتی هستند به نام خلاء وجودی یا Existential Vacuum.
میزان شیوع خلاء وجودی به میزان چشمگیری زیاد شده است.
شاید بد نباشد لحظاتی فکر کنیم که دلیل آن چیست؟
فرانکل میگوید:
خلاء وجودی حاصل دو عاملی است که انسان در گذرگاه تاریخی خود برای رسیدن به مقام انسانیت از آن چشم پوشیده است:
۱. بشر پس از تکامل و جدایی از حیوانات پستتر، سائقهها و غرایزی که رفتار حیوانی او را جهت میبخشید و هدایت میکرد و ضمناً حافظ او نیز بود، از دست داد.
انسان مجبور شد که فعالانه به انتخاب آن چه انجام میدهد، بپردازد.
۲. آداب و سنن و ارزشهای قالبی، به واسهی تحولات اخیر انسان، دیگر رفتار او را هدایت نمیکند.
هر چه تأثیر دین و یا قراردادهای اجتماعی کاهش یابد، انسان مسئولتر و تنهاتر میشود.
حالا دیگر غریزهای به او نمیگوید که چه باید کرد و سنتی نمیگوید که چگونه باید رفتار کرد و گاه حتی نمیداند که در آرزوی انجام چه کاری است.
فکر میکنم که به راحتی قابل حدس است که این خلاء وجودی چگونه خود را نشان میدهد (عکس و نقل قول از سایت AZquotes):
این خلاء وجودی، اغلب به شکل ملالت و بیحوصلگیِ پیوسته، خودنمایی میکند.
به اغلب توجه کنید. گاهی، این ناکامی در معنیجویی خود را در شکلهای دیگری نشان میدهد.
لذت طلبی در پارهای از اوقات، غالب است. نتیجهاش میشود حرص و آز در فعالیتهای جنسی.
باز جوابی به سوال داده نشد. چگونه به این معنی برسیم؟
فرانکل معقد است که معنی زندگی، از فرد به فرد، روز به روز و ساعت به ساعت در تغییر است.
پس پاسخی کلی به این سوال وجود ندارد.
هر فرد میبایست معنی و هدف زندگی خود را در لحظات مختلف دریابد.
معنی زندگی مانند بازی شطرنج است. نمیتوانیم بدون توجه به شرایط، بدون در نظر گرفتن حرکات قبلی و بدون توجه به حریف، بپرسیم که بهترین حرکت در بازی شطرنج چیست.
(ترجمهی این قسمت از کتاب، به نظرم مناسب و روان نیست و به همین خاطر متن اصلی را آوردم و در ادامه، سعی میکنم مفهوم آن را به سادگی بنویسم)
As each situation in life represents a challenge to man and presents a problem for him to solve, the question of the meaning of life may actually be reversed.
Ultimately, man should not ask what the meaning of his life is, but rather he must recognize that it is he who is asked.
In a word, each man is questioned by life; and he can only answer to life by answering for his own life; to life he can only respond by being responsible.
Thus, logotherapy sees in responsibleness the very essence of human existence.
بهتر است از آخر شروع کنیم.
لوگوتراپی، مسئولیتپذیری را اصل و جوهر وجودی انسان میداند.
تنها با مسئولیتپذیری است که انسان میتواند به پرسشِ زندگی پاسخ دهد.
زندگی از انسان چه سوالی را میپرسد؟
معنی زندگی تو چیست؟
زندگی از هر انسانی این سوال را میپرسد.
انسان نباید بپرسد که معنی زندگیاش چیست؟ در عوض باید درک کند که از او هست که این سوال پرسیده شده است. نه این که او این سوال را بپرسد.
راستش، مفهوم این حرفهای فرانکل برای من هم گنگ است. آنها را خوب متوجه نشدم. احتمالا بعدها که حرفهایش را بهتر متوجه شدم، این قسمت از پست را تغییر دهم.
قسمت کوتاهی از حرفهای فرانکل باقی مانده است. آنها را در پست بعد مینویسم. بعد از فرانکل به سراغ ویل دورانت و تولستوی میرویم. ویل دورانت خیلی از موضوعات را روشنتر میکند.
