خاطرات بخش: شکار اختاپوس – تاکوتسوبو

در راهروی خوابگاه کسی را ندیدم. به اتاقی که صبح نامم را بر قطعه‌ای دستمال کاغذی نوشته و روی تخت گذاشته بودم، رفتم. در اتاق هم، کسی نبود.

عقربه‌ی کوچک ساعت در حال نزدیک شدن به یک بود. کارهایم را انجام داده بودم. به سراغ دوباره‌خوانی یکی از کتاب‌هایم می‌خواستم بروم. یکی از دوستانم نسخه‌ی صوتی آن را به من معرفی کرده بود و به انتخاب‌هایش باور داشتم.

در ابتدای شروع کتاب صوتی، حرفی از سنکا که از اواسط کتاب آن را انتخاب کرده بود، خودنمایی می‌کرد:

چه لزومی دارد برای اجزای زندگی گریه کنیم؟ کل زندگی گریه دارد.

کتاب را باز کرده بودم. هندزفری را می‌خواستم در گوشم بگذارم که تلفن‌ام زنگ خورد.

مکالمه‌ای کوتاه صورت گرفت: «مریض جدید آمده. STEMI است. آنژیو شده و بعد از آنژیوگرافی به بخش آمده است».

و دوباره یک STEMIST Elevation Myocardial Infarction. و دوباره لخته‌ای که بر پلاکی در داخل رگی خون‌دهنده به قلبی تپنده سوار شده و قسمتی از آن قلب تپنده، از حرکت باز ایستاده است.

به سمت بخش راه افتادم. آن ساعت شب، بیشتر از حد معمول، مسیر طولانی به نظر می‌رسید. از پله‌های خوابگاه پایین آمدم. راهروی گوارش اطفال را طی کردم. دوباره از پله‌ها پایین آمدم. در راهروی رادیولوژی – که همیشه در آن تعدادی مریض است – دکمه‌های روپوش‌ام را بستم. به چپ پیچیدم و وارد راهروی آنژیوگرافی شدم و از آن نیز با گام‌هایی تندتر عبور کردم.

زنگ در را زدم و کمی بعد در باز شد و وارد بخش CCU 3 شدم.

هنگام ورود به بخش دوباره به نام آن فکر کردم. هنوز اسم متعارف‌اش آزارم می‌دهد. سی‌سی‌یو کاردیو. آخر مگر CCU غیرِ کاردیو هم داریم که این بخش به سی‌سی‌یو ِ کاردیو معروف شده است.

به ایستگاه پرستاری رسیدم. کاغذ هیستوری (شرح حال) را برداشتم و در راهروی نسبتا طولانی بخش، به سراغ آخرین تخت رفتم. یاد پیرزن موقرمزی افتادم که چند ساعت پیش، روی همین تخت، گریه می‌کرد و می‌گفت در این آخر راهرو دلم گرفته است. مرا به همان تخت قبلی ببرید.

برایم یادآورِ این تکه از شعر ارغوانِ سایه بود. پیرزن، در گوشه‌ای بیرون از دنیا بود و آفتاب به آن‌جا حتی گوشه‌ی چشمی هم نمی‌انداخت:

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست

نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ست

هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.

از فکر و خیال خودم دوباره بیرون آمدم و به زنِ خمیده‌اندامِ خسته‌یِ درد-در-رخسار-پیدا، سلام کردم و خودم را معرفی کردم.

به دنبال یک داستانِ تکراری STEMI بودم: یک دفعه قفسه‌ی سینه‌ام درد گرفت. این‌جا. خیلی زیاد بود دردش. با این که استراحت هم کردم، خوب نشد. دردش به دستم می‌کشید. درد دارم. یه چیزی برای دردم بدهید لطفاً.

اما این داستانی جدید بود:

دیدم سه نفر دارند پسرم را کتک می‌زنند. من جیغ کشیدم. آن‌ها هم‌چنان به کتک زدن جگرگوشه‌ی من ادامه می‌دادند. یک نفر دیگر هم آمد. التماس می‌کردم. آن چهارمی مرا هل داد و او هم پسرم را کتک زد.

زمین خوردم. درد داشتم. اما درد از جای زمین خوردن نبود. قلبم درد می‌کرد.

اما این درد، فقط دردِ دیدنِ کتک‌خوردنِ پسرش نبود. درد شدیدی بود. خیلی شدید.

او و دردش و داستانش و دخترش و پسرش، همه با هم، به بیمارستانی در شهر خودش رفتند.

آن‌جا نوار قلب می‌گیرند: مادر سکته کرده‌ای. باید بروی شیراز.

فاصله گرفتن این خط‌های ST از باقی دوستانش بر روی نوار قلب واضح بود.

او به این‌جا آمده بود. او را به اتاق آنژیو برده بودند که مسیر را باز کنند که دوباره آن قسمتی را که چند ساعتی، رنگِ خون‌ ندیده بود، سیرخون‌اش کنند.

اما مشکلی نبود. رگ‌ها باز بود. لخته‌ای در رگ‌ها نبود. چه شده بود؟ چرا پس آزمایش‌ها و نوار قلب و علائم بیمار می‌گفت سکته کرده است ولی سکته‌ای در کار نبود؟

قلب پیرزن شکسته بود. نه فقط آن شکسته‌ای که در کتاب‌ها و شعر‌ها و داستان‌ها و فیلم‌ها و خاطره‌ها و یادها می‌گوییم.

قلب پیرزن، به معنای واقعی، از دیدن صحنه‌ی کتک خوردن پسرش شکسته بود. بار سنگینی که دیدن آن صحنه بر روی دوش پیرزن گذاشته بود، تحمل‌ناپذیر بود و قلبش نتوانست آن را تحمل کند.

پیرزن، «سندرم قلب شکسته» داشت.

بیماری عجیبی است. دلیل ایجادش را دقیقا نمی‌دانیم. خوب شناخته شده نیست. تعدد اسم‌های آن، به نظرم، خود گواهی بر ناشناخته بودنش است:

  • Stress-Induced Cardiomyopathy
  • Apical Ballooning Syndrome
  • Takotsubo Syndrome
  • Broken-Heart Syndrome
  • Gebrochenes-Herz Syndrome

تا کنون، وقتی در پزشکی به چیزی رسیده‌ام که چند نام دارد، یا موضوع مهمی بود، یا موضوعی بود که خوب شناخته نشده بود. 

تاکوتسوبو در خانم‌های بعد از سن یائسگی شایع‌تر هست. علائم سکته‌ی قلبی را تقلید می‌کند و به راحتی با آن اشتباه می‌شود. بیشتر اوقات، بعد از یک اتفاق دردناک، یک استرس شدید به وجود می‌آید – مثل پیرزن خاطره‌ی من.

همان شب، طبق معمول، به سراغ آپتودیت رفتم و در مورد این بیماری خواندم. وجه تسمیه‌ی Takotsubo جالب بود.

عکس قلب بیمار، شبیه اختاپوسی می‌شود که به دام تله افتاده است. تله‌ی اختاپوس. در ژاپن آن را تاکوتسوبو می‌نامند.

تاکوتسوبو
تاکوتسوبو

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 کامنت در نوشته «خاطرات بخش: شکار اختاپوس – تاکوتسوبو»

  1. همیشه بهار

    با سلام و احترام.‌آیا برعکس این بیماری هم موجوده؟ یعنی فرد علائم ekg و درد قلبی نداشته باشه اما تروپونین بالا و افت فشار داشته باشه؟ تروپونین در حد ۱۸ هزار؟

  2. منم بعدازاینکه کنکور دادم ولی پزشکی نیاوردم همین حال پیرزن قصه شما بهم دست داد.قصد دارم دوباره کنکور بدم امیدوارم امسال دیگه پزشکی روبیارم

  3. سلام مطالبتون زیباست باروح ادم بازی میکنن ازتون خواهشی دارم خاطرات بخشتون عالیه بزارید از این مطالب من حالم عحیب با اینا خوب میشه حال این لحظه مو مدیون قلمتونم…….مرسی

  4. پس این شکل واقعی شکستن قلب.اگه این واقعییه پس اونی که ما هرروز باهاش سروکارداریم چیه؟همون یک لحظه که انسان حس تو خلا بودن بهش دس میده بعد یه اتفاق یا … ولی مارو به بیمارستان نمی کشونه چیه؟

  5. سلام آقای قربانی وقت بخیر

    من یه درخواست داشتم، در سایتتون بخش تماس با من ندیدم. سوالم رو اینجا می‌پرسم. ممنونم می‌شم هروقت فرصت داشتین جواب بدین (و این کامنت رو تایید نکنید.)

    من لیسانس رادیولوژی دارم و دنبال کتابی درمورد آموزش سونوگرافی هستم. ترجمه سونوگرافی تشخیصی زنان زایمان گلدبرگ رو می‌خواستم تهیه کنم اما متاسفانه در بازار موجود نیست. شما کتاب یا جزوه ای سراغ دارین؟ (کتاب کالن و رومک هم گفتن سنگینه و برای آموزش مناسب نیست.)

    (آقای قربانی نگاهتون به مسائل پزشکی واقعا برام تحسین برانگیزه، اینکه هرسلول رو واقعا به عنوان یک موجود زنده و دارای احساس می‌دونید و بیماری رو عصیان این سلولها.)

  6. سلام
    من نرگس هستم ، قبلا نظر گذاشته بودم که دندونپزشکیو انتخاب کنم یا پزشکی ، بالاخره پزشکی آوردم و قدم تو این راه بلند گذاشتم ، میشه برای ترم اولیها و کلا کسانی که تازه وارد پزشکی شدن ، توصیه یا هرچیز مفیدی ، بنویسید تا ما استفاده کنیم ؟

  7. آرمیتا جوکار

    خیلی ممنون از معرفی کیس جدید واقعا جالب بود? ارتباط این سندرم با همون اصلاح عام همیشگی داستان و کتاب ها

  8. خیلی زیبا بود
    و بعد از مدت ها اشتراکی بین علم و احساس رو دیدم
    همیشه فکر میکردم “علم” و “قانون” سنخیتی با احساس ندارن! و البته به نظرم “broken-heart syndrom” باید رساترین اسم این بیماری باشه!

اسکرول به بالا