کمی مانده بود به پنج صبح که با زنگ موبایلم بیدار شدم. از بیمارستان بود. آنکال بودم. دو مریض جدید از اورژانس آمده بودند. میخواستم به سمت بخش بروم که پیام دوستم را دیدم. نوشته بود: تمام صورتم شده اشک… نوشتم که چه شده؟ پیامهای دیگر را که دیدم فهمیدم. …
ادامهی مطلبسایه
تولد هوشنگ ابتهاج نزدیک است. چیزی نمانده است. امشب به سراغ تاسیان و سیاه مشق رفتم. دلم میخواست که سایه بخوانم. به یاد بال در بال افتادم. قسمتی از آن را اینجا میگذارم. کلام من بس است. به سایه گوش دهیم. پینوشت: نام این شعر که در پایان کنسرت بال در …
ادامهی مطلب