یالوم تو بخش پوچی کتاب رواندرمانی وجودیش(ارجاع به اپیزودهای انتهایی پادکست رواق) به نظرم قدمهایی فراتر از فرانکل تونسته برداره. اگر بخوام چیزی که ازش برداشتم رو خیلی خلاصه و فشرده بگم(که طبیعتا تمام جزئیات و کانتکست حرف حذف میشه) اینه که
«دندان معناخواهی را باید کشید»!
این برای من با حرکت کامو تو افسانه سیزیف تحت عنوان «عصیان و شورش علیه پوچی» نزدیکه.(خوندن خود کتاب افسانه سیزیف رو که خیلی پیشنهاد میکنم و هر بار مجدد میخونمش واقعا فضای جالبی برام خلق میشه، اما شنیدن اپیزود «کامو از سیزیف تا مرگ» از اپیتومی بوکز هم میتونه یکم خلاصهتر موضوع رو روشن کنه).
کلمه!
این موضوعی است که هر کس می خواهد آنرا بفهمد یا به دیگری بفهماند.
شما از واژه سگ چه برداشتی دارید؟
در نظر چوپان سگ نگهبان گله است.
در نظر یک آدم تنها سگ یک همدم است.
در نظر یک مذهبی متعصب سگ کثیف است.
در نظر شخص حامی حیوانات سگ قابل احترام است.
می بینید واژه سگ بتنهایی فقط یک کلمه خنثی است. اما وقتی معنایی را بر آن سوار می شود آنوقت هر کس واکنش متفاوتی به خود می گیرد. تمام کلمات اینگونه اند. آنها بتنهایی خنثی هستند مثل واژه های یک زبان بیگانه که برای اولین بار شنیده می شوند و تا قبل از ترجمه درکی نسبت به آن واژه ها نداریم.
ما با بار کردن معنا روی کلمات آنها را از حالت خنثی خارج می کنیم تا واکنش هایمان را به ظهور برسانیم
سلام.
نوشتتون رو کم و بیش خوندم. خودم بسیار زیاد درگیر این سوال. بودم .
به نظر من معنی زندگی رو نمیشه ساخت بخاطر اینکه اون چیزی که ساخته میشه به روزی احتمال داره که نابود بشه ولی چیزی که محرک اصلی انسان این موجود عجیب در این فضای لاینتناهی است باید بسیار قوی تر و پیچیده تر باشه .
بله معنی زندگی اون چیزی است که قبل از خلقت انسان برای اون قرار داده شده و انسان به این دنیا میاد تا اون رو پیدا کنه و خودش رو در این راه فدا کنه یا به آرامش برسه .
ما دیدمون به دنیا و زندگی بسیار محدوده ( مثال همچون انسانی که درون چاه هست و فقط توانایی داره که لبه ی چاه رو ببینه) بنابر این ما باید با فراتر از عقل و منطق محدودمون به دنبال اون باشیم و اون قدر ارزش داشته باشه که حتی زنگی دنیوی خودمون رو به پاش بریزیم.
بنده همیشه به این فکر میکنم که یه چیزی کمه.؛ به جای کار اشکال داره من در نادانی میدونم که زندگی من فقط از زمان متولد شدن از شکم مادر نبوده . دیدی بعضی از خواب ها رو که هیچ تصویرروشنی در ذهن ازش نداریم ولی تا ۲۰ دقیقه. بعد از خواب به حسی داریم که مطمئنی مربوط به اون خواب بوده .؟؟؟ دنیا هم مثل به خوابه طولانیه که در تمام مدت حس میکنی یه جای کار اشکال داره… من محدود به این دنیا نسیستم یه چیزی هست …. به چیز خیلی عظیم تر ….. یه چیزی که درکش در زمان حال و با شرایط فعلی غیرممکنه مثل یه کور مادرزاد که هیچ وقت نفهمیده رنگ آبی ( رنگ مورد علاقم) واقعا آبیه فقط اسمش رو شنیده و یه سری توصیفات بیخود درمورد شنیده ( مثل همین توصیفاتی که من دارم از زندگی میدم) ولی آدم تا زمانی واقعا در شرایط قرار نگیره نمیفهمه زندگی چیه ؟
در زمان حال داریم نفس میکشیم , حرکت میکنیم بدون اینکه احساس داشته باشیم . اون حس واقعی که یک شخص نابینا بعد از بدست اوردن بیناییش مزه میکنه همون حس . و برای همینکه که همیشه با خودم میگم روزمرگی بدترین چیزها که مارو از خودمون، هویتمون ( معنی زندگی که برای خود در نظر گرفتیم) دور میکنه برای همینکه که میگم ما انسان ها اغلب بی حس ( نه بی احساس) ترین موجودات دنیاییم چون محرک های اصلی رو دریافت نمیکنیم. و یافتن معنای زندگی اولین قدم برای دریافت این محرک هاست. به نظرم هدف زندگی برای همه یکیه ( هدف زندگی بسیار پرسش عظیمیه که تنها کسی که خلقش کرده توانایی درکش رو داره) اما هر کس رسیدن به این هدف رو یه جوری برای خودش _ معنا_ میکنه که باید برای این معنا کردن همان در راه یافتن بودن هست.
متوجه شدید منظورم رو یعنی این نیست که معنا رو پیدا کنی و خوب حالا همه چیز تموم شد…. نه !!!( البته از نظر من!!)
بلکه تو در راه یافتن هست که در واقع داری اون رو برای خودت معنا میکنی و بدون هروقت که حس کردی واقعا معنا رو پیدا کردی بدون یه جای کارت مشکل داری.
اگر فهمیدی که یه جای کارت مشکل داره ( یعنی همون زندگی دنیوی و محدودیتی که در این دنیای مادی داریم) برات بسیار خوشحالم و اگر نه امیدوارم یه روزی این مهم نسیبت بشه. در راه معنای زندگی همان پلی است که ما را یک قدم بالاتر از خود محدودمان میکشه. و این جوریه که بعضی مواقع فکر میکنم یا صاحب صبر پیامبر و امامان چه درکی از این عالم داشتند و من بدبخت ناسپاس چه درکی . هر چه درک انسان کمتر باشه ناسپاسی هم بیشتر میشه.
کسی رو دور و برم میدیدم که خیلی به این چیز ها فکر کنه الان خوشحالم که با شما آشنا شدم. ببخشید طولانی شد و شما هم که خیلی سرت شلوغه ( البته اگه الان تا این جاش رو خوانده باشی) . ولی این بنوشته برای خالی کردن چند وقته ی ذهنم بود . هر چند نتونستم اون چیز رو که ( حس میکنم) خوب بیان کنم. من رو ببخش.
سلام علیرضا. چند ماه هست که با خودم کلنجار میرم که این نوشتههایی رو که خیلی وقت پیش در مورد معنا نوشتم، بردارم از وبلاگ. من اون موقع خیلی خیلی کم در این خصوص مطالعه کرده بودم و کتابهای فرانکل هم اولین چیزی بود که خوندم. نمیفهمیدمشون و اینجا ازش نوشتن، برای این بود که خودم بهتر بفهممشون. این حرفم رو مساوی این در نظر نگیر که الان خیلی در مورد معنا خوندم و نظرم عوض شده خیلی و …
یه چیزی مدتی پیش نوشتم با عنوان بحران هویت و معنا. اگه حوصله داشتی اون رو بخون.
سلام
معنی همون چیزی نیست که به رفتارهای ادم و سبک زندگیش و اعمالش جهت میده؟ پس چطور میتونه توی لحظات مختلف متفاوت باشه؟
سلام.آقای قربانی من پروپوزالمو در مورد معنای زندگی خدمتتون ارسال کردم لطفا ایمیلتونو چک کنید.
سلام
تصور میکنم متن اول را با احساس قشنگتری نسبت به متن دوم نوشتید.
من شخصیت پردازی های دکتر فرانکل از فضای اردوگاه کار اجباری را خیلی پسندیدم
کاپوها
توصیف اسارت و درد ورنج ناشی از آنها گرسنگی از جیره های غذایی روزانه
تجسم ترس و اضطراب کوره های آدم سوزی و همینطور اتاق گاز
زنده ماندن ناباورانه سه درصد از کل افراد اعزام شده به اردوگاه نشان دهنده این بوده که طراحی ای برای بازگشت از اردوگاه نبوده
داستان تمثیلی و زیبای عزراییل در تهران
و پیدا کردن معنای زنده بودن
پیشنهاد میکنم بعد از خواندن این کتاب فیلم زیبای رستگاری در شاوشنگ را هم ببینید
سلام کاوه. دبیرستان که بودم این فیلم را دیدم. الان که برام نوشتی، بهونهای شد که دوباره این فیلم زیبا رو ببینم. ممنونم.
امیر محمد عزیز
ساختن به شما اختیار ۱۰۰ درصد میده ولی یافتن به شما اختیار ۵۰ در صد می ده یعنی یک چیزی وجود داره (۵۰درصد) و شما آن را درک می کنی (۵۰ درصد)
و اینکه چرا اینقدر با کامو و سارتر فاصله داره رو به خاطر جبری که تو زندگیش ناچار شد قبول کنه و نوع متفاوت زندگی فرانکل و رشته تحصیلی اش می تونه باشه.
راستش و بخوای نمی دونم چی شد که فرانکل و کامو و سارتر مقایسه می کنی چون فرانکل روانشناس هست و کامو و سارتر فیلسوف و به نظرم این دو از دو دنیا به یک مساله نگاه می کنن ضمنا کامو و سارتر اگزیستانسیالیست هستند و این توجیه خوبی برای تفاوت برداشت می تونه باشه چون همانطور که خودت هم می دونی طبق باور اگزیستانسیالیستها زندگی بیمعناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛
سلام امیر محمد عزیز
این متن را با توجه به ذهنیت فرانکل که معتقد است (هستی ما ساخته و پرداخته ما نیست ما فقط آن را جستجو می کنیم) من اینطور درک کردم که
همانطور که هر وضعیتی که در زندگی برای انسان پیش میاد نشان دهنده یک چالش است.و یک جنبه وجودی انسان را به نمایش می گذارد(مثلا شما در شرایط متفاوت عکس العمل های متفاوت حتی در مورد یک مساله دارید) انسان به جای پرسشگری آن معنا را باید درک کند (من یاد عرفان دون خوان میندازه) که می گه تمام طبیعت نشانه هایی دارند برای رساندن ما به مقصد و ما باید این نشانه ها را درک کنیم وگرنه بی تفاوت و بدون اینکه یاد بگیریم از کنار آنها گذر می کنیم.
و این نشانه ها برای افراد متفاوت متفاوت هست و نحوه درک آنها هم متفاوت است .
خلاصه این که به نظرم منظور فرانکل این هست که معنای زندگی را باید یافت نه اینکه ساخت
سلام شادی. دقیقا چیزی که الان به دنبالشم اینه که چرا فرانکل از حرف کامو و سارتر که معتقد بودن معنای زندگی رو باید ساخت فاصله گرفت و گفت باید معنی را یافت.
سلام،خیلی ممنونم از راهنماییتون،من اکثرکتابخونه های همدانوگشتم این کتاب روندیدم.بایدسفارش بدم فقط امیدوارم این کتاب علمی باشه چون ادبی یا داستانی نمی خوام .فرانکل دوجلد داره گرفتم.
به نظرتون کتاب ویل دورانت هم خوبه سفارش بدم؟
کتاب آقای کلاین، کتاب داستانی نیست ولی فکر میکنم با آن چیزی که در ذهن تو در مورد علم هست هم تفاوت داره. ولی مطمئنم خوندنش بهت کمک میکنه و به خاطر حجم کمش، خوندنش وقت نمیگیره.
کتاب ویل دورانت هم به نظرم کتاب خوبی هست برای خوندن و قطعا ارزش چند بار خوندن رو داره.
سلام،لطفا ایمیل خودتون رو چک کنید.
شما لاتین این کتاب رو خریدید؟
سلام زهرا. ایمیلت رو دیدم.
من هنوز لاتین این کتاب رو نخریدم. گذاشتمش چند ماه دیگه. چند تا کتاب نصفه خونده شده در این زمینه دارم. بعد از اتمام اونها، میخرمش.
بببین به نظرم بهترین کتابی که میتونم برای شروع بهت معرفی کنم، این هست:
هر بار که معنی زندگی را فهمیدم، عوضش کردند از دانیل مارتین کلاین – ترجمهی حسین یعقوبی
یک گردآوری از تمام کسانی هست که در این باره صحبت کردند. خود این کتاب بهت کلی آدم و کتاب دیگه میتونه معرفی بکنه. به نظرم بخونش این رو